عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۰
ز من دمی که گذشتی، شتاب حاجت نیست
نمی‌رسم ز پی‌ات، اضطراب حاجت نیست
چو من به بزم تو از آمدن پشیمانم
برای خاطر دشمن عتاب حاجت نیست
مرا چو می‌برد از هوش، اضطراب سوال
حکایتی که بپرسم جواب حاجت نیست
چو حیرت تو ببندد لب از فسانه مرا
پی خموشی من طرح خواب حاجت نیست
دمی که با دگری طرح گفت‌وگو فکنی
ز دیدن چو منی اضطراب حاجت نیست
ز هوش برد نگاه تو ما و میلی را
ز بهر بی‌خودی ما شراب حاجت نیست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۲
ناصح نصیحت تو به دل جاگیر نیست
ویرانه‌ای است دل که عمارت پذیر نیست
خوانند در شکارگه عشق، بی‌جگر
صیدی که در کمند ملامت اسیر نیست
بسیار بی‌ملاحظه‌ای در جفا، مگر
دانسته‌ای که از تو دلم را گریز نیست؟
ظالم سوار من چو کند پای در رکاب
از دادخواه، یک سر ره بی نفیر نیست
میلی به صبر خوی کن و با جفا بساز
کان شوخ را خیال وفا در ضمیر نیست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۳
جز خون دل، شراب ندانسته‌ام که چیست
غیر از جگر، کباب ندانسته‌ام که چیست
در خواب خوش ز دولت بیدار، غیر و من
از بخت خفته، خواب ندانسته‌ام که چیست
گر دیده بر نداشته‌ام از روی او، چه عیب
دیوانه‌ام، حجاب ندانسته‌ام که چیست
نومیدی‌ام چو از تو نهایت پذیر شد
مقصودت از عتاب ندانسته‌ام که چیست
با من سخن نگفته، و گر گفته، از حجاب
جز خامشی جواب ندانسته‌ام که چیست
یک حرف گفته است به من، بعد صد عتاب
وان هم ز اضطراب ندانسته‌ام که چیست
تا خورده‌ام ز جام محبّت می‌جنون
میلی شراب ناب ندانسته‌ام که چیست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۴
ناله‌ام را کاش نشناسد که این فریاد کیست
شاید آن نامهربان پرسد که از بیداد کیست
هر دم اظهار پشیمانی کند از کشتنم
این سخن تا بهر تسکین دل ناشاد کیست
پیش او گفتم بد غیر و نیامد در عتاب
بی‌خبر از گفت‌وگویم باز تا از یاد کیست
طعنه امروز غیر آزرده‌ام دارد، که باز
بر سر آزارم از دلگرمی امداد کیست
آشکار سوی من بینیّ و من در اضطراب
کاین فریب از بهر صد خاطر آزاد کیست
چند روزی شد که خرسند است میلی، تا دگر
تکیه‌اش از سادگی بر عهد بی‌بنیاد کیست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۵
گر نیست فکر قتل منت، قهر بهر چیست
بادام تلخ چشم تو پر زهر بهر چیست
بیداد غمزه تو هلاک مرا بس است
جور زمانه و ستم دهر بهر چیست
با صد ستم کنون که مرا آزموده‌ای
هر دم غضب برای چه و قهر بهر چیست
او در پی هلاک من و خلق در عجب
کاین صید خون گرفته درین شهر بهر چیست
گر بهر تلخکامی میلی نیامدی
در دست غمزه‌ات، قدح زهر بهر چیست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۶
تیر غمت که در دل صید زبون شکست
از بی‌قراری دل ما در درون شکست
در هر نفس فزون شودم آتش درون
از بس که خار غم به دل گرمخون شکست
دیوانه‌وار ماه نو از فکر ابرویت
جیب آن چنان درید که طوق جنون شکست
نگذشت اگر زسلسه زلف او صبا
دیوانه از کجا شد و زنجیر چون شکست؟
چندان به ساغر دل ما دُردِ دَرد بود
کش ساقی زمانه ز بهر شگون شکست
افشرد دست هجر چنانم، که چون انار
از طرف صد آبله‌ام در درون شکست
میلی، دلم شکسته و خونابه می‌رود
چون شیشه‌ای که پر ز می لاله‌گون شکست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۷
شرمنده‌ام که روی دلی چون نمود و رفت
صد سرزنیش ز ناکسی من شنود و رفت
بهر فریب ساده‌ دلان، مست ناز من
از بزم غیر آمد و خود را نمود و رفت
شد قحط آرزو به دل زود قانعم
با آنکه دیر آمد و یک دم نبود و رفت
تا بار دیگرش نتواند فریب داد
او را گذاشت غیر که برخاست زود و رفت
میلی خیال یار به دل ناگهان گذشت
بازم به دل محبّت دیگر فزود و رفت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۸
آنکه رشک بت چین است، این است
وانکه غارتگر دین است، این است
سرکشی، زارکُشی، بدکیشی
که به ما بر سر کین است، این است
آنکه از بهر هلاکم، او را
خنجر از چنین جبین است، این است
می‌رود یار و من از پی نالان
که بلای دلم این است، این است!
