ملکالشعرای بهار : قصاید
شمارهٔ ۲۱۷ - درود به پوشکین
درود بر تو و فضل و کمالت ای پوشکین فردوسی : آغاز کتاب
بخش ۳ - گفتار اندر آفرینش عالم
از آغاز باید که دانی درست ملکالشعرای بهار : قصاید
قصیدهٔ ۱۵
نخلی که قد افراشت، به پستی نگراید ملکالشعرای بهار : قصاید
شمارهٔ ۲۱۶ - آفرین فردوسی
آنچه کورش کرد و دارا و آنچه زردشت مهین صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۵۰۹
به کمان پشت و به شمشیر دهن بخشیدند عطار نیشابوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۴۰
در صفت عشق تو شرح و بیان نمیرسد طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۲۲
ز گل بی بهره ام وز آشیان دور صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۴۱۰
از دشت به حی مردم دیوانه نسازند مولوی : فیه ما فیه
فصل بیست و ششم - از فقير آن به که سؤال نکنند زیرا که آنچنانست
از فقير آن به که سؤال نکنند زیرا که آنچنانست که او را تحریض میکنی و بر آن میداری که اختراع دروغی کند چرا زیرا که چو او را جسمانیی سؤال کرد او را لازمست جواب گفتن و جواب او آنچنانک حقسّت بوی نتواند گفتن چون او قابل و لایق آن چنان جواب نیست و لایق لب و دهان او آنچنان لقمه نیست پس او لایق حوصلهٔ او و طالع او جوابی دروغ اختراع باید کردن تا او دفع گردد و اگرچه هرچ فقير گوید آن حق باشد و دروغ نباشد ولیکن نسبت با آنچ پیش او آن جوابست و سخن آنست و حق آنست آن دروغ باشد اماّ شنونده را بنسبت راست باشد و افزون از راست.درویشی را شاگردی بود برای او درویزه میکرد روزی از حاصل درویزه او را طعامی آورد و آن درویش بخورد شب محتلم شد پرسید که این طعام را از پیش که آوردی گفت واللهّ من بیست سال است که محتلم نشدهام، این اثر لقمهٔ اوبود و همچنين درویش را احتراز میباید کردن و لقمهٔ هر کسی را نباید خوردن که درویش لطیف است درو اثر میکند چیزها و برو ظاهر میشود همچنانک در جامهٔ پاک سپید اندکی سیاهی ظاهر شود اما بر جامهٔ سیاه که چندین سال از چرک سیاه و رنگ سپیدی ازو گردیده باشد اگر هزار گون چرک و چربش بچکد بر خلق و برو آن ظاهر نگردد پس چون چنين است درویش را لقمهٔ ظالمان و حرام خواران و جسمانیان نباید خوردن در درویش لقمهٔ آنکس اثر کند و اندیشهای فاسد از تأثير آن لقمهٔ بیگانه ظاهر شود همچنانک ازطعام آن دختر درویش محتلم شد (واللهّ اعلم). واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۲۹۹
مرا از نعمت دیدار، دل سیری نمیداند صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴
سرگرانی مانع است از آمدن تیر تو را رشیدالدین وطواط : قصاید
شمارهٔ ۲۹ - هم در مدح اتسز گوید
شاها! زمان مجد و معالی زمان تست مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴
گر طعنه همی زنی من شیدا را محتشم کاشانی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲ - قصیده
سهی بالای بزم آرای مه سیمای مهرآسا صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۳۰۲
عشرت روی زمین در بردباری دیده ام سهراب سپهری : شرق اندوه
هلا
تنها به تماشای چه ای ؟ مولوی : دفتر سوم
بخش ۱۲۳ - متهم داشتن قوم انبیا را
قوم گفتند این همه زرق است و مکر رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ این آیت در شأن مستهزیان آمد که استماع ایشان بتعنّت و استهزا بود، لا جرم مىشنیدند و ایشان را در آن هیچ نفع نبود، و ایشان را بکار نیامد، همچون کسى که کر باشد و خود به اصل هیچ نشنود. و گفتهاند: سمع در قرآن بر دو وجه است: یکى سمع ایمان است بدل، چنان که در سورت هود گفت: ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ اى لم یطیقوا سمع الایمان بالقلب. و در سورة الکهف گفت: وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً یعنى سمع الایمان بالقلوب. مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۳۲
گر یک نفسی واقف اسرار شوی مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶
ای یوسف آخر سوی این یعقوب نابینا بیا
