عبارات مورد جستجو در ۴۰۳ گوهر پیدا شد:
امامی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵
بربود دلم، در چمنی، سرو روانی
زرین کمری، سیمبری، موی میانی
خورشید وشی؛ ماه رخی، زهره جبینی
یاقوت لبی، سنگدلی، تنگ دهانی
عیسی نفسی، خضر دمی، خاتم دوران
جم مرتبتی، تاجوری، شاه نشانی
شکر شکرینی، چو شکر در دل خلقی
شوخی نمی کنی، چو نمک، شور جهانی
در چشم امل، معجزه ی آب حیاتی
در باب سخن نادره سحر بیانی
جادو فکنی، عشوه گری، فتنه پرستی
لشکر شکنی، تیر قدی، سخت کمانی
بیداد گری، کج کلهی، عربده جوئی
آسیب دلی، رنج تنی، راحت جانی
بی زلف و رخت حاصل ترکیب امامی
آهی و سرکشی و بخاری و دخانی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۳۵ - العبودیة
بر خاک در تو تحفه گر جان باشد
همچون مثل زیره به کرمان باشد
دین و دل و دنیا چو فدای تو کنند
پای ملخ مور سلیمان باشد
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۱۸۱
از قند و طبرزد ار فرو بارد آب
بی چاشنی لبت کجا دارد آب
لعل لب شیرین تو از غایت لطف
بیم است که در دهان آب آرد آب
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۱۸۴
چندانک در آن لعل بدخشان نمکی است
ظن می نبرد کسی که در کان نمکی است
تا بر لب او بوسه ندادم نشدم
آگاه که در چشمهٔ حیوان نمکی است
آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۴۲
بصید خلق بتان تا گشاده بازو را
شکار شیر بیاموختند آهو را
کند زتیر نظر صید رستم دستان
کمان سخت ببینید و زور بازو را
محیط ماه وخوری ای خطوط ریحانی
به بین چه خاصیت است این طلسم جادو را
اسیر چنگل شاهین حکم تو شد چرخ
چنانکه چرخ بگیرد دراج و تیهو را
کمان حسن تو را ماه آسمان نکشد
کشیده ی چه بخورشید تیغ ابرو را
عبث بلجه عمان چه میرود غواص
مگر بدرج عقیقش ندیده لؤلؤ را
تو راکه قلعه دلها گشوده شد زنظر
برخ متاب خدا را کمند گیسو را
زموی فرق و میان تو فرق میباید
گشوده ی زقفا از چه سنبل مو را
فریب سینه سیمین مهوشان مخورید
که دل زسنگ بود یار آینه رو را
محک زمهر علی جسته ایم آشفته
ازین تمیز داد زشت و نیکو را
آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۳
آن غمی را که کران نیست غم حرمانست
آن شبی را که سحر نیست شب هجرانست
غیرت عشق نداری اثری در تو مگر
یوسف تست زلیخا که در این زندانست
می نشاید که برد منت بیجا زطبیب
درمند تو که مستغنی از درمانست
بهر خندیدن گل تا کی و چند اندر باغ
ابر نیسان چو من سوخته دل گریانست
هر یکی رشحه از چشمه چشم تر ماست
این که گویند که این قلزم و آن عمانست
وه که هر روز که خواهم غمت از دل بنهم
شوق من بر رخ زیبای تو صد چندانست
رفت چون گلشن شیراز بتاراج خزان
بر سر آشفته کنونم هوس تهرانست
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳
چو ماه شعشعه ی ماست برق خرمن ما
چو خوشه هیکل عمر است داس گردن ما
ز دست و پنجه ی خورشید بر نمی آید
که همچو داغ، سیاهی برد ز روزن ما
هوای تاج که دارد به سر، که همچون باز
به زور بسته کلاهی جهان به گردن ما
ز دست شوق ز بس چاک گشته، پنداری
که همچو غنچه گریبان ماست دامن ما
