عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱
ای از کرشمه رخنه گر جان من بیا
آشوب دین و آفت ایمان من بیا
ای کینه ساز عربده پرداز من، مرو
ای زود خشم دیر پشیمان من بیا
رفتی و دیده چون صدف بی گهر بماند
ای نور دیده گهر افشان من بیا
هجر تو ساخت خانه صبر مرا خراب
بهر عمارت دل ویران من بیا
گمنام عشق را نتوان یافت ای اجل
روزی که آیی، از پی افغان من بیا
دارد عزیمت دل میلی خدنگ ناز
ای مرهم جراحت پنهان من بیا
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲
دمی که دل تپد، از غم امان دهد ما را
نوید آمدن دلستان دهد ما را
برد چو جذبه شوقم، چه حاجت است به آن
که محرمی سر کویش نشان دهد ما را
دلا بنوش می هجر و تلخکام مباش
که بدگمان، قدح امتحان دهد ما را
خوش آنکه حرف تو گوییم و چون تو پیش آیی
کسی حدیث دگر بر زبان دهد ما را
برد چو نام تو قاصد، حسد بریم، وگر
نوید وصل تو آرام جان دهد مارا
به هجر و وصل چو بی غم شدم، کاش اجل
فراغتی زغم این و آن دهد ما را
ز چنگ هجر و اجل، کی بریم جان میلی
کشد فراق، اجل گر امان دهد ما را
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴
زبس که سوخته داغ جدایی تو مرا
فسرده ساخته در آشنایی تو مرا
چنین که گرم وفای توام، عجب دانم
که ناامید کند بی وفایی تو مرا
فتادی ای دل وحشی به دست سنگدلی
برو که نیست امید رهایی تو مرا
دلا در آتش هجران به حال من رحمی
که سوخت جان ز محبت فزایی تو مرا
دلا به عجز چو در دست و پای او افتی
خجالت است ز بی دست و پایی تو مرا
ترا به رندی و مستی شناختم میلی
کجا فریب دهد پارسایی تو مرا
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵
کدام بت شده رهزن دل چو سنگ ترا
که آفتاب محبت، شکسته رنگ ترا
شد از عتاب تو افزون، امیدواری غیر
زبس که مصلحت آمیز دید جنگ ترا
درآمدی و ندارم چو باد گستاخی
که همچو گل بگشایم قبای تنگ ترا
ز ننگ غیر، دلم جان سپرد و نام نبرد
زبس ملاحظه می کرد نام و ننگ ترا
کرشمه های تو از بس که هست نازآمیز
نه آشتی تو داند کسی، نه جنگ ترا
دلم ز زخم تو آسوده است و می نالم
که غیر پی نبرد لذت خدنگ ترا
ز بس که میلی امیدوار، ساده دل است
خیال مهر و وفا کرده ریو ورنگ ترا
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷
به غضب تلخ مکن عیش من مسکین را
سخن تلخ میاموز، لب شیرین را
بر زبان آر گناهی که نداریم و به ما
کینه اندوز مکن خاطر مهر آیین را
خون ما بر تو حلال است، بکش تیغ و بریز
باری از کینه تهی ساز دل پرکین را
دل ز دستم صنمی برد و چنین در پی او
که منم، بر سر دل می نهم آخر دین را
هیچ از خانه دل می ننهد پای برون
طفل شوخی ز که آموخته این تمکین را؟
خشم و بیداد ترا لطف نهان نام کنم
به فریب از تو کنم شاد، دل غمگین را
شاید این طرفه غزل واسطه گردد میلی
که به خاطر گذری شاه جمال الدین را
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸
گر بیخودی مجال دهد اضطراب را
بنیاد برکند دل و جان خراب را
در عشق می گدازم و می سوزم و خوشم
با آتش است صحبت گرمی کباب را
صحبت میان ما نشود گرم از حجاب
کو محرمی که رفع کند این حجاب را
میدان حرف داد سوال توام، ولی
برتافت دست شرم، عنان جواب را
گر خاطرت به سختی جان کندنم خوش است
منت نهم به جان و کشم این عذاب را
در خوابگاه دیده بختم قرار یافت
از چشم من چو گریه برون کرد خواب را
میلی خوش آنکه مست رسد آن سوار و من
گاهی عنان ببوسم و گاهی رکاب را
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹
