عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۶۹
گر چه رنگ و بو دلیل و شاهد روی گل است
لیک اندر روی گل پیرایه ز آه بلبل است
ساز عیشی نیست اندر بزم امکان دم به دم
از شکست رنگ میای دلم را قل قل است
سرنوشتم شد ز دیوان قضا آشفتگی
خامه تصویر من گویا که تار سنبل است
نرگس بی باک او میخانه دارد در بغل
مستی چشمش نه از کیفیت جام مل است
سوختم چندان که پیچیدم به خود در نار غم
دود شمع دل مرا از پیچ و تاب کاکل است
نیستم چون شانه از سودای زلف او برون
یاد گیسویش کنون در گردن جانم غل است
هر زمان پرواز می سازد سوی صید سخن
طغرل ما را که از فکر معانی چنگل است
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۷۰
رفتن هوش از سرم تا ساربان محمل است
ناقه شوق مرا در خاک مجنون منزل است
آنقدر مستم که نشناسم جنون را از خرد
نشئه جام شراب من ز انگور دل است
قطره خونی که از زخم دل من می چکد
نیست خون او شبنمی از شرم تیغ قاتل است!
دارم از فکر بلند خویش مضمون بلند
صد فلاطون از کشاد معنی ام پا در گل است!
شکر الله فارس میدان اشعارم کنون
نکته سربسته من لایق هر محفل است
از رموز معنی من سرسری نتوان گذشت
غیر مضمون از کلامم هر چه فهمی باطل است
بسته ام مضمون که از انصاف گوید مستمع
این همه رمز آشنائی ها ز فکر طغرل است!
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۷۱
در کشور ملاحت شاهی تو را تمام است
شمشاد و سرو و طوبی با قامتت غلام است
در هر کجا که بینم اوصاف خلق و خویت
با سومنات و مسجد «ما قال » زین کلام است
چون غنچه لب گشایم وصف تو را نمایم
غیر از حدیث رویت دیگر مرا حرام است!
حسن بتان عالم رو در زوال دارد
در اوج خوب روئی مهر تو را قیام است
چشم سیاه مستت بیگانه از نگه شد
هندوی خال لعلت ناآشنای رام است
ما پختگان عشقیم در مجمر غم تو
مگذار بوالهوس را از بس هنوز خام است
از قسمت نخستین عشقت به ما رسیده
آئینه با سکندر جم را حواله جام است
با عهد گلعذاران زنهار دل نبندید
از عندلیب گلشن با گوشم این پیام است!
در بارگاه وصلت جان تحفه برد طغرل
شمشیر خون چکانت از بس که بی نیام است
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۷۲
بس که هستی همه سامان وجود عدم است
ساز قانون بقا را ز فنا زیر و بم است
دوستان بیهوده در عالم امکان هرگز
دل آسوده مجوئید که بسیار کم است!
ذره ای مهر جهان در دل خود راه مده
مطلع صبح طرب از افق شام غم است!
حال مستقبل و ماضیست عیان در عاشق
آن چه در لوح دل ماست نه در جام جم است!
نیست آسان به بیابان غم او رفتن
که درین بادیه اندر رهش از سر و رم است
اثر شهرت عشاق به عالم باقیست
بید مجنون به سر تربت مجنون علم است
عاشقان را مگر از مکتب آزادی غم
مصرع قامت برجسته او یک رقم است؟!
در میان من و او خامه نباشد محرم
آنکه افشا کند اسرار زبان را قلم است
محو امید تماشای خرام اوئیم
حیرت ما همه از صورت نقش قدم است
ای خوشا مصرع دریای معانی طغرل
رشته عمر ز اشکم به گره متهم است
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۷۳
فرصت عهد جهان از صبح هستی یک دم است
رنگ و بوی باغ امکان همچو مهر شبنم است
برگ گل در باغ از باد خزان تاراج شد
در بر بلبل نگر اکنون لباس ماتم است!
در نوای پرده عشاق ما مضراب نیست
نغمه ساز محبت بس که بی زیر و بم است
من شهید ابرویم با جوهر تیغش قسم
سرخط بختم نگون چون نام اندر خاتم است
گر چه باشد در جهان از نام من آوازه ای
آنچه ظاهر می شود از این نگین نقش غم است
آنقدر در آتش شوق محبت سوختم
دود آهم در لوای عشق اکنون پرچم است!
وصل داری آرزو باید شدن از دل بری
در حریم حرمت دلدار دل نامحرم است
بگذرید این ناجوانمردان ز سودای هوس
شهرت جود و سخا مخصوص نام حاتم است!
من همی بینم به فکر خویش طغرل دم به دم
هر چه در آئینه اسکندر و جام جم است!