چو موج آب که دارد حباب در آغوش
به جای سنگ بود شیشه در فلاخن ما
چه مشکل است که هر گام از سیاهی بخت
چراغپا نشود همچو برق، توسن ما
سلیم، کینه ی دشمن ز ما محبت شد
خزان بهار شود چون رسد به گلشن ما
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۳۹
هر کجا حرف تو آید به میان، گل گوش است
همه تن شمع زبان است، ولی خاموش است
صبحدم بلبل شوریده کجا، خواب کجا
بگذارید که از نکهت گل بیهوش است
نیست چشمی که ز آهم نبود اشک آلود
دود غمخانه ی ما نوحه گر خاموش است
در کفم گر درمی هست چه دانم ز کجاست
رقم سکه ی انعام جهان مغشوش است
هیچ کس نیست که از حرص نخورده ست فریب
همچو نرگس همه را حلقه ی زر در گوش است
بهترین گوهر گنجینه ی هستی سخن است
گر سخن جان نبود، مرده چرا خاموش است؟
قدردانی ز حریفان چو نمانده ست سلیم
به نوازش چو سبو دست خودم بر دوش است
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۲۹
چون کند در انجمن تاب رخش روشن چراغ
پرتو خود را به دور اندازد از روزن چراغ
بس که بعد از سوختن هم گرم دارد تب مرا
می کند آیینه از خاکسترم روشن چراغ
گر گریبان را گشاید بر نسیم، از عقل نیست
آنکه چون فانوس دارد در ته دامن چراغ
برنیامد کامم از عقل و جنون در عاشقی
نه ز گلشن گل به کف دارد، نه از گلخن چراغ
بی می ناب از دماغم دود می خیزد سلیم
این چنین باشد چو خالی گردد از روغن چراغ
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۶۵
چون تنک ظرفان کجا من می ز ساغر می کشم
همچو غواض گهرجو، شیشه بر سر می کشم
از کفم سررشته ی پرواز بیرون رفته است
گر گشایم بال را، خمیازه بر پر می کشم
هردم از یاد لبش خود را تسلی می دهم
خامه ی لب تشنگانم، نقش کوثر می کشم
سرگذشت خویش را یوسف فرامش می کند
گر بگویم من چه از دست برادر می کشم
من چنین خوار و کلام من عزیز روزگار
بحرم و حسرت برای آب کوثر می کشم
سوخت از یک آه گرم من سلیم امشب فلک
کار مشکل می شود گر آه دیگر می کشم
سلیم تهرانی : قطعات
شمارهٔ ۶ - تعریف دختر برهمن
برهمن دختری دیدم به دیری
که بت در سجده ی او سر نهاده
هنوزش گردن شیران خونریز
نداده زحمت سیمین قلاده....
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۶
تا چند به هر بزم که می خوانندت
از صدرنشینی چو مگس رانندت
ای خانه خراب، مهره ی نرد نه ای
جایی بنشین که بر نخیزانندت
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۸
چون چشم حسود است جهان برمن شور
آواره ی عالمم چو بیت مشهور
صبحم همه شام است، ولی شام فراق
روزم همه شب، ولی شب اول گور
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۶۰۳
از خطش آیینهٔ عارض مکدر می شود
این کتاب آخر ازین شیرازه ابتر می شود
شعله ور گردد چو از می آتش رخسار یار
عندلیب گلشن حسنش سمندر می شود
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۸۴۵
کبوتر را ره آگاهی از احوال خود بستم
که حسرت نامه ام را بر شکست بال خود بستم
سخن از عرش گوید مرغ دل تا آستانش را
به سرو قامت آه بلند اقبال خود بستم
به رنگ صبح کی افسرده از تهمت پیری
کمر از نور فیض جام مالامال خود بستم
