جمالالدین عبدالرزاق : غزلیات
شمارهٔ ۶۹
باز غم تاختن چنان آورد صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۷۱۷
ز جوش عشق تو میخانه در بغل دارم نهج البلاغه : نامه ها
نامه به مردم بصره در اعلان عفو عمومی
<strong> و من كتاب له عليهالسلام إلى أهل البصرة </strong> وَ قَدْ كَانَ مِنِ اِنْتِشَارِ حَبْلِكُمْ وَ شِقَاقِكُمْ مَا لَمْ تَغْبَوْا عَنْهُ فَعَفَوْتُ عَنْ مُجْرِمِكُمْ وَ رَفَعْتُ اَلسَّيْفَ عَنْ مُدْبِرِكُمْ وَ قَبِلْتُ مِنْ مُقْبِلِكُمْ رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۲۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: لِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیها... عینالقضات همدانی : لوایح
فصل ۱۰۰
معشوق چون بهاستار عزّت محتجب بود و خود را بهکس ننماید بلکه کس را طاقت دیدار او از غایت ظهور او نبود درد عاشق بی درمان بود و محنتش بی پایان بود در شرح تعرف آورده است که چون محبوب در مکان نیاید و محب از مکان تجاوز نکند درد دل محب ابدی بود و اندوه جانش سرمدی بود چنانکه گفتهاند: امام خمینی : غزلیات
دریای فنا
کاش، روزی به سر کوی توام منزل بود ابوالحسن فراهانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸
در سینه که عشق درآمد هوس نماند رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً عالمى بود آرمیده در هیچ دل آتش عشقى نه، در هیچ سینه تهمت سودایى نه، دریاى رحمت بجوش آمده خزائن طاعات پر بر آمده، غبار هیچ فترت بر ناصیه طاعت مطیعان نانشسته، و علم لاف دعوى وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ بعیوق رسانیده، هر چه در عالم جوهرى بود کى آن لطافتى داشت بخود در طمعى افتاده، عرش مجید بعظمت خود مینگرست و میگفت مگر رقم این حدیث بما فرو کشند، کرسى در سعت خود مینگریست که مگر این خطبه بنام ما کنند، هشت بهشت بجمال خود نظر میکرد که مگر این ولایت بما دهند، طمع همگنان از خاک بریده، و هر یک در تهمتى افتاده، و هر کس در سودایى مانده. ناگاه از حضرت عزت و جلال این خبر در عالم فریشتگان دادند که إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً این نه مشاورت بود با فریشتگان که این تمهید قواعد عزت و عظمت آدم بود، و نه استعانت بود که نشر بساط توقیر آدم بود. گفت حکم قهر ما کارى راند و قلم کرم را فرمودیم تا از سر دیوان عالم تا بآخر خطى در کشد، و از منقطع عرش تا منتهى فرش سکان هر دو کون را عزم نامه نویسد، تا صدر ممالک آدم خاکى را مسلم شود، و سینه عزیز وى بنور معرفت روشن، و لطائف کرم و صنایع فضل ما در حق وى آشکارا، زلزله هیبت از عزت این خطاب در دلهاى مقربان افتاد، گفتند این چه نهادى تواند بود که پیش از آفرینش بر سدّه جمال وى عزت قرآن گوش خلافت وى میکوبد و وى هنوز در بند خلقت نه، و جلال تقدیر از مکنونات غیب خبر میدهد که گرد میدان دولت آدم مگردید که شما سرّ فطرت وى نشناسید، عقاب هیچ خاطر بر شاخ دولت آدم نه نشست، دیده هیچ بصیرت جمال خورشید صفوف آدم در نیافت، این شرف از چه بود؟ و آن دولت از چه خاست؟ زانک آدم صدف اسرار ربوبیّت بود و خزینه جواهر مملکت. نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۱
پیوند عهدهاست که از هم گسسنه ای مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۹۷
صوفیان آمدند از چپ و راست فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۷
بر بام فلک بیرق کین برق زند فردوسی : پادشاهی لهراسپ
بخش ۱۲
بشد اهرن و هرچ گشتاسپ خواست حیدر شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۷۳ - و له ایضا
من نکنم توبه ز معشوق و می اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۹
در دیده عقل عاشقی سوختن است اقبال لاهوری : زبور عجم
لاله این چمن آلودهٔ رنگ است هنوز
لاله این چمن آلودهٔ رنگ است هنوز امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۳۹
هر زمانی از کرشمه خویشتن بینی کنی بلند اقبال : غزلیات
شمارهٔ ۴۲۱
عجب از روح مجسم بدنی ساخته ای واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۴۲۵
دل از خیال دوست، ندادم بفکر خویش سعدی : غزلیات
غزل ۵۲۲
تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی جامی : سبحةالابرار
بخش ۸۳ - حکایت آن جوانمرد که چون به روی معشوق که چشم روشنش بود آبله افتاد خود را به نابینایی فرانمود تا معشوق نداند که عیب وی را می بیند