میلی آن شوخ که در خانه زین
فتنه روی زمین است، این است
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۹
جفای او من بی‌تاب را به جا نگذاشت
برآن شدم که شکایت کنم، وفا نگذشت
مرا تو حال چه دانی، که بیخودی هرگز
ز ابتدا سخنم را به انتها نگذاشت
زمانه را، شه من، حق به جانب است درین
که دامن تو به دست من گدا نگذاشت
خوشم که مدّعیان را به گاه خواهش کام
خجالت تو به اظهار مدّعا نگذاشت
دلم به پنجه عشق تو از توتیای شوق، مرا
گل ملاحظه در دیده حیا نگذاشت
طبیب وصل تو از توتیای شوق، مرا
گل ملاحظه‌ای در دیدهٔ حیا نگذاشت
خیال آن بت بیگانه، در دل میلی
هوای صحبت یاران آشنا نگذاشت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۵۰
اگر کسی سبب وصل یار من شده است
زسر گرانی او، شرمسار من شده است
به طعنه مژده وصلی که غیر داد مرا
ز سادگی سبب انتظار من شده است
فزوده غم به غم و حسرتم به حسرت، اگر
هزار مرتبه روزی دچار من شده است
امیدواری من بین، که مردنم دشوار
زانتظار فراموشکار من شده است
چنین که رفته ستمهای او ز یاد مرا
به حیرتم که چرا شرمسار من شده است
دلا تپیدن میلی نشانه آن است
که نیم کشته چابک سوار من شده است
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۵۱
غافل به من رسید و وفا را بهانه ساخت
افکند سر به پیش و حیا را بهانه ساخت
تا از جفای او نرهم، خون من نریخت
بیرحم، ترس روز جزا را بهانه ساخت
از بزم تا ز آمدن من برون رود
برخاست گرم و دادن جا را بهانه ساخت
می‌خواست عمرها که شود مهربان غیر
نا‌مهربان، ستیزه ما را بهانه ساخت
میلی، ترا ز ننگ نیاورد در کمند
کوتاهی کمند بلا را بهانه ساخت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۵۹
از حریم وصل، مهجورم نمی‌بایست داشت
یعنی از نزدیک خود دورم نمی‌بایست داشت
ای مسیح دردمندان، چون نسیم وصل بود
از سموم هجر رنجورم نمی‌بایست داشت
من که بودم چون مه روشندل از خورشید وصل
همچو شمع صبح، بی نورم نمی‌بایست داشت
از می وصل تو چون پیمانه دل پر نشد
این قدر زان جرعه مخمورم نمی‌بایست داشت
گر دلت را ذره‌ای نزدیک می‌دیدم به مهر
می‌شدم گر دور، معذورم نمی‌بایست داشت
من که چون خورشید صبح وصل بودم پرده سوز
در حجاب هجر مستورم نمی‌بایست داشت
همچو میلی در غم آباد فراموشی، چنین
بی نشان با نام مشهورم نمی‌بایست داشت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۶۰
باز تیر مژه بر جان بلاکش زد و رفت
همچو برق آمد و در خرمنم آتش زد و رفت
باز سر در پی دیوانه سواری دارم
که ره قافله عقل، پری وش زد و رفت
دادخواهانه دویدم که عنانش گیرم
در عتاب آمد و مهمیز بر ابرش زد و رفت
زلف او با همه آشفتگی آمد به دلم
طعنه تفرقه بر جان مشوش زد و رفت
میلی آمد به خود از مستی شب، وقت صبوح
بار دیگر دو سه جام می بی غش زد و رفت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۶۱
ای مرغ دلم فاخته سرو بلندت
زلف تو کمند و دل من صید کمندت
بر من که تو را صید زبونم نکشی تیغ
آزرده دلم از دل دشوار پسندت
تا چشم بد غیر، گزندت نرساند
خال رخ خوبان دگر باد سپندت
بر جان و دلم غمزه و زلف تو گواهند
