عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۴
در پا غمت چو صید زبون می‌کشد مرا
می‌افکند به خاک و به خون می‌کشد مرا
ما خون گرفته‌ایم و دمادم به زور دست
درپای تیغ، بخت زبون می‌کشد مرا
زنجیر زلف او اگر این است، عاقبت
سودای عاشقی به جنون می‌کشد مرا
خواری به آن رسیده که بی گفت او، رقیب
از بزم همچو شحنه برون می‌کشد مرا
میلی لب فسونگر افسانه‌ساز یار
در تنگنای غم به فسون می‌کشد مرا
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۱
از منع غیر، دوش که خندان گذشت و رفت
امروز با تبسّم پنهان گذشت و رفت
زود آشنای من به که شد گرم اختلاط
کز پیش من رقیب پریشان گذشت و رفت
بی تابی‌اش ز وعده فراموشی که بود؟
کز اضطراب، بر زده دامان گذشت و رفت
بود از پی رقیب و نهان آشنای من
چون پیش من رسید هراسان گذشت و رفت
در راه آرزو، اثر نامیدی‌ام
گوید که آن پری ز تو پنهان گذشت و رفت
میلی چو بود رشته جان پای بند او
بیمار آرزو ز سر جان گذشت و رفت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۳
جز خون دل، شراب ندانسته‌ام که چیست
غیر از جگر، کباب ندانسته‌ام که چیست
در خواب خوش ز دولت بیدار، غیر و من
از بخت خفته، خواب ندانسته‌ام که چیست
گر دیده بر نداشته‌ام از روی او، چه عیب
دیوانه‌ام، حجاب ندانسته‌ام که چیست
نومیدی‌ام چو از تو نهایت پذیر شد
مقصودت از عتاب ندانسته‌ام که چیست
با من سخن نگفته، و گر گفته، از حجاب
جز خامشی جواب ندانسته‌ام که چیست
یک حرف گفته است به من، بعد صد عتاب
وان هم ز اضطراب ندانسته‌ام که چیست
تا خورده‌ام ز جام محبّت می‌جنون
میلی شراب ناب ندانسته‌ام که چیست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۵۲
میا به پرستش من، جون امید صحت نیست
به حال مرگ مرا دیدن از محبت نیست
به غایتی هوس گفت‌وگوست با تو مرا
که تاب خامُشی‌ام با وجود حیرت نیست
کنون که جان به لب آمد مرا، دمی بنشین
مرو، که وقت چنین رفتن از مروّت نیست
خطت نقاب حیا برفکنده و ز حجاب
هنوز با تو مرا آرزوی صحبت نیست
ز بی وفایی خود، گرچه شرمسار منی
هنوز پیش توام جرئت شکایت نیست
تو با رقیبی و میلی تغافلی دارد
تغافلی که کم از صد نگاه حسرت نیست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۵۵
گشاد مهره دل زین بساط بر طرف است
درین بساط دغل، انبساط برطرف است
چنین که زهر غمم خو به تلخکامی داد
دگر هوای شراب و نشاط برطرف است
به یار همرهم، ای همرهان کناره کنید
میان ما و شما اختلاط برطرف است
مرا شناختی و خلق نیز دانستند
در اختلاط، دگر احتیاط برطرف است
صراط عشق خطرناک و تو زبون میلی
ترا امید طرف زین صراط برطرف است
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۵۶
در کعبتین عشق تو نقش مراد نیست
وز ششدر غم تو امید گشاد نیست
در دشت شوق بس که به سر بردم، آن چنان
گم گشت نام من که مرا هم به یاد نیست
دادیم جان و دل ز خم زلف او نرست
مردیم و کار بسته ما را گشاد نیست
از بس که نم گرفت زمین زآب دیده‌ام
در وادی بلا اثر از گردباد نیست
میلی به نامرادی عشق تو جان سپرد
گویا به باغ عشق، نهال مراد نیست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۵۷
با غیر رسیدیّ و ز غیرت جگرم سوخت
صد بار ز ناآمدنت بیشترم سوخت
صد شکر که افسردگی‌ام یاد نیاید
