عبارات مورد جستجو در ۷۹۷۷ گوهر پیدا شد:
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۹
ای سرو جهان بازآ، به چمن
تا سرو، رود در سجده چو من
با قد، و رخت مانند خجل
هم سرو سهی هم تازه سمن
مشتاق تواند با عجز و نیاز
هر تازه جوان هر پیر کهن
در مصر جمال دارد مه من
بس یوسف مصر در چاره ذقن
تابنده رخت در شرق نتافت
در عالم جان در ملک بدن
مرهون لب و دندان تواند
هر لعل بدخش هر در عدن
بی بهره نماند از حسن تو کس
نی شیخ و نه شاب نی مرد و نه زن
مقتول تو باد محبوب جهان
نامت چو نوشت با خون به کفن
ای جوهر فرد در شیشه جان
وی زر عیار در بوته تن
هر معجزه ایست از علم و بیان
ریزی چو درر از درج دهن
آزادی گل از طینت تست
ای ماه زمین وی شاه زمن
شد کشو دل تسخیر، تو را
ناشسته لبت مادر زلبن
سحریست ببین در خامه تو
منسوخ گر احکام و سنن
استاد بود «حاجب »ز قدم
بر اهل کمال در باب سخن
تا سرو، رود در سجده چو من
با قد، و رخت مانند خجل
هم سرو سهی هم تازه سمن
مشتاق تواند با عجز و نیاز
هر تازه جوان هر پیر کهن
در مصر جمال دارد مه من
بس یوسف مصر در چاره ذقن
تابنده رخت در شرق نتافت
در عالم جان در ملک بدن
مرهون لب و دندان تواند
هر لعل بدخش هر در عدن
بی بهره نماند از حسن تو کس
نی شیخ و نه شاب نی مرد و نه زن
مقتول تو باد محبوب جهان
نامت چو نوشت با خون به کفن
ای جوهر فرد در شیشه جان
وی زر عیار در بوته تن
هر معجزه ایست از علم و بیان
ریزی چو درر از درج دهن
آزادی گل از طینت تست
ای ماه زمین وی شاه زمن
شد کشو دل تسخیر، تو را
ناشسته لبت مادر زلبن
سحریست ببین در خامه تو
منسوخ گر احکام و سنن
استاد بود «حاجب »ز قدم
بر اهل کمال در باب سخن
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۵
ای تذرو خوش خرام ای طوطی شکرشکن
طاوس باغ بهشتی آهوی دشت ختن
با لب لعل و در دندان تو بس کاسد است
هر چه لعل اندر بدخشان هر چه در اندر عدن
طفل هنگام سخن نام تو آرد بر زبان
پیر در نزع روان اسم تو دارد در دهن
صنعت حق را نباید کم نمودن یا فزون
صورتی کی می توانی بهتر از وی ساختن
ناقص العقل است هر کس کرد ناقص صنع حق
از نواقص خویش را باید مبرا ساختن
نقش نقاش طبیعت را تصرف باطل است
صنع صانع را نباید پشت سر انداختن
پاکبازی رسم عشاق است و باید از نخست
در قمار عشق دین ومال و جان را باختن
در مقام هست مطلق نیست باید بود از آنک
نیست را نتوان ز روی عمد هست انگاشتن
«حاجبا» بودی مدرس مدرس ادریس را
بیسواد محض نتوان خویش را پنداشتن
طاوس باغ بهشتی آهوی دشت ختن
با لب لعل و در دندان تو بس کاسد است
هر چه لعل اندر بدخشان هر چه در اندر عدن
طفل هنگام سخن نام تو آرد بر زبان
پیر در نزع روان اسم تو دارد در دهن
صنعت حق را نباید کم نمودن یا فزون
صورتی کی می توانی بهتر از وی ساختن
ناقص العقل است هر کس کرد ناقص صنع حق
از نواقص خویش را باید مبرا ساختن
نقش نقاش طبیعت را تصرف باطل است
صنع صانع را نباید پشت سر انداختن