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۷۵
تا درین وادی غبار ما به دامان آشناست
دست مجنون از تحیر با گریبان آشناست
نیست اندر ساز قانون دل ما نغمه ای
عمرها شد ناله ما با نیسان آشناست
میفتد بر پای مردم دم به دم از روی زرد
در اشکم از یتیمی تا به نیستان آشناست
میفتد بر پای مردم دم به دم از روی زرد
در اشکم از یتیمی تا به نیسان آشناست
حیرتی دارم که اسرارش بگوید مو به مو
شانه را دل گر به آن زلف پریشان آشناست
از خرام ناز به ره عکس پایش دیده ام
جوهر آئینه ام با چشم حیران آشناست
نیست امکان حصول مدعای حاجتش
چشم سائل گر چه با دست کریمان آشناست
می تپد دل در برم هر لحظه از شوق رخش
بال این پروانه با شمع شبستان آشناست
از تبسم دم به دم شوری به دل ها افکند
زخم های سینه ما با نمکدان آشناست
در بغل رم دارد از عکس سواد دیده اش
بس که آهوی مرا وحشت به مژگان آشناست
با بزرگان هیچ از عاجز نوازی عار نیست
از ضعیفی مور اینجا با سلیمان آشناست
حبذا طغرل که بیدل می سراید مصرعی
صافی آئینه با گبر و مسلمان آشناست
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۷۷
شور دریای محبت موجی از آب من است
برق شمشیر حوادث لمعه تاب من است
پرده دار ساز قانون بم و زیر غمم
نغمه «عشاق » از آهنگ مضراب من است!
نیست جز تعبیر حیرانی مرا فال دگر
فرش مخمل سرگذشت قصه خواب من است
می زند مهر دلم گر بخیه در جیب سحر
چاک دامان کتان لیکن ز مهتاب من است
خوانده ام درس ادب را پیش استاد جنون
قد ماه نو دو تا از وضع آداب من است
جوش طوفان سرشکم دارد آهنگ دگر
خاک صحرای جنون تمهید سیلاب من است
طاقت یک عالم از ابروی یارم طاق شد
سجدگاه صد جبین از شوق محراب من است
ای خوشا از مصرع بیدل که طغرل گفته است
بزم گردون صبح خیز از لعل سیراب من است
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۷۸
عقیق از حسرت لعل تو خون است
هلال از شرم ابرویت نگون است
به حالم رحم کن ای شوخ ظالم
که از هجر تو احوالم زبون است!
چو من از یک نگه صد کشته داری
می میخانه چشمت فسون است
دلم بردی و دلداری نکردی
انیسم محنت و یارم جنون است!
به یاد حسرت میم دهانت
قد عشاق از غم همچو نون است!
بیا ای جان که جان مستمندت
به استقبال تو از تن برون است
الا ای شوخ بی پروای ظالم
نمی پرسی که احوال تو چون است!
گل روی تو را تا دید طغرل
دلش چون غنچه دائم غرق خون است
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۷۹
تیری که از کمان نگاه تو جسته است
چون ناوک فراق دل ما شکسته است
صیاد تیرافکن و آهوست چشم تو
این طرفه آهوئی که با مردم نشسته است!
کس نیست در جهان که نباشد اسیر تو
یک دل ز بند حلقه زلفت نرسته است!
تا کرده ایم یاد کمان دو ابرویت
پیکان غم به سینه ما دسته دسته است
خالی است بر لب تو او یا زاغ در چمن
یا هندوئی که بر لب کوثر نشسته است؟!
در محفلی که ساز بم و زیر وصل توست
صوت «فراق » ناخون مطرب شکسته است!
مد نگه به سایه مژگان انتظار
چون عنکبوت خانه ام از موی بسته است
نبود سواد خط عذارش برات ما
دود و غبار آتشین دل های خسته است!
طغرل غلام مصرع زیبای بیدلم
آسودگی ز کشور ما بار بسته است
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۸۰
دلبرم پر پر جفا افتاده است
دور ز آئین وفا افتاده است
بر دلم از ناوک بی باک او
صد هزاران زخم ها افتاده است
در ره عشقش چو من بسیار کس
از گرفتاری ز پا افتاده است
در هوای وصلش از دور الست
بر سرم این ماجرا افتاده است
زاهدا از قسمت روز ازل
مغ مرا مسجد تو را افتاده است!
قرعه دریاکشی با نام من
از خط کلک قضا افتاده است
طغرل از زیر و بم اشعار تو
ساز مضمون در صدا افتاده است
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۸۱
یکسر شرار عشقم و آهم زبانه است
آئینه دار دردم و حیرت بهانه است
خرمن کنید دانه گوهر ز اشک من
در هر طرف که سیل سرشکم روانه است
ای ناخدا تو لنگر کشتی ز صبر کن
بحر محیط عشق بیکرانه است!