برده از راه، فریبنده نگاه که ترا؟
راه خلقی زده ای، تا زده راه که ترا؟
ای به هر چشم زدن ساخته صد خانه، سیاه
کرده بر هم زده، مژگان سیاه که ترا؟
زلف را سلسله جنبان بلا می کردی
تا درین سلسله انداخته آه که ترا؟
از حیا هیچ نمی آمدی از خانه برون
کرده بی تاب، هوای سر راه که ترا؟
همچو میلی شده حال تو بدین گونه سیاه
که به خاطر گذرد خال سیاه که ترا؟
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۰
هزار شکوه، گر از یار بوده است مرا
به او چه زهره اظهار بوده است مرا
کسی به صد هنرم کرده رد، که تا امروز
به کل عیب، خریدار بوده است مرا
مرنج، چشم اگر از تو بر نمی دارم
که آرزوی تو بسیار بوده است مرا
به داغهای تو اکنون خوشم به نومیدی
که پیش ازین گله ز آزار بوده است مرا
کنون ز بهر تو صد ناخوش از کسی شنوم
که از خوشامد او عار بوده است مرا
چو بی توام اجل آسوده ساخت، دانستم
که دوری تو چه دشوار بوده است مرا
فتاد با تو سر و کار میلی و دانست
که با چه سنگدلی کار بوده است مرا
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲
رخش توفان حسن وآفت دوران درو پیدا
دلم یک قطره خون در عشق و صد توفان درو پیدا
قدش نورسته چون سرو و صنوبر، بار او پیکان
دلم بار صنوبر، زخم صد پیکان درو پیدا
مکن ای دزد دلها پیش مردم شانه کاکل را
که ناگه می شود دلهای سرگردان درو پیدا
به جان یاد تو زخم زلف بر هم در زند غم را(؟)
به دل داغ تو در دل لذت درمان درو پیدا(؟)
به رحمت نامزد شد حشرگاه کشتگان تو
عجب دارم که گردد نامه عصیان درو پیدا
به بزم وصل او سوزم ز رشک غیر و از غیرت
کنم ذوقی که باشد این غم پنهان درو پیدا
بر آن آیینه رو نیست خال عنبرین میلی
که شد عکس سواد دیده گریان درو پیدا
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵
منم و دل خرابی، به تو می سپارم او را
به چه کار خواهد آمد، که نگاه دارم او را
چو به او رسم، سخنها ز زبان غیر گویم
که به این بهانه شاید به سخن درآرم او را
دم آخر است، دشمن! به منش گذار یک دم
که به صد هزار حسرت، به تو می گذارم او را
ز جنون دل به بزمت، ز بس انفعال دارم
به خود این قرار دادم، که دگر نیارم او را
به من آن رمیده آهو، دمی آرمید و ترسم
که در اضطراب آرد، دل بی قرارم او را
تو اگر قبول داری، به همین خوش است میلی
که بر آستانه تو، ز سگان شمارم او را
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶
دلا رسیده به جایی کمند ناله ما
که خو گرفته به مجنون و شان غزاله ما
به اهل بزم چنان جام دوستی پر داد
که ریخت لای ته شیشه در پیاله ما
به گرد خوان بلا از هجوم آه، چو شمع
گره شود به گلو آتشین نواله ما
جو نافه شد دل ما، بس که بود چون میلی
اسیر سلسه عنبرین غزاله ما
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۷
ساقی به جلوه آر، می همچو لاله را
چون لاله برفروز جمال پیاله را
سر تا به پا چو نافه پر از مشک چین شود
گر با کمند زلف بگیرد غزاله را
دل را کنی ز تیغ جفا گر ورق ورق
بینی پر از حدیث وفا آن رساله را
بر خوان غم چو میلیام از صبر تلخکام
وز بیم جان فرو نبرم این نواله را
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸
ببین کز حیله سازیها ز ره چون می برد ما را
که باز از وعده دارم گرم، بازار تمنّا را
به پیش آشنایان گفتم از لطفش، چه دانستم
که از بیگانگیها شرمساری می‌دهد ما را
مرا خواند برای قتل و من از شوق پندارم
که دستی می‌زنم، گر می‌نهم در کوی او پا را
به او کردم سخن امروز گستاخانه در مستی