پاکبازی رسم عشاق است و باید از نخست
در قمار عشق دین ومال و جان را باختن
در مقام هست مطلق نیست باید بود از آنک
نیست را نتوان ز روی عمد هست انگاشتن
«حاجبا» بودی مدرس مدرس ادریس را
بیسواد محض نتوان خویش را پنداشتن
حاجب شیرازی : سایر اشعار
شمارهٔ ۴ - مسمط در میلاد با سعادت امام زمان علیه السلام
شد صبح وصل روشن یا ایهاالنائمون
قومو وقت الصباح یا معشرالمؤمنون
باده فراز آورید فانکم قادرون
عیان شد از جیب غیب ماکانو یوعدون
منعم مطلب رسید لعلکم تشکرون
وحدت صرف آمده است لوکره المشرکون
صبح سعادت دمید شد در میخانه باز
شد ره جور و ستم بر همه عالم فراز
قبله بود خم می فرض از آن شد نماز
ساقی، عمر تو باد چون سر زلفت دراز
عود، به مجمر بسوز، زود، به محضر بساز
به کوی مستان حق ایاه تعبدون
ز جیب خاور نمود، روی منیر آفتاب
بر آسمان شد بلند خیمه زرین طناب
قبابش از سیم خام طنابش از زرناب
تاخت به میدان سمند خسرو مالک رقاب
به دست صلحش عنان به پای عدلش رکاب
گوید ابطال را، ایاه فارهبون
خسرو ثانی عشر روی به عالم نمود
ز روی روشن عذار منیر، عالم نمود
دهان معجز بیان به اهل عالم گشود
ز آینه روزگار، زنگ دوئیت زدود
ز ظلم و عدوان بکاست به عدل و احسان فزود
قولو للعالمین لعلهم ینتهون
ای صنم حق شناس یار خداجوی من
شاهد خوشخوی من دلبر خوشبوی من
قدرت و نیروی من قوت بازوی من
بسته به هر موی تو جان و تن و موی من
بگو به ارباب حال ز زلف نیکوی من
اغلبکم فائزون اکثرکم مفلحون
ساقی سرمست ما عید تو بادا سعید
جام صبوحی خوش است خاصه درین صبح عید
در این مبارک صباح، بود ز رندان بعید
که ترک مستی کنند به مدتی بس بعید
بگو که شد آشکار طلعت رب مجید
شد متولد زمام آنکه به تمترون
در این مبارک صباح شد می صافی مباح
شد می صافی مباح در این مبارک صباح
زانکه پدیدار شد رایت خیر و فلاح
روز ظهور حق است دوره صلح و صلاح
ساقی مستان عشق ای تو مسیح صباح
به خصم گو گشت فاش ماکنتم تنذرون
جام به دست توام جمجمه جم چه شد
نیروی رستم چه بود همت حاتم چه شد
علم رهین وی است عالم و اعلم چه شد
دل حرم خاص اوست عرش معظم چه شد
خاتم حاتم چه بود معن مکرم چه شد
بگوی با مشرکین انتم لایهتدون
شد متولد زمام شاه حجاز و عراق
زبس به گوشش رسید زمزمه الفراق
به مهد هستی نشست از این همایون رواق
ز بعد چندی دگر، به مرکبی چون براق
زکنز غیبت شتافت، دو اسبه با طمطراق
نک همه جا حاضر است یا قوم ماتنظرون
دهر خرافت مأب تازه و اخضر بود
چرخ معمر، زنو ساده و سرمد بود
دیو دغل با شتاب از در حق رد بود
راه وفا گشت باز، باب ستم سد بود
طالب دجال چشم ناقص و مرتد بود
قائم دائم رسید یا ایهاالغافلون
شور قیامت بپا مهدی مطلق کند
چو جد خود مصطفی مه را منشق کند
حجت حق در جهان کار، به رونق کند
نگون به چاه عدم دشمن احمق کند
به اهل بطلان بگو، هر چه کند حق کند
صراط حق شد عیان لعلکم ترجعون
مهدی صاحب زمان امام حی مبین
کعبه ارباب صدق قبله اهل یقین
مظهر پروردگار، رحمت بر عالمین