ما عاشقیم و شهره آفاق گشته ایم
از ما بسی به عالم امکان فسانه است
نبود به ساز پرده عشاق زیر و بم
آهنگ ساز نغمه ما زین ترانه است
حیرانم از خدنگ کمان رسای او
هر جا دلیست تیر غمش را نشانه است
اشکی که می چکد به ره انتظار او
در کشتزار مهره امید دانه است
طغرل گذشته ام ز تمنای قصر و جاه
بام فلک که بر سر من سقف خانه است
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۸۲
بس که بی رنگی درین گلشن دلیل رنگ اوست
عرض جوهر صیقل آئینه را از زنگ اوست
می زند هر لحظه دم از موج طوفان بقا
شوخی خون شهیدان از حنای چنگ اوست
تا نگردد سوده از رفتار پای توسنش
حلقه چشمم کنون نعل سم شبرنگ اوست
نیستم آسوده هیچ از سنگباران رقیب
بر سرم سنگی که می آید همه از سنگ است!
نیست اندر باغ امکان چون گل رویش گلی
حسن یوسف را به او نسبت مده کین ننگ اوست!
مار گیسو سر به سر پیچیده با سرو قدش
این فسون یک شعله ای از شیوه نیرنگ اوست
گر چه از هجران او از دیده باریدم گهر
گوهر اشکم همه پیرایه اورنگ اوست
مهر محنت زد قضا بر محضر دیوان ما
پیش سلطان محبت صلح ما از جنگ اوست
نیست یک دل در جهان بی ساز قانون غمش
نغمه زیر و بم «عشاق » از آهنگ اوست
ای خوشا طغرل که بیدل می سراید مصرعی
خاک کن بر فرق آن سازی که بی آهنگ اوست
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۸۳
باده رندان را شراب کوثریست
گردن مینا در آغوش پریست
از رموز مشکلات زلف او
گر گذشتی بی تأمل سرسریست!
انقلاب رنگ فطرت کار نیست
ماده گی های زغن هم از نریست!
جوهرت آئینه سان گل می کند
خشکی سودایت از جوش تریست
آه بلبل می زند آتش به باغ
در برش گر جامه خاکستریست
سنگدل را نیست ره در بزم ما
دشمن این شیشه و مینا پریست
رهبر نال از ضعیفی ناله شد
محرم قانون ساز از لاغریست
طرح الفت داده رخسارش به هم
آب و آتش را اگر چه داوریست
همچو زلفش نیست استاد دگر
بس که شاگردش سپهر چنبریست!
نرگسش غارتگر اسلام و دین
سنبلش زنار مشق کافریست
در فراق از طالع بخت بدم
گر چه فالم قرعه نیک اختریست
چشم جادوی تو در مشق فسون
سر خط افسون و سحر سامریست!
چار سویت پنج نوبتزن پر است
گر به سودای تو ششم مشتریست
حبذا طغرل که بیدل گفته است
خودنمائی ها کثافت جوهریست!
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۸۴
سرشکم دانه بی حاصل کیست؟!
قماش ناله بار محمل کیست؟!
دلم هر لحظه دارد اضطرابی
تپش فرسود شوق بسمل کیست؟!
گهر ریز است چشم انتظارم
نمی دانم که این سر منزل کیست!
نباشد گر به قتل ما کشیده
خم ابرویش تیغ قاتل کیست؟!
به دور آسان نگردد این تسلسل
گره در زلف او از مشکل کیست؟!
زبانش همچو طوطی در تکلم
شکرریز بساط محفل کیست؟!
برون شد از کفم نقد دل اما
ندارم دل نمی دانم دل کیست!
دواند هر طرف طوفان اشکم
نصیب زورقم از ساحل کیست؟!
خوشا طغرل از این مصراع بیدل
نیم آگه به چنگ او دل کیست؟!
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۸۵
قامت دلجوی او سرو گلستان کیست؟!
عارض تابان او شمع شبستان کیست؟!
گر نبود تیر او سوی منش دم به دم
بر دل مجروح من ناوک پیکان کیست؟!
باد صبا می برد قافله بر قافله
سلسله مشک را زلف پریشان کیست؟!
خنده به گل می زند وقت تماشا به باغ
غنچه لعل لبش از چمنستان کیست؟!
دوش به خاک درش ناله زدم همچو نی
هیچ نگفت آن صنم یک قلم افغان کیست!
گر نه به دشت جنون راهنورد توام
این همه در پای من خار مغیلان کیست؟!