هر چند که آن غمزه بیدادگرم سوخت
از پهلوی من، بهر حسد دادن دشمن
سویش نظری کرد و ز رشک نظرم سوخت
این فکر که خواهد غضب آلود گذشتن
ناآمده بیرون به سر رهگذرم سوخت
پروانه جانبازِ شبستانِ بلایم
چون میلی ازان برقِ ستم بال و پرم سوخت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۶۲
چون صبا راه به خاک من غمناک انداخت
بوی گلبرگ کسی در کفن چاک انداخت
سر خون ریختن بیگنهی داشت مگر؟
که مرا کار به آن غمزه بی‌باک انداخت
هر گه آن شمع بتان، خنجر بیداد کشید
آتش تفرقه در جمع هوسناک انداخت
مژده باد ای دل آزرده که صیّادوشی
آمد و در سرم اندیشه فتراک انداخت
آه میلی سبب گرمی بی‌دردان شد
آتشی باز به مشت خس و خاشاک انداخت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۶۳
به دل امید بهبودی نمانده‌ست
به غیر از مرگ، مقصودی نمانده‌ست
متاب از دود آهم روی، کز من
چو شمع کشته جز دودی نمانده‌ست
مرنج از سختی جانم، همان گیر
که آه حسرت آلودی نمانده‌ست
چه خواهد کرد یا رب آن دلارام
که دیگر جان خشنودی نمانده‌ست
ز سودای بتان میلی حذر کن
که این سرمایه سودی نمانده‌ست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۷۰
تو را با کسی هوای همدمی نیست
پری را الفتی با آدمی نیست
دلا سرگرم باش از ساغر غم
که مستی در شراب بی‌غمی نیست
مگر اعجاز دارد ساغر عشق
که از دریا‌کشان می را کمی نیست
مگو ای دل غم خود با خیالش
که بر کس اعتماد محرمی نیست
گلی کز تربت میلی زند سر
درو چون غنچه ی دل، خرمی نیست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۷۸
در پهلوی اغیار به هر سو نظری داشت
گویا ز نهان آمدن من خبری داشت
دی گفت بسی حرف وفا روی برویم
گویا که به من روی و سخن با دگری داشت
آرام ازو جذبه ی شوق که چنین برد؟
کامروز سراسیمه به هر سو گذری داشت
چون دید مرا یار،‌ برافروخت ز خجلت
گویا ز ستم های رقیبان خبری داشت
میلی نگه از یار ندیدم دم رفتن
پنداشتی از ماتم من چشم تری داشت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۸۱
ای دل اندر آتش غم، آه دردآلود چیست
گرنه در سوز محبت ناتمامی، دود چیست
قصد یار از کشتنم نومیدی عشّاق بود
ورنه از خونریز چون من نا کسی، مقصود چیست
باز امشب گر نبودی شمع بزم‌افروز غیر
روی گلگون، زلف درهم، چشم خواب‌آلود چیست
کینه‌جویان را گر امشب رخصت قتلم نداد
منفعل امروز یار و مدعی خشنود چیست
گر نمی‌ترسد که این ویرانه افتد بر سرش
بی‌قراریهای دل از جسم غم فرسود چیست
بر مراد دل بیا میلی که ترک جان کنیم
یار چون نابود ما خواهد، خیال بود چیست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۸۳
گر یار به سوی دیگران رفت
سوی دگر نمی‌توان رفت
فریاد که مدعی ز پیشم
با قاصد یار،‌ همزمان رفت
نشناخت ز مستی‌اش همانا
کزپیش رقیب سرگران رفت
تا درد دلم نگیرد آرام
از بزم تو مدعی نهان رفت
میلی نتوان ازو خبر یافت
از بس که به بزم این وآن رفت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۸۹
چو یار از من رمید، آرام جان من که خواهد شد؟
چو او نامهربان شد، مهربان من که خواهد شد؟
چو من از ناکسی بدخواه را هم رفتم از خاطر
به طعنه منفعل‌ساز کسان من که خواهد شد؟
مرا بی‌طاقتی ناخوانده چون آرد به بزم تو
پی رفع خجالت همزبان من که خواهد شد؟
ز مستی در تواضع آمد و ز اندیشه می‌سوزم