آن جوانمرد زنی زیبا خواست
شمارهٔ ۶۹
باز غم تاختن چنان آورد صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۷۱۷
ز جوش عشق تو میخانه در بغل دارم نهج البلاغه : نامه ها
نامه به مردم بصره در اعلان عفو عمومی
<strong> و من كتاب له عليهالسلام إلى أهل البصرة </strong> وَ قَدْ كَانَ مِنِ اِنْتِشَارِ حَبْلِكُمْ وَ شِقَاقِكُمْ مَا لَمْ تَغْبَوْا عَنْهُ فَعَفَوْتُ عَنْ مُجْرِمِكُمْ وَ رَفَعْتُ اَلسَّيْفَ عَنْ مُدْبِرِكُمْ وَ قَبِلْتُ مِنْ مُقْبِلِكُمْ رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۲۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: لِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیها... عینالقضات همدانی : لوایح
فصل ۱۰۰
معشوق چون بهاستار عزّت محتجب بود و خود را بهکس ننماید بلکه کس را طاقت دیدار او از غایت ظهور او نبود درد عاشق بی درمان بود و محنتش بی پایان بود در شرح تعرف آورده است که چون محبوب در مکان نیاید و محب از مکان تجاوز نکند درد دل محب ابدی بود و اندوه جانش سرمدی بود چنانکه گفتهاند: امام خمینی : غزلیات
دریای فنا
کاش، روزی به سر کوی توام منزل بود ابوالحسن فراهانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸
در سینه که عشق درآمد هوس نماند رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً عالمى بود آرمیده در هیچ دل آتش عشقى نه، در هیچ سینه تهمت سودایى نه، دریاى رحمت بجوش آمده خزائن طاعات پر بر آمده، غبار هیچ فترت بر ناصیه طاعت مطیعان نانشسته، و علم لاف دعوى وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ بعیوق رسانیده، هر چه در عالم جوهرى بود کى آن لطافتى داشت بخود در طمعى افتاده، عرش مجید بعظمت خود مینگرست و میگفت مگر رقم این حدیث بما فرو کشند، کرسى در سعت خود مینگریست که مگر این خطبه بنام ما کنند، هشت بهشت بجمال خود نظر میکرد که مگر این ولایت بما دهند، طمع همگنان از خاک بریده، و هر یک در تهمتى افتاده، و هر کس در سودایى مانده. ناگاه از حضرت عزت و جلال این خبر در عالم فریشتگان دادند که إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً این نه مشاورت بود با فریشتگان که این تمهید قواعد عزت و عظمت آدم بود، و نه استعانت بود که نشر بساط توقیر آدم بود. گفت حکم قهر ما کارى راند و قلم کرم را فرمودیم تا از سر دیوان عالم تا بآخر خطى در کشد، و از منقطع عرش تا منتهى فرش سکان هر دو کون را عزم نامه نویسد، تا صدر ممالک آدم خاکى را مسلم شود، و سینه عزیز وى بنور معرفت روشن، و لطائف کرم و صنایع فضل ما در حق وى آشکارا، زلزله هیبت از عزت این خطاب در دلهاى مقربان افتاد، گفتند این چه نهادى تواند بود که پیش از آفرینش بر سدّه جمال وى عزت قرآن گوش خلافت وى میکوبد و وى هنوز در بند خلقت نه، و جلال تقدیر از مکنونات غیب خبر میدهد که گرد میدان دولت آدم مگردید که شما سرّ فطرت وى نشناسید، عقاب هیچ خاطر بر شاخ دولت آدم نه نشست، دیده هیچ بصیرت جمال خورشید صفوف آدم در نیافت، این شرف از چه بود؟ و آن دولت از چه خاست؟ زانک آدم صدف اسرار ربوبیّت بود و خزینه جواهر مملکت. نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۱
پیوند عهدهاست که از هم گسسنه ای مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۹۷
صوفیان آمدند از چپ و راست فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۷
بر بام فلک بیرق کین برق زند فردوسی : پادشاهی لهراسپ
بخش ۱۲
بشد اهرن و هرچ گشتاسپ خواست حیدر شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۷۳ - و له ایضا
من نکنم توبه ز معشوق و می اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۹
در دیده عقل عاشقی سوختن است اقبال لاهوری : زبور عجم
لاله این چمن آلودهٔ رنگ است هنوز
لاله این چمن آلودهٔ رنگ است هنوز امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۳۹
هر زمانی از کرشمه خویشتن بینی کنی بلند اقبال : غزلیات
شمارهٔ ۴۲۱
عجب از روح مجسم بدنی ساخته ای واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۴۲۵
دل از خیال دوست، ندادم بفکر خویش سعدی : غزلیات
غزل ۵۲۲
تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی جامی : سبحةالابرار
بخش ۸۳ - حکایت آن جوانمرد که چون به روی معشوق که چشم روشنش بود آبله افتاد خود را به نابینایی فرانمود تا معشوق نداند که عیب وی را می بیند
آن جوانمرد زنی زیبا خواست