عبارات مورد جستجو در ۴۴۰ گوهر پیدا شد:
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۶۵۹
خوش آنکه خرقهٔ ناموس و ننگ پاره کنم
به جان غلامی رند شراب خواره کنم
حصاریم غم دنیا و آخرت دارد
ازین میانه به مستی مگر کناره کنم
ز شیشه غیرت خورشید و ماه را ساقی
به جرعه ریز که خون در دل ستاره کنم
چه خوش بود که نشینی و گل برافشانی
پیاله نوشم و روی تورا نظاره کنم
گرفتم آنکه بود روز عدل و دادرسی
چگونه داغ جفای تو را شماره کنم؟
به حشر وعدهٔ دیدار اگر نصیب شود
رخ تو بینم و زنّار کفر پاره کنم
ز عشق من به عتابی، بنازم انصافت
به دست توست گریبان دل، چه چاره کنم؟
گذر به میکده ام گر فتد ز خود گذرم
به رغم مدعیان مستیی گذاره کنم
به چارهٔ دل سخت تو عاجزم ورنه
ز ناله رخنه به بنیاد سنگ خاره کنم
در انتظار وصال تو ساعتی صد بار
به مصحف دل سی پاره استخاره کنم
حزین اگر طلبد قبله دعا زاهد
به طاق ابروی خوبان شهر اشاره کنم
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۶۷۶
ز هند تیره دل چون شمع روشنگر برون رفتم
به پای خود به این شهر آمدم با سر برون رفتم
چو آن شبنم که گیرد جذبهٔ خورشید دامانش
سبکروحانه بی امداد بال و پر برون رفتم
به من نگذاشت دوران سبک سر، قوّت پایی
چو موج از سینه، زین دریای بی لنگر برون رفتم
نگشت آلودهٔ پستیِّ همّت دامن پاکم
ازین عالم چو خورشید بلند اختر برون رفتم
چو شمع بزم کوران تا به کی بیهوده بگدازم؟
حزین ، از کشور گردون دون پرور برون رفتم
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۶۸۹
هست چو شبنم از خودی، ننگ حجاب بر سرم
تا رسد آفتاب من، گرم عتاب بر سرم
پیر مغان اشارتم کرد به غسل توبه ای
ریخت حریف میکده، جام شراب بر سرم
بارد اگر از آسمان برق بلا به راه تو
پا نکشم، که شد یکی آتش و آب بر سرم
ساقی سنگدل مرا چند بهانه می دهی؟
بادهٔ ناب در کفت، شور شراب بر سرم
وا رهد از کف اجل، جان فسردهٔ حزین
تیغ کرشمه ای رسد، گر به شتاب بر سرم
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۷۳۴
حساب از سختی آرام فرسا برنمی دارم
شرار آسا سر از بالین خارا برنمی دارم
مرا تکلیف معموری کند خضر و نمی داند
که آسان دست از دامان صحرا برنمی دارم
وداع آرزو کردم که راه بیخودی طی شد
تجرد مشربم بار تمنا برنمی دارم
ندارم آگهی از جلوه های آن سهی بالا
گران خوابم، به محشر هم سر از جا بر نمی دارم
کباب طاقتم کز همنشینان مانده ام تنها
سپند از بزم آتش رفت و من پا بر نمی دارم
به دستم در طریقت دامن مقصد نمی آید
اگر در آستین خرقه مینا بر نمی دارم
حزین آزادگی را، زاد ره، باید سبکباری
به غیر از عبرت از اسباب دنیا برنمی دارم
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۹
بخرید یکی خواجه، غلامی به هوس
پرسید از آن بنده ی پاکیزه نفس
کآیی به چه کار تا همانت سپرم؟
گفتش که همین به کار آزادی و بس
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۴
بشتاب دلا برگ سفر ساز کنیم
شاید در فیض بسته را باز کنیم
ما بلبل خوش صفیر عرشیم، بیا
زین تودهٔ خاک تیره، پرواز کنیم
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۹
مقدور نشد ز دامن افشانی من
در جامهٔ زندگی، تن آسانی من
بر قامت کبریای آزادگیم
کوتاهی کرد، دلق عریانی من
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۱۴
بال و پر گر به اسیری نبود پروا نیست
گوشهٔ خاطر ما، هیچ کم از صحرا نیست
درکار خانهٔ دهر، چیزی به مدعا نیست
نعمت بود فراوان، جایی که اشتها نیست
با یاد قامت او، سازد دل شکسته
در دست پیر چیزی، زیباتر از عصا نیست