آنکه پی نصرتش آید حبل المتین
علی عالی نسب پادشه یوم دین
قائم بر ذوالفقار لوکره المشرکون
نور الهی بتافت باز، در این ناحیه
چو قله طور، شد ساحت این بادیه
دلبر صد نقش بین فی عیشة راضیه
دشمن بوجهل شد مأواه هاویه
کسانکه پوشند تن به کسوت عاریه
عزیز بینندشان و انهم صاغرون
ماه سحرخیز من ساقی شب زنده دار
خیز در این صبحدم جام صبوحی بیار
وقت غنیمت شمار پای محبت بدار
به روز و شب از دو لب گوهر معنی ببار
چونکه شده آشکار مظهر پروردگار
دع ذکرالمنکرین فانهم داخرون
ای گهر بحر جود خسرو عالی نسب
به خلقت ممکنات شخص تو باشد سبب
قائد خلق عجم قائم قوم عرب
خصم تو رسواتر، است ز همسر بولهب
توئی که هر بی ادب شد ز کلامت ادب
ز منکرینت چه باک از آنکه لایفقهون
خجسته این انجمن از این مسمط بود
مسمط ما، به از هر چه مسمط بود
جود و خریط و نهاد فی المثل بط بود
شود، در آتش کباب اگرچه در شط بود
کیست که اندر سخن چو من مسلط بود
گویند ار هست کس گویم لایعلمون
«حاجب » درویش را خامه سحرآفرین
نویسد اندر کلام هذا سحر مبین
گیرد با نظم خود تمام روی زمین
ملک، به حق آن اوست بی حشم و بی نگین
کسانکه نشناختند هستند خود مشرکین
به شأنشان کی سزد لفظ هم المفلحون
قومو وقت الصباح یا معشرالمؤمنون
باده فراز آورید فانکم قادرون
عیان شد از جیب غیب ماکانو یوعدون
منعم مطلب رسید لعلکم تشکرون
وحدت صرف آمده است لوکره المشرکون
صبح سعادت دمید شد در میخانه باز
شد ره جور و ستم بر همه عالم فراز
قبله بود خم می فرض از آن شد نماز
ساقی، عمر تو باد چون سر زلفت دراز
عود، به مجمر بسوز، زود، به محضر بساز
به کوی مستان حق ایاه تعبدون
ز جیب خاور نمود، روی منیر آفتاب
بر آسمان شد بلند خیمه زرین طناب
قبابش از سیم خام طنابش از زرناب
تاخت به میدان سمند خسرو مالک رقاب
به دست صلحش عنان به پای عدلش رکاب
گوید ابطال را، ایاه فارهبون
خسرو ثانی عشر روی به عالم نمود
ز روی روشن عذار منیر، عالم نمود
دهان معجز بیان به اهل عالم گشود
ز آینه روزگار، زنگ دوئیت زدود
ز ظلم و عدوان بکاست به عدل و احسان فزود
قولو للعالمین لعلهم ینتهون
ای صنم حق شناس یار خداجوی من
شاهد خوشخوی من دلبر خوشبوی من
قدرت و نیروی من قوت بازوی من
بسته به هر موی تو جان و تن و موی من
بگو به ارباب حال ز زلف نیکوی من
اغلبکم فائزون اکثرکم مفلحون
ساقی سرمست ما عید تو بادا سعید
جام صبوحی خوش است خاصه درین صبح عید
در این مبارک صباح، بود ز رندان بعید
که ترک مستی کنند به مدتی بس بعید
بگو که شد آشکار طلعت رب مجید
شد متولد زمام آنکه به تمترون
در این مبارک صباح شد می صافی مباح
شد می صافی مباح در این مبارک صباح
زانکه پدیدار شد رایت خیر و فلاح
روز ظهور حق است دوره صلح و صلاح
ساقی مستان عشق ای تو مسیح صباح
به خصم گو گشت فاش ماکنتم تنذرون
جام به دست توام جمجمه جم چه شد
نیروی رستم چه بود همت حاتم چه شد
علم رهین وی است عالم و اعلم چه شد
دل حرم خاص اوست عرش معظم چه شد
خاتم حاتم چه بود معن مکرم چه شد
