خواجوی کرمانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۹۱
زلف هندوی تو در تابست و ما را تاب نیست
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۳۵
گفتم صنما مگر که جانان منی
انوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۱
ای برادر عشق سودایی خوشست
هوشنگ ابتهاج (سایه) : تاسیان
بازگشت
بی مرغ آشیانه چه خالی ست
مجیرالدین بیلقانی : ترکیبات
شمارهٔ ۱۵
تا عالم است امید کسی زو وفا نشد
صفایی جندقی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۳
دست عشقم گشود جایی بار
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
قماش و نقره و لعل و گهر چیست؟
قماش و نقره و لعل و گهر چیست؟
فردوسی : پادشاهی خسرو پرویز
بخش ۵۱
وزان پس جوان و خردمند زن
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۷۱
توسن حسن کرده زین طفل غیور سرکشی
عطار نیشابوری : بخش ششم
الحکایه و التمثیل
بناموسی قوی می‌رفت آن شاه
ملک‌الشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۳۸
کسی که او را شرم نیست ازش خواسته مگیر.
رهی معیری : غزلها - جلد اول
زندان خاک
با دل روشن در این ظلمت سرا افتاده ام
فردوسی : داستان رستم و شغاد
بخش ۱
یکی پیر بد نامش آزاد سرو
ناصرخسرو : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۸
آن قوت جوانی وان صورت بهشتی
مولانا خالد نقشبندی : مفردات (معما به نامهای خاص)
شماره ۱۹
چون قمری سرگردان ، از جفت جدا مانده
خواجوی کرمانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲ - فی نعمت الرسول صلی الله علیه و آله
صل علی محمد دره تاج الاصطفا
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۵۳ - الطریقة
یک ذرّه غمش به صد جهان نتوان داد
آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۸۵۷
بجانت ای جوان کز جان خویشت دوست تر دارم
ظهیری سمرقندی : سندبادنامه
بخش ۳۰ - آمدن دستور پنجم به حضرت شاه
وزیر پنجم که تدبیر ثاقب او، انجم انجمن سلطنت و رای صایب او، مفاتیح مشکلات دولت و ملت بود، پیش تخت شاه رفت و بعد از تقریر تحیت و اقامت ثنا و خدمت گفت: شکر نعم الهی از برای مزید نعم و استفادت زواید کرم بر همه عالم واجب است و بر خدم و حشم که در سایه عاطفت و ظل رافت روزگار می گذرانند واجب تر که هرچه از نهایت امانی و مطلوب زندگانی است و خاطر بشری و فکرت آدمی به وی راه یابد از حرمت و حشمت به وساطت میامن این حضرت یافته اند و زیادت از حدود استحقاق، به شمول عواطف و افاضت عوارف این دولت رسیده است و هیچ شکری زیادت از آن نباشد که مناصب عدل و مراتب فضل شاه را از عواقب مکروه و خواتم ذمیم صیانت کرده شود و اگر پادشاه بر سبیل تعجیل، سیاستی فرماید، مصالح توقف بر رای اعلای او عرض دهم و این ساعت شاه فرموده است تا شاهزاده را به مجرد ظن و تهمتی که تصدیق آن از قبول عقول دوردست و خلاف آن به قریحت و طبیعت نزدیک، بی موجبی هلاک کنند و قلاده حیات او را که عقد مفاخر جید وجود عالم است، از نظم خالی گردانند و اگر شاه در این معنی تاملی واجب ندارد و در بدایت و نهایت او تفحص و استبحاث بلیغ نفرماید، همان ندامت بیند که آن بازرگان لطیف طبع دید که در بدو حال، بحث و تنقیر نکرد تا در نهایت به ندامت و غرامت گرفتار شد و تاسف، مربح تلهف، منجح نیامد. شاه پرسید که چگونه بود آن داستان؟
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۶۷
با زمین گیری سپهر گرم رفتاریم ما