پیر شدم از غمش خط براتم نداد
سبزه خضر لبش از خط ریحان کیست؟!
رشک برد از حسد طوطی هندوستان
طغرل شیرین سخن از شکرستان کیست؟!
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۸۶
سرخط مشق جنون زلف پریشان کیست؟!
سرمه بخت سیه نرگس فتان کیست؟!
گر نه خدنگ تو را سینه من شد هدف
بر دل مجروح من ناوک پیکان کیست؟!
ضبط عنان نفس بس که مرا مشکل است
هیچ ندانم که دل در خط فرمان کیست؟!
عکس تو نبود اگر بر دل من جلوه گر
دیده آئینه ام این همه حیران کیست؟!
می رود از چشم من دم به دم از بیخودی
اشک پریشان من گوی گریبان کیست؟!
غنچه لعلش نشد بیره تنبول من
سرخی یاقوت او آتش مرجان کیست؟!
منظر چشمم اگر نیست تو را منتظیر
در ره سیل بلا خانه ویران کیست؟!
سایه مژگان او سوزن جیبم نشد
رشته آهن دلم بخیه دامان کیست؟!
طغرل شیرین سخن معنی بیدل نگر
قامت برجسته ات مصرع دیوان کیست؟!
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۸۷
رخش امشب چراغ خانه کیست؟!
نگاهم شهپر پروانه کیست؟!
حدیث کوته زلفش دراز است
شب ما روز از افسانه کیست؟!
زده اشکم ز شادی خیمه غم
سواد چشم من کاشانه کیست؟!
جنون خیزد درین راه از غبارم
خرام شوخی مستانه کیست؟!
ندارد حاصلی جز ناامیدی
ندانم تخم دل از دانه کیست؟!
خماری دارم از درد سر غم
غبارم از خط پیمانه کیست؟!
زبان حرف گیسویش ندانم
که آخر ترجمانم شانه کیست؟!
سر زلفش فتد در پای هوشم
ندانم حلقه دیوانه کیست؟!
غلام حلقه بر دوش دو گوشم
حدیث دلکش جانانه کیست؟!
خوشا از مصرع بیدل که طغرل
سرشکم نسخه دیوانه کیست؟!
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۸۸
هیچ در ملک جهان چون او پری رخسار نیست
اهرمن را بهتر از گیسوی او زنار نیست!
هر زمان چون شمع اندر خانه دل بینمش
سد راه آن پری هرگز در و دیوار نیست!
عرض حاجاتت حجاب عکس مطلب می شود
جز نفس آئینه دل را دگر زنگار نیست!
کیست باشد در شب هجران انیس و همدمش؟!
جز خیال لیلی در مجنون دگر غمخوار نیست!
در بیابان غمش از سر قدم باید تو را
این ره عشق است چون راه دگر هموار نیست!
ای صبا آهسته تر بگذر به آئین ادب
در حریم حرمت او هیچ کس را بار نیست!
می کنی طغرل کنون پرواز در اوج سخن
هیچ کس امروز مانند تو در اشعار نیست!
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۹۱
حاجت من در دو عالم جز گل روی تو نیست
روضه رضوان من غیر از سر کوی تو نیست!
از طواف کعبه و دیر و حرم ما را چه حظ؟!
مسجد و محراب من غیر از سر کوی تو نیست!
یکدمی آسوده نبود این دل مجروح من
لحظه ای خالی ز سودای تکاپوی تو نیست!
آب و تاب سنبل زلف بتان دیدم ولی
پیچ و تاب طره مرغوله موی تو نیست!
با نگاهی خانه دل را منور می کنی
وه که کحل دوستی در چشم جادوی تو نیست!
چشم عبرت را کشادم با تماشای چمن
قامت شمشاد همچون قد دلجوی تو نیست!
دیده ام امروز یک یک شاعران روزگار
شاعری چون طغرل زار و دعاگوی تو نیست!
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۹۳
سرو نازش هر طرف با قامت دلجو گذشت
شور و غوغای جهان از گنبد مینو گذشت
در چمن سنبل ز خجلت سر به پیش افکنده بود
جانب گلشن مگر بوئی ازان گیسو گذشت؟!
در کمینگاه تغافل چشم او ره می زند
محمل نازش اگر از گوشه ابرو گذشت
دود آه عاشقان فواره بر گردون زند
گر سمند ناز او با جلوه از هر سو گذشت
هر سو مو بر تنم مانند خنجر می شود
گر سر موئی دلم را جز سر آن مو گذشت
آفتاب حسن پنداری که آمد در کسوف
تا سودا پیچ و تاب طره اش از رو گذشت
تا شدم طغرل ز تیر عشق او وحشت کمین
وحشتم اندر بیابان از رم آهو گذشت