بگوی با مشرکین انتم لایهتدون
شد متولد زمام شاه حجاز و عراق
زبس به گوشش رسید زمزمه الفراق
به مهد هستی نشست از این همایون رواق
ز بعد چندی دگر، به مرکبی چون براق
زکنز غیبت شتافت، دو اسبه با طمطراق
نک همه جا حاضر است یا قوم ماتنظرون
دهر خرافت مأب تازه و اخضر بود
چرخ معمر، زنو ساده و سرمد بود
دیو دغل با شتاب از در حق رد بود
راه وفا گشت باز، باب ستم سد بود
طالب دجال چشم ناقص و مرتد بود
قائم دائم رسید یا ایهاالغافلون
شور قیامت بپا مهدی مطلق کند
چو جد خود مصطفی مه را منشق کند
حجت حق در جهان کار، به رونق کند
نگون به چاه عدم دشمن احمق کند
به اهل بطلان بگو، هر چه کند حق کند
صراط حق شد عیان لعلکم ترجعون
مهدی صاحب زمان امام حی مبین
کعبه ارباب صدق قبله اهل یقین
مظهر پروردگار، رحمت بر عالمین
آنکه پی نصرتش آید حبل المتین
علی عالی نسب پادشه یوم دین
قائم بر ذوالفقار لوکره المشرکون
نور الهی بتافت باز، در این ناحیه
چو قله طور، شد ساحت این بادیه
دلبر صد نقش بین فی عیشة راضیه
دشمن بوجهل شد مأواه هاویه
کسانکه پوشند تن به کسوت عاریه
عزیز بینندشان و انهم صاغرون
ماه سحرخیز من ساقی شب زنده دار
خیز در این صبحدم جام صبوحی بیار
وقت غنیمت شمار پای محبت بدار
به روز و شب از دو لب گوهر معنی ببار
چونکه شده آشکار مظهر پروردگار
دع ذکرالمنکرین فانهم داخرون
ای گهر بحر جود خسرو عالی نسب
به خلقت ممکنات شخص تو باشد سبب
قائد خلق عجم قائم قوم عرب
خصم تو رسواتر، است ز همسر بولهب
توئی که هر بی ادب شد ز کلامت ادب
ز منکرینت چه باک از آنکه لایفقهون
خجسته این انجمن از این مسمط بود
مسمط ما، به از هر چه مسمط بود
جود و خریط و نهاد فی المثل بط بود
شود، در آتش کباب اگرچه در شط بود
کیست که اندر سخن چو من مسلط بود
گویند ار هست کس گویم لایعلمون
«حاجب » درویش را خامه سحرآفرین
نویسد اندر کلام هذا سحر مبین
گیرد با نظم خود تمام روی زمین
ملک، به حق آن اوست بی حشم و بی نگین
کسانکه نشناختند هستند خود مشرکین
به شأنشان کی سزد لفظ هم المفلحون
حاجب شیرازی : سایر اشعار
شمارهٔ ۵ - ترجیع بند در مدح و میلاد قطب عالم امکان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
وقت صبوحست ای به جسم جهان روح
خیز که شد باز، باب میکده مفتوح
صبحک الله باکرامة والخیر
راح مروق بسیار و رایحه روح
مؤذن میخوارگان خروس خوش الحان
آیه قدوس خواند از پی سبوح
ناله شب زنده دار و آه سحرخیز
از دل خونین خوش است و سینه مجروح
نی نی خاک درتو حله جودیست
فایده حاصله مثلث بدوح
ای بت سرمست وی نگار قوی دست
ای دو جهان مادح و تو بر همه ممدوح
در شب میلاد شاه حاضر غائب
انجمن قدس راست شأن تو مطروح
ذکر جهان و جهانیان شده یکسر
این سخن جان فزا مفصل و مشروح
کعبه مقصود گشت قبله مسجود
مهد زمین از ظهور مهدی موعود
زد علم عدل یار باز به عالم
بر همه عالم فکنده پرتو پرچم
سر نهان آشکار گشت به دنیا
شاهد معنی ظهور کرد در این دم