کاین کشته تیغت شد و آن بسته بندت
زنهار دلا دامن خوبان مده از دست
هرچند که این طایفه از پای فکندت
ناصح ز فسون تو جنونم شده افزون
صد شکر که بی‌سود نبود این همه پندت
میلی تو به صد بند به اصلاح نیایی
رفت آنکه دگر پند بود فایده‌مندت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۶۲
چون صبا راه به خاک من غمناک انداخت
بوی گلبرگ کسی در کفن چاک انداخت
سر خون ریختن بیگنهی داشت مگر؟
که مرا کار به آن غمزه بی‌باک انداخت
هر گه آن شمع بتان، خنجر بیداد کشید
آتش تفرقه در جمع هوسناک انداخت
مژده باد ای دل آزرده که صیّادوشی
آمد و در سرم اندیشه فتراک انداخت
آه میلی سبب گرمی بی‌دردان شد
آتشی باز به مشت خس و خاشاک انداخت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۶۴
آن غمزه در صف مژه خشمگین نشست
چون شحنه‌ای که بر سر بازار کین نشست
سازد بهانه شرم و نبیند به سوی من
هرجا رقیب پهلوی آن نازنین نشست
صد خار گر به پا بنشیند چو گرد باد
در وادی طلب نتوان بر زمین نشست
شب تا به روز، غیر به بزمش نگاه داشت
شوخی که در برابر من خشمگین نشست
از شوق لعل یار، به گرداب آرزو
میلیّ خون گرفته به رنگ نگین نشست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۶۵
آنکه کاری غیر آزار دل زاری نیافت
عالمی را کرد در آزار و آزاری نیافت
بزم استغنایش از من بس که امشب گرم بود
مدعی هم پیش او تقریب گفتاری نیافت
آن فرامُش وعد کرد امروز یاد ما، مگر
در کمند انتظار خود گرفتاری نیافت؟
یار چون بگذشت از من تا شود همراه غیر
منفعل برگشت، پنداری طلبکاری نیافت
وقت کشتن دست و پایی می‌زدم بی‌اختیار
جان به این شکرانه دادم کز من آزاری نیافت
آنکه خود را همچو میلی آرزومندی ندید
ناز خود را چون نیاز من خریداری نیافت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۶۷
نه شبنم بر زمین از یاسمین ریخت
که پیشت آبرویش بر زمین ریخت
نهادم آستین بر دامن چشم
مرا چون شیشه خون از آستین ریخت
به قصد کشتنم، در ساغر چشم
نگاه خشمگینش زهر کین ریخت
چو زلفت آستین بر عنبر افشاند
رخت در دامن گل، مشک چین ریخت
به بزم آرزو، چون شمع، میلی
سرشک گرم زآه آتشین ریخت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۶۸
گویم چو حال خود به تو، تغییر حال چیست
از من که آشنای توام انفعال چیست
از بس که شوق گفت و شنید است با توام
پرسم جواب، اگرچه ندانم سوال چیست
تا افکند حسود مرا از خیال یار
گوید زمان ، زمان که تو را در خیال چیست
گر آشنایی تو به اغیار گرم نیست
چون حرف آشنا شنوی،‌ انفعال چیست
میلی گذشت یار ز من مست و سرگران
حالم خراب دید و نپرسید حال چیست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۶۹
رقیب بهر چه پیدا به رهگذار نیست
به وعده‌گاه وفا گر در انتظار تو نیست
زبس که از نظرم بی‌حجاب می‌گذری
گمان برم که جدایی به اختیار تو نیست
دل از فریب تو گردید آن چنان نومید
که التفات نمایّی و شرمسار تو نیست
ز خلف وعده نه‌ای منفعل، که می‌دانی
کسی ز وعده خلافی در انتظار تو نیست
کشیده‌ای می گلگون نهانی از میلی
گواه حال به از چشم پرخمار تو نیست