مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۲۹
دل رفت و سر راه دل استان بگرفت عطار نیشابوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۸۷
آنها که پای در ره تقوی نهادهاند سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۸
صد بار رهی بیش به کوی تو شتافت مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۶۷
درها همه بستهاند الا در تو صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۱۱۷۵
روشندلی نمانده درین باغ و بوستان مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۹۶۴
شمس دین بر یوسفان و نازنینان نازنین صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۴۸۰
ز سادگیست به فرزند هر که خرسند است مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۰
دل در هوس تو چون ربابست رباب حافظ : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۹۰
افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۷۲
سوگند بدان روی تو و هستی تو مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۸۹۶
قرة العین منی ای جان، بلی صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۶۴۵
درد می را به من خاک نشین بگذارید صائب تبریزی : قصاید
شمارهٔ ۲۴ - در مدح شاه عباس دوم
شد از بهار دل افروز، عالم امکان مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۴۵۵
برگذری درنگری جز دل خوبان نبری عطار نیشابوری : باب شانزدهم: در عزلت و اندوه و درد وصبر گزیدن
شمارهٔ ۱۵
مردی چه بود رند و مقامر بودن صائب تبریزی : قصاید
شمارهٔ ۲۳ - در مدح شاه عباس دوم
زهی عذار تو آیینه دار حیرانی رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا سدى گفت این آیت بشان اصحاب سلمان فرود آمد و سلمان مردى بود از جندیسابور بموصل افتاد، میان احبار ترسایان، و روزگارى دراز با ایشان عبادت کرد فراوان و بر دین عیسى بود از اول، پس به مدینه افتاد و او را به بندگى بفروختند. زنى از جهینه او را بخرید، و از بهر وى شبانى میکرد، و سلمان از علماء ترسایان شنیده بود که درین روزگار پیغامبرى بیرون خواهد آمد که صفت وى آنست که مهر نبوت میان دو کتف دارد، و صدقات نستاند، و از هدیهها خورد. روزى سلمان در صحراء مدینه گوسپندان بچرا داشت کسى او را گفت که امروز مردى به مدینه در آمده است و میگوید که من پیغامبرم و سلمان روزگارى بود تا درین انتظار بود، گوسپندان را فرو گذاشت، و به مدینه در شد بنزدیک مصطفى ع و بوى مىنگریست و در وى تأمل میکرد. مصطفى بفراست نبوى بدانست که حال وى چیست، جامه خویش از پشت فرو گذاشت تا مهر نبوت بر سلمان آشکارا شد. پس سلمان برفت و طعامى خرید و پیش رسول آورد رسول فرمود این چیست؟ صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۰۸۷
در دل اثر از تیغ کند زخم زبان بیش صائب تبریزی : قصاید
شمارهٔ ۲۲ - درتهنیت ورود شاه عباس دوم از مازندران به اصفهان
منت خدای را که سلیمان روزگار مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۰۷۲
جفای تلخ تو گوهر کند مرا ای جان
رباعی شمارهٔ ۳۲۹
دل رفت و سر راه دل استان بگرفت عطار نیشابوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۸۷
آنها که پای در ره تقوی نهادهاند سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۸
صد بار رهی بیش به کوی تو شتافت مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۶۷
درها همه بستهاند الا در تو صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۱۱۷۵
روشندلی نمانده درین باغ و بوستان مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۹۶۴
شمس دین بر یوسفان و نازنینان نازنین صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۴۸۰
ز سادگیست به فرزند هر که خرسند است مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۰
دل در هوس تو چون ربابست رباب حافظ : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۹۰
افسر سلطان گل پیدا شد از طرف چمن مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۷۲
سوگند بدان روی تو و هستی تو مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۸۹۶
قرة العین منی ای جان، بلی صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۶۴۵
درد می را به من خاک نشین بگذارید صائب تبریزی : قصاید
شمارهٔ ۲۴ - در مدح شاه عباس دوم
شد از بهار دل افروز، عالم امکان مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۴۵۵
برگذری درنگری جز دل خوبان نبری عطار نیشابوری : باب شانزدهم: در عزلت و اندوه و درد وصبر گزیدن
شمارهٔ ۱۵
مردی چه بود رند و مقامر بودن صائب تبریزی : قصاید
شمارهٔ ۲۳ - در مدح شاه عباس دوم
زهی عذار تو آیینه دار حیرانی رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا سدى گفت این آیت بشان اصحاب سلمان فرود آمد و سلمان مردى بود از جندیسابور بموصل افتاد، میان احبار ترسایان، و روزگارى دراز با ایشان عبادت کرد فراوان و بر دین عیسى بود از اول، پس به مدینه افتاد و او را به بندگى بفروختند. زنى از جهینه او را بخرید، و از بهر وى شبانى میکرد، و سلمان از علماء ترسایان شنیده بود که درین روزگار پیغامبرى بیرون خواهد آمد که صفت وى آنست که مهر نبوت میان دو کتف دارد، و صدقات نستاند، و از هدیهها خورد. روزى سلمان در صحراء مدینه گوسپندان بچرا داشت کسى او را گفت که امروز مردى به مدینه در آمده است و میگوید که من پیغامبرم و سلمان روزگارى بود تا درین انتظار بود، گوسپندان را فرو گذاشت، و به مدینه در شد بنزدیک مصطفى ع و بوى مىنگریست و در وى تأمل میکرد. مصطفى بفراست نبوى بدانست که حال وى چیست، جامه خویش از پشت فرو گذاشت تا مهر نبوت بر سلمان آشکارا شد. پس سلمان برفت و طعامى خرید و پیش رسول آورد رسول فرمود این چیست؟ صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۰۸۷
در دل اثر از تیغ کند زخم زبان بیش صائب تبریزی : قصاید
شمارهٔ ۲۲ - درتهنیت ورود شاه عباس دوم از مازندران به اصفهان
منت خدای را که سلیمان روزگار مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۰۷۲
جفای تلخ تو گوهر کند مرا ای جان