که دامنگیر عاشق‌مهربان من که خواهد شد؟
گمان دارم که خواهد شد شهید گلرخان میلی
نمی‌دانم یقین‌ساز گمان من که خواهد شد؟
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۱
خوبان در آزمودن ما صد جفا کنند
با ما به اعتماد وفا تا چها کنند
بهر هزار وعده خلافیّ دیگر است
گر از هزار وعده یکی را وفا کنند
خنده‌زنان، کرشمه کنان، دست‌افکنان
با این وآن روند و تغافل به ما کنند
از عقل پرده‌پوش و زتقوای خود فروش
بیگانه‌ام به یک نگه آشنا کنند
دل صید لاغری‌ست که صیّاد پیشگان
صد بارش آورند به دام و رها کنند
آغاز گف‌وگو به بتان کرده‌ام ز شوق
ای وای اگر ز من طلب مدّعا کنند
آنها که دل دهند چو میلی به دلبران
خود را به صد هزار بلا مبتلا کنند
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۲
نیم بسمل شدم از غمزه خودکامی چند
در دل آرام ندارم ز دلارامی چند
عقل، بسیار به هشیاری خود مغرور است
ساقیا خیز و بده ازپی هم جامی چند
با همه بی‌گنهی خوشدلم از بسمل خویش
گر به سوی من افتاده، نهی گامی چند
عهد را پاس مدار و به سر وعده میا
که تسلّی‌ست دلم با طمع خامی چند
قانعم شوق به این ساخته کز بهر فریب
آورد غیر به سویم ز تو پیغامی چند
هر که در عربده بدمست مرا دید به خویش
صد دعا کرد به شکرانه دشنامی چند
از قیاس دل خود یافته میلی که ز تو
چه رود بر دل شوریده سرانجامی چند
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۴
گر چنین خون دل از دیده دمادم گذرد
دیده برهم خورد و کار دل از هم گذرد
کاش بسمل شده‌ام بر سر ره بگذارند
شاید امروز مرا بیند و خرم گذرد
ای دل آغاز کن افسانه ایّام وصال
تا به مشغولی این قصّه، شب غم گذرد
اهل ماتم غم مرگم نخورند، ار سخنی
از جفاهای تو در حلقه ماتم گذرد
چون کنم شرح سخنهای وفا آمیزت
آرزوهای عجب در دل همدم گذرد
می‌تراود غم هجران ز دلم روز وصال
همچو خونابه زخمی که ز مرهم گذرد
آن زمان دعوی عشق تو رسد میلی را
که به یک گام تواند ز دو عالم گذرد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۹
نا کرده کار دلبر من دل به کین نهاد
لطفی نکرده طرح جفا بر زمین نهاد
چون بنگرم درو؟ که چو اندیشه کردمش
صد عقده پیش فکر ز چین جبین نهاد
کو آنکه تا غبار غم از دل بشویدم
پیش آید و به چشم ترم آستین نهاد
حسن تو پیش پای هوس، چوب دورباش
با دستیاری نگه شرمگین نهاد
میلی، ز عشق دوست کجا یافت لذّتی
هر کس مدار کار به دنیا و دین نهاد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۵
هر دشمنیی که بخت بد کرد
عشق تو هم آمد و مدد کرد
دیوانگی دلم یقین شد
زان روز که دعوی خرد کرد
بدخواه، متاع دوستی را
سرمایهٔ کینه وحسد کرد
آخر بخرید بنده‌ای را
کاوّل به هزار عیب، رد کرد
ای مرگ برو که غمزهٔ او
تا آمدن تو، کار خود کرد
در خواب ندیده بود میلی
آسودگیی که در لحد کرد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۸
بس که خواهد به من آن عربده‌گر ننشیند
خیزدم از پی تعظیم و دگر ننشیند
گر نشیند بر من، سوزدم از دلگیری
گه فزاید به دلم حسرت، اگر ننشیند
بس که هر دم به فریب از رده دیگر گذری
هیچ کس بر سر راه تو دگر ننشیند
قاصد از ناکسی‌ام کرد فراموش مرا
دل همان به که به امّید خبر ننشیند
تا کسی پی نبرد کو نگذشته‌ست هنوز
کاش میلی به سر راهگذر ننشیند