چه خواهم کرد یا رب سرگرانیهای فردا را
رقیب آمد به مجلس تا خورد خون ترا میلی
همان بهتر که برخیزی و بگذاری به او جا را
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۹
از زلف تو شکوه‌هاست مارا
کان سلسله بلاست مارا
هر چند که کشته جفاییم
چشمی به ره وفاست مارا
گفتی که شبی به بزم ما آی
گستاخی آن کجاست مارا
از ناز چو خون ما بریزی
هم ناز تو خونبهاست مارا
خواریم چنانکه شرمساری
از مردم آشناست مارا
افغان که به جلوه‌گاه آن ماه
در دیده، گل حیاست مارا
میلی شب غم، خیال تیغش
اندیشه جانفزاست مارا
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۱
انگشت اگر زنی به لبم چون پیاله‌ها
از حسرت لب تو درآیم به ناله‌ها
در ودایی که خون شهیدان عشق ریخت
خونابه جگر چکد از برگ لاله‌ها
جان می‌سپرد عاشق و چشم تو می‌گریست
می‌داشتند ماتم مجنون، غزاله‌ها
میلی جراحت دل ما تازه می‌شود
در حلقه‌های کاکل مشکین کلاله‌ها
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۲
بیا ای قاصد از کویش، زغم آزاد کن مارا
پیامی گر نداری، از دروغی شاد کن مارا
همی‌گویی که آخر می‌دهم داد غریبان را
بیا اوّل شهید خنجر بیداد کن مارا
برو عهدی که با اغیار هم نو بسته‌ای، بشکن
بیا یک بار شاد از عهد بی‌بنیاد کن مارا
چو ما را بی گنه خون ریختی، هرجا شهیدان را
میان خاک و خون افتاده بینی، یاد کن مارا
چو اُفتم در خیال وصل، از هجران دهی یادم
ترا میلی که می‌گوید که در فریاد کن مارا؟
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۵
مشو با روی آتشناک، شب‌ها شمع محفل‌ها
که می‌سوزند بال آرزو پروانه دل‌ها
دم مردن، به سختی جان من دل از تو برگیرم
مرا در کار آسان بین چنین افتاده مشکل‌ها
فشاندم قطره‌های اشک در کویش، چه دانستم
کزان تخم وفا، گل‌های حسرت روید از گل‌ها
همان از بد‌گمانی گوش بر آواز او باشم
اگر صد بار شب‌ها بشنوم غوغای محفل‌ها
درین ره نیست غیر از جان سپردن چاره‌ای، میلی
که سخت افتاده‌ام از پا ودر پیش است منزل‌ها
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۷
دامان ناز برزد وتیغ جفا گرفت
سرمست در رسید و گریبان ما گرفت
گردید تیر غمزه مستش به خون من
هر چند دست او به شفاعت حنا گرفت
شب گفتم آن‌قدر سخن از بیخودی به یار
کش خواب از فسانه بی مدعا گرفت
آن شاخ گل، شکفته ز اهل وفا گذشت
تا از نسیم آه که بوی وفا گرفت؟
میلی ترا کسی که ملامت ز عشق کرد
آهوی نیم جان به کمند بلا گرفت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۸
ز من جدایی آن گلعذار نزدیک است
خجالت دل امیدوار نزدیک است
دلم ز وصل تسلی نمی‌شود امروز
اگر غلط نکنم، هجر یار نزدیک است
ز من گذشته و از جذبه محبت من
عنان کشیدن آن شهسوار نزدیک است
زمان زمان شود افزون امید آمدنش
اگرچه مردنم از انتظار نزدیک است
ز تاب باده چو ساغر به روی غیر مخند
که باز گریه بی اختیار نزدیک است
به وقت مردن ازان دست و پا زند میلی
که بحر زندگی‌اش را کنار نزدیک است
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۹
چنین که با تو مرا تاب آشنایی نیست
به حیرتم که چرا طاقت جدایی نیست
خوشم به وعده او، با وجود آنکه به من
وفای وعده او غیر بی‌وفایی نیست
به غیر بس که درآمیختی،‌ به خلق ترا
نماید و غرضش غیر خودنمایی نیست
ز خویش ساخت مرا زلف یار، بیگانه
هنوز سلسله جنبان آشنایی نیست
چو مرغ بسملم از خویش دور اندازی
کنون رها کنی‌ام کز تو‌ام رهایی نیست
ز می به مصلحتی دست شسته‌ام دو سه روز
وگرنه توبه میلی ز پارسایی نیست