محتسب عدل کرد شحنه انصاف
هفت قلم را به یک نظام منظم
از دم روح القدس دوباره عیان شد
طلعت عیسی به مهد دامن مریم
تافت ز نو، بر فلک ستاره موسی
نخوت فرعون شد ز تابش او کم
زآتش نمرود و قهر آتش شداد
رست رسول خدا خلیل مکرم
کشتی نوح است در برابر جودی
ماهی یونس پدید شد زدل یم
نی نی نوبت زن زمانه فرو کوفت
نوبت دولت به نام شاه معظم
مهدی هادی امام حاضر غائب
قائم دائم وصی آدم و خاتم
شد متولد زمام آن ولدی کش
قابله حوا و شوی قابله آدم
ابر هدایت چنان به کعبه ببارید
کاب زمیزاب ریخت در چه زمزم
ای تو بقوت به ممکنات مسلط
وی تو بقدرت به کائنات مسلم
در شب میلاد حضرت تو، به ایران
انجمنی کرده بزم قدس فراهم
انجمن قدسیان به مجلس قدس است
کش پی تعظیم گشته پشت فلک خم
از لب روحانیان عالم بالا
این سخن آید به گوش هوش دمادم
کعبه مقصود گشت قبله مسجود
مهد زمین از ظهور مهدی موعود
ساقی روحانیان عالم بالا
ریخت به ساغر شراب ناب تولا
از خم وحدت کشید ساغر اول
کرد ظهور دومت به کثرت اشیا
صبح به میخوارگان صلای صبوحی
داد، بغمز و برمز عشوه و ایما
اقترب الساعة الصبوح فقومو
کز دم روح الله است راح مصفا
صبح ازل گشت شام، شام ابد صبح
صبح دوم شد پدید از شب یلدا
صبح سعادت طلوع کرد زمشرق
شمس حقیقت نمود طلعت زیبا
صبح چنین ای ندیم باز چه خسبی
نوبت بیداری است و وقت تماشا
خیز که شمعی وجود یافت به عالم
خیز که شد ساعت ولادت مولا
خیز که نوبت زن زمانه فرو کوفت
نوبت دولت به نام داور دنیا
قائم موعود شهریار مظفر
مهدی هادی امام حی توانا
انکه بدین شعر دلکشش بسرایند
مجمع کروبیان عالم بالا
کعبه مقصود گشت قبله مسجود
مهد زمین از ظهور مهدی موعود
عرشه عرش است یا که روضه رضوان
خلوت قدس است یا مدینه ایمان
سینه سیناست یا که وادی ایمن
صحنه صنعاست یا که ساحت کنعان
بیت حرام است یا که بیت مقدس
مسجد اقصی است یا که معبد رهبان
محضر شیث است یا که مدرس ادریس
خیمه داود یا بساط سلیمان
خانقه عدل یا که مصطبه عشق
منزل جان است یاکه محفل جانان
بزم حقیقت و یا مقام طریقت
عالم معنی است یا قلمرو عرفان
باغ ارم یا فزای خلد مخلد
جنت شداد یا حدیقه رحمان
تبت تاتار یا که خلخ فرخار
کشور چین است یا طراز بدخشان
کاخ خورنق و یا که صرح ممرد
جرگه بهرام یا که خرگه نعمان
قطعه شعر است یا که آیه منزل
صفحه نصر است یا که سوره فرقان
صفحه ارژنگ یا که کبک دساتیر
نامه زید است یا نصایح لقمان
سوره نور است یا تلاوت تورات
نغمه انجیل یا قرائت قرآن
مصرع هر بیت تیر دیده دجال
مطلع هر شعر تیغ تارک شیطان
آن شب قدری که قر اوست معظم
هست شب نیمه مبارک شعبان
انجمنی کرده ماه انجمنی را
انجمنی چون فلک زانجم تابان
انجمنی این چنین تمام سخن سنج
انجمنی این چنین تمام سخندان
انجم این انجمن تمام غزل گو
انجم این انجمن تمام غزل خوان
انجم این انجمن مسلم آفاق
انجم این انجمن مشخص دوران
انجم این انجمن خلاصه کونین
انجم این انجمن سرآمد کیهان
انجم این انجمن مدیر زمانه
انجم این انجمن مؤید ایران