زخجلت خویشتن را از دل خود هم نهان دارم
در این آیینه ره بر صورت احوال خود بستم
ز بس رخساره ام در گرد کلفت شد نهان جویا
به روی آینه دیواری از تمثال خود بستم
جویای تبریزی : مناقب
شمارهٔ ۳۵ - تجدید مطلع
فشرده سایهٔ مژگان بر آن گلبرگ تر ناخن
چو آن موری که محکم کرده در تنگ شکر ناخن
به رنگ غنچه کز موج هوا در باغ بگشاید
دلم بگشود بر زخمش فلک زد هر قدر ناخن
دو بیدل را دراندازد بهم مژگانش از چشمک
که می آرد خصومت چون زنی بر یکدیگر ناخن
ز دونان کار ارباب هنر کی راست می گردد
گره چون بر زبان افتاده باشد بی اثر ناخن
بحمدالله به مدح آل حیدر نکته پردازم
که آرد بند کردن بر چنین اشعار تر ناخن
بهار گلشن دنیی و عقبی موسی کاظم
که در دستش بود چون مد بسم الله هر ناخن
فشار از زور بازویش چو باید پنجهٔ دشمن
بچسبد غنچه سان در دست او بر یکدگر ناخن
سموم قهر او در بیشه ای کآتش دراندازد
چو برگ نی فرو ریزد ز دست شیر نر ناخن
نه خنجر باشد آن تیغی که دارد در میان خصمش
عقاب مرگ محکم کرد او را در کمر ناخن
پی نخجیر گامی چون تواند دشت پیما شد
که عدلش شیر را در بیشه نی کرده است در ناخن
ز نهیش می شکافد نالهٔ نی سینه را اکنون
زدی زین بیش بر دل نغمه فهمان را اگر ناخن
بود هر عضو خصم عضو دیگر دشمنانش را
که گاه سینه کندن کرده کار نیشتر ناخن
مگر زد سیلیی بر چهره خصم زرد رویش را
که بگرفت از مه نو آسمان را رنگ زر ناخن
شکست از بسکه گاه سینه کندن در تن خصمش
نهان چون خار ماهی باشدش پا تا به سر ناخن
نگردد گر به کام دستدارانش زماه نو
براند شحنهٔ عدلش زچرخ پرخطر ناخن
کند تا کوک دایم ساز عیش دوستانش را
فلک از ماه نو مضراب زرین بسته بر ناخن
برای دشمنش جویا شب و روز از خدا خواهم
که افشارد چو شاهین موج خونش در جگر ناخن
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۴۰
شب وعده داد مست و بره دیده دوختم
دل ساختم کباب و نیامد بسوختم
عیبم مکن ز سجده آن روی آتشین
کز وی چراغ دولت و دین برفروختم
دیوانه گشتم از ستم این پریوشان
از بسکه چاک خرقه به صد پاره دوختم
بختم فشرد پا بدرت کوری رقیب
میخی عجب بدیده دشمن سپوختم
اهلی ز کشت دهر چو عنقابری نخورد
من مرغ زیرکم که بیک جو فروختم
اهلی شیرازی : قصاید
شمارهٔ ۳۰ - در تعریف جام شاه گوید
اینچه روح افزا شراب و اینچه سیمین ساغرست
چشمه خضرست یا آیینه اسکندرست
جوهر روح است یا گیتی نما بگداختند
شیره جان است در وی یا می جان پرورست
نقش خط گرد لبش دل میبرد از دست خلق
همچو آن خطی که بر گرد دهان دلبرست
بر سواد دیده دارد چون سواد نام شاه
از سواد دیده روشندلان روشن ترست
گرچه جام می نماید در کف شاه از صفا
گر بمعنی بنگری جام شراب کوثرست
تا دم محشر تهی یارب مباد این جام می
ازدم شاهی که ساغر بخش روز محشرست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰
صیادوشی که دام دل مجلس اوست
خوش مرغ دلی که آن پری مونس اوست
گر برج کبوتران پر از فتنه بود
صد فتنه به کنج برج هر نرگس اوست
اهلی شیرازی : معمیات
بخش ۴۹ - غریب
چو چشم از مژه پرویز نی است لؤلؤ بیز
غبار خاک درت را عبیر وش گو بیز