شمارهٔ ۲۱۷ - درود به پوشکین
درود بر تو و فضل و کمالت ای پوشکین فردوسی : آغاز کتاب
بخش ۳ - گفتار اندر آفرینش عالم
از آغاز باید که دانی درست ملکالشعرای بهار : قصاید
قصیدهٔ ۱۵
نخلی که قد افراشت، به پستی نگراید ملکالشعرای بهار : قصاید
شمارهٔ ۲۱۶ - آفرین فردوسی
آنچه کورش کرد و دارا و آنچه زردشت مهین صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۵۰۹
به کمان پشت و به شمشیر دهن بخشیدند عطار نیشابوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۴۰
در صفت عشق تو شرح و بیان نمیرسد طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۲۲
ز گل بی بهره ام وز آشیان دور صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۴۱۰
از دشت به حی مردم دیوانه نسازند مولوی : فیه ما فیه
فصل بیست و ششم - از فقير آن به که سؤال نکنند زیرا که آنچنانست
از فقير آن به که سؤال نکنند زیرا که آنچنانست که او را تحریض میکنی و بر آن میداری که اختراع دروغی کند چرا زیرا که چو او را جسمانیی سؤال کرد او را لازمست جواب گفتن و جواب او آنچنانک حقسّت بوی نتواند گفتن چون او قابل و لایق آن چنان جواب نیست و لایق لب و دهان او آنچنان لقمه نیست پس او لایق حوصلهٔ او و طالع او جوابی دروغ اختراع باید کردن تا او دفع گردد و اگرچه هرچ فقير گوید آن حق باشد و دروغ نباشد ولیکن نسبت با آنچ پیش او آن جوابست و سخن آنست و حق آنست آن دروغ باشد اماّ شنونده را بنسبت راست باشد و افزون از راست.درویشی را شاگردی بود برای او درویزه میکرد روزی از حاصل درویزه او را طعامی آورد و آن درویش بخورد شب محتلم شد پرسید که این طعام را از پیش که آوردی گفت واللهّ من بیست سال است که محتلم نشدهام، این اثر لقمهٔ اوبود و همچنين درویش را احتراز میباید کردن و لقمهٔ هر کسی را نباید خوردن که درویش لطیف است درو اثر میکند چیزها و برو ظاهر میشود همچنانک در جامهٔ پاک سپید اندکی سیاهی ظاهر شود اما بر جامهٔ سیاه که چندین سال از چرک سیاه و رنگ سپیدی ازو گردیده باشد اگر هزار گون چرک و چربش بچکد بر خلق و برو آن ظاهر نگردد پس چون چنين است درویش را لقمهٔ ظالمان و حرام خواران و جسمانیان نباید خوردن در درویش لقمهٔ آنکس اثر کند و اندیشهای فاسد از تأثير آن لقمهٔ بیگانه ظاهر شود همچنانک ازطعام آن دختر درویش محتلم شد (واللهّ اعلم). واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۲۹۹
مرا از نعمت دیدار، دل سیری نمیداند صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴
سرگرانی مانع است از آمدن تیر تو را رشیدالدین وطواط : قصاید
شمارهٔ ۲۹ - هم در مدح اتسز گوید
شاها! زمان مجد و معالی زمان تست مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴
گر طعنه همی زنی من شیدا را محتشم کاشانی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲ - قصیده
سهی بالای بزم آرای مه سیمای مهرآسا صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۳۰۲
عشرت روی زمین در بردباری دیده ام سهراب سپهری : شرق اندوه
هلا
تنها به تماشای چه ای ؟ مولوی : دفتر سوم
بخش ۱۲۳ - متهم داشتن قوم انبیا را
قوم گفتند این همه زرق است و مکر رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ این آیت در شأن مستهزیان آمد که استماع ایشان بتعنّت و استهزا بود، لا جرم مىشنیدند و ایشان را در آن هیچ نفع نبود، و ایشان را بکار نیامد، همچون کسى که کر باشد و خود به اصل هیچ نشنود. و گفتهاند: سمع در قرآن بر دو وجه است: یکى سمع ایمان است بدل، چنان که در سورت هود گفت: ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ اى لم یطیقوا سمع الایمان بالقلب. و در سورة الکهف گفت: وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً یعنى سمع الایمان بالقلوب. مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۳۲
گر یک نفسی واقف اسرار شوی مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶
ای یوسف آخر سوی این یعقوب نابینا بیا