انجم این انجمن تمام سرایند
این سخن جان فزا چو بلبل دستان
کعبه مقصود گشت قبله مسجود
مهد زمین از ظهور مهدی موعود
شمس حقیقت امام حاضر غائب
در خور حمد و ثنا و مدح و مناقب
خدمت اوراست جبرئیل مواظب
درگه اوراست روح قدس مراقب
رتبت درگاه او سپهر مطبق
قبه خرگاه او نجوم ثواقب
آدم و نوح و خلیل عیسی و موسی
راجل و راکب ورا دوان به مواکب
در شب میلاد با سعادت او شد
اختر دجال شوم ساقط و خائب
اوست چه شهباز و خلق جمله چه عصفور
اوست چه ضرغام و جیش خصم ثعالب
ای همه مقهور و تو بر همه قاهر
وی همه مغلوب و تو بر همه غالب
مدح سرای تو عالمند ولیکن
گوی سعادت ربوده از همه «حاجب »
کعبه مقصود گشت قبله مسجود
مهد زمین از ظهور مهدی موعود
ای زده در عرش کبریا علم کوس
وی ز تو بانگ اذان و نغمه ناقوس
بنده فرمان تست دادگر روم
چاکر دربان تست پادشه روس
دشمن جاه تو مبتلاست شب و روز
بر، سل و دق بضرع سکته و کابوس
کوی تو خلد مخلد است به تحقیق
دشمن تو مارملک چون پر طاووس
ای خلف ارشد ستوده آدم
سنگ قصاصش بزن به سینه ناموس
عصر ظهور تو گشت بر همه عالم
روز قیام تو گشت بر همه محسوس
ای شه آفاق گیر عصر ظهور است
چند نهی ملک و دین به دشمن منحوس
آی و به یادآور آن زمان که شه دین
جد گرامت شدی ز یاران مأیوس
یکه و تنها میان لشگر کفار
نه پسر و نه پدر نه یار و نه مأنوس
تشنه لب و داغدار زخم فراوان
مرهم او تیغ تیز و غلغله کوس
تشنگیش زد شرر به عالم هستی
آبش باران تیر شد به صد افسوس
ذکر ملائک شد است این سخن من
هر که بخواند شود ز حادثه محروس
کعبه مقصود گشت قبله مسجود
مهد زمین از ظهور مهدی موعود
خیز که شد باز، باب میکده مفتوح
صبحک الله باکرامة والخیر
راح مروق بسیار و رایحه روح
مؤذن میخوارگان خروس خوش الحان
آیه قدوس خواند از پی سبوح
ناله شب زنده دار و آه سحرخیز
از دل خونین خوش است و سینه مجروح
نی نی خاک درتو حله جودیست
فایده حاصله مثلث بدوح
ای بت سرمست وی نگار قوی دست
ای دو جهان مادح و تو بر همه ممدوح
در شب میلاد شاه حاضر غائب
انجمن قدس راست شأن تو مطروح
ذکر جهان و جهانیان شده یکسر
این سخن جان فزا مفصل و مشروح
کعبه مقصود گشت قبله مسجود
مهد زمین از ظهور مهدی موعود
زد علم عدل یار باز به عالم
بر همه عالم فکنده پرتو پرچم
سر نهان آشکار گشت به دنیا
شاهد معنی ظهور کرد در این دم
محتسب عدل کرد شحنه انصاف
هفت قلم را به یک نظام منظم
از دم روح القدس دوباره عیان شد
طلعت عیسی به مهد دامن مریم
تافت ز نو، بر فلک ستاره موسی
نخوت فرعون شد ز تابش او کم
زآتش نمرود و قهر آتش شداد
رست رسول خدا خلیل مکرم
کشتی نوح است در برابر جودی
ماهی یونس پدید شد زدل یم
نی نی نوبت زن زمانه فرو کوفت
نوبت دولت به نام شاه معظم
مهدی هادی امام حاضر غائب
قائم دائم وصی آدم و خاتم
شد متولد زمام آن ولدی کش
قابله حوا و شوی قابله آدم
ابر هدایت چنان به کعبه ببارید
کاب زمیزاب ریخت در چه زمزم
ای تو بقوت به ممکنات مسلط
وی تو بقدرت به کائنات مسلم
در