غبار همدانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۳
بگیرم خون پاک تاک ازین پس
بشویم دفتر ادراک از این پس
به مِی دلق ریائی را بشویم
شوم ز آلودگی ها پاک از این پس
صبا زد چاک بر پیراهن گل
زنم بر جامۀ غم چاک از این پس
اگر پیر مغان دستم بگیرد
نخواهم زیستن غمناک از این پس
اگر پامال خواهم شد چه باک است
ندارم دست ازین فتراک از این پس
نجویم گر چه میجستم ازین پیش
وفا زان دلبر چالاک از این پس
ز دست و پای زنجیرم گشودند
توانم ریخت بر سر خاک از این پس
نخواهم گرچه جانم بر لب آمد
پی زهر غمت تریاک از این پس
بگو دهقان عالم را که برخاک
نکارد جز نهال تاک از این پس
چو شد مقصود از جانانه حاصل
زجان دادن ندارم باک ازاین پس
چه سازم گر نسازم پس بسازم
دلا با گردش افلاک از این پس
هوا خواه تو شد مگذار ازین بیش
غبار خویش را بر خاک از این پس
غبار همدانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۳
ساقی قدحی پر کن مطرب به دفی کف زن
در پیش سپاه غم با خیل طرب صف زن
تا چند ز غم گردن در سلسله ها داری
چنگی پی آزادی بر سلسله دف زن
تا در خم گردونی زین راز نه ای آگه
جهدی بکن و سنگی بر این خم اجوف زن
با این خر لنگ ای دل این راه نگردد طی
یا پای به دامن کش یا بانگ به رفرف زن
در طی طریق ای دل خوش نیست گرانباری
در منزل یک روزه خرگاه مخفف زن
این خرقه تقوا را بفروش و مجرد شو
با ما بخرابات آی جامی دو سه غرقف زن
شمس مغربی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱
ای بلبل جان چونی اندر قفس تنها
تا چند درین تنها مانی تو تن تنها
ای بلبل خوش الحان زان گلشن و زان بستان
چون بود که افتادی ناگاه بکلنجها
گویی که فراموشت گردیده درین گلخن
آن روضه و آن گلشن و آن سنبل و سوسنها
بشکن قفس تن را پس تنتن تن گویان
از مرتبه گلخن بخرام به گلشن ها
مرغان هم آوازت مجموع ازین گلخن
پرنده به گلشن شد بگرفته نشیمن ها
در پیش دام و دد معوا نتوان کردن
زین جای مخوف ایجان رو جانب مامنها
ای طایر افلاکی در دام تن خاکی
از بهر دوسه دانه وامانده خرمن ها
باری چو نمییاری بیرون شدن از قالب
بر منظره اش بنشین بگشاده روزنها
ای مغربی مسکین اینجا چه شوی ساکن
کانجاست برای تو پرداخته مشکن ها
شمس مغربی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۸
از خانقه و صومعه و مدرسه رستیم
در کوی مغان با می و معشوق نشستیم
سجّاده و تسبیح بیکسوس فکندیم
در خدمت ترسا بچه زنّار ببستیم
در مصطبع ها خرقه ناموس دریدیم
در میکده ها توبه سالوس شکستیم
از دانه تسبیح شمردن برهیدیم
وز دام صلاح و ورع و زهد بجستیم
در کوی مغان نیست شدیم از همه هستی
چون نیست شدیم از همه هستی، همه رستیم
زین پس مطلب هیچ زما دانش و فرهنگ
ای عاق ل هشیار که ما عاشق و مستیم
ما مست و خرابیم و طلبکار شرابیم
با آنکه چو ما مست و خراب است خوشستیم
المنته لله که ازین نفس پرستی
رستیم بکلی و کنون باده پرستیم
تا مغربی از مجلس ما رخت بدر برد
او بود حجاب ره ما رفت برستیم
نیر تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۷۶
گر نه چشمان تو در قصد گرفتارانند
ز چه هر گوشه از او صف زده خونخوارانند
مکن ایباد پریشان سر زلفش زنهار
که بهر حلقه از اندام گرفتارانند
تو ز می مست شکر خواب چه دانی که بشهر
هر شب از نیش سر زلف تو بیدارانند
با حذر باش که آن ناقه مشگین ز صبا
نشود باز که در شهر دلقکارانند
شیخ گو نخوت بیهوده برندان مفروش
غالب آنست که وارسته گنکارانند
صوفیانرا شو دار منعکس ایندلق ریا
همه دانند که اینقوم چه سگسارانند
بادب پای بمیخانه نه ایسالک راه
که بهر پای خم میگده هشیارانند
نیرّ اینخرقۀ پشمینه برانداز ز دوش
رهروان حرم عشق سبگبارانند
قصاب کاشانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۳
اسیران را زیانی از گرفتاری نمی‌باشد
خلاصی از دیار عشق بی خواری نمی‌باشد
چو از قید قفس فارغ شدم در دام افتادم
مصیبت‌دیده را یارای خودداری نمی‌باشد
به دور انداز از دوش این سر پرشور و فارغ شو
که تن را راحتی غیر از سبکباری نمی‌باشد
چه مست غفلتی؟ یک‌چند ترک باده‌نوشی کن
که هرگز دردسر در جام هشیاری نمی‌باشد
ز دست‌اندازِ بی‌انداز او قصاب دانستم
که رحمی در دل خوبان بازاری نمی‌باشد
قصاب کاشانی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۱
بلبل گلشن تصویر در و دیوارم
روز ویرانی من موسم پرواز من است
کلیم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۹
بگذاشتم به هم بد و نیک زمانه را
آزاده ام، نه دام شناسم، نه دانه را
سرمای سرد مهری گل بود در چمن
آتش زدیم خار و خس آشیانه را
کنج قفس بایمنی او بهشت نیست
بی دام دیده ایم ازین گوشه دانه را
از حلقه های زلف تو داغم که می دهند
انگشتر سلیمان انگشت شانه را
تیر مراد من به هدف بر نمی خورد
در خانه ی کمان بنهم گر نشانه را
خواهم اگر زگوشه ی عزلت برون روم
گم می کنم زنابلدی راه خانه را
در کوی یار سربنه و خود برو، کلیم
با خود مبر امانت این آستانه را
کلیم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۷
من آن صیدم که آزادی هوس باشد مرا
از قفس گویم، نفس تا در قفس باشد مرا
از پی راه فنا سامان ندارم، ورنه من
خویش را می سوزم ار یک مشت خس باشد مرا
بر سراپای دلاویزت نمی پیچم چو زلف
قانعم زان هر دو لب یک بوسه بس باشد مرا
بس که محنت بر سر محنت نصیبم می شود
بیم دام راه در کنج قفس باشد مرا
گر سرم راهست سامانی همه سودای تست
نقد داغست ار به چیزی دسترس باشد مرا
ترک سر کردم که از مردم نبینم دردسر
از نفس بیزارم ار یک هم نفس باشد مرا
کار عالم گر همه آزار من باشد کلیم
ناکسم، ناکس اگر کاری به کس باشد مرا
اسیری لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۵
اگر چه عاشقیم ورند و قلاش
بنام زهد گشتم در جهان فاش
ز قید ننگ و ناموسیم آزاد
ز جام عشق سرمستیم و اوباش
سخن از عقل و هشیاری و تقوی
مگو با عاشقان مست و قلاش
اگر خواهی جمال یار بینی
ز لوح دل نقوش غیر بتراش
ز دیدار تو محروم است زاهد
که شد بی بهره از خورشید خفاش
چو دیگ بی نمک مخروش واعظ
دل دانا به خار جهل مخراش
اسیری دین و دنیا چون حجابست
بکوی عشق خوش بی این و آن باش
اسیری لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۳۲۷
چو عشقش از دلت گشتست زایل
بکنج عافیت کردی تو منزل
بحمدالله که رستی از نگاری
که جز خون جگر زونیست حاصل
شها حیف است بهر بی وفایان
ز غم بودن چو مرغی نیم بسمل
کنون مردانه رفتی از غیوری
که برگشتی بکل زین فکر باطل
چو دانستی که هر جاییست یارت
بسویش می نباید بود مایل
چو قدر پاکبازی می ندانست
برون کردی هوایش پاک از دل
اسیری چون ز قیدش گشت ازاد
نگویی از چه بندی بار محمل
اسیری لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۳۶۱
رندیم و ملامتی و بدنام
قلاش و حریف ساغر و جام
بد مست و قمار باز و بی باک
معشوق پرست و باده آشام
او باشم و عاشق و نظرباز
آزاده ز قید ننگ و ز نام
با شاهد و می حریف و همدم
با چنگ و چغانه ایم مادام
در مستی و عاشقی و رندی
انگشت نمای خاصم و عام
حیران جمال روی جانان
سودائی زلف آن دلارام
بد مست و خراب در خرابات
بودم همه دم بکام و ناکام
مخمور دو چشم مست ساقی
در میکده بوده بی سرانجام
بی مطرب و می دمی اسیری
جان و دل ما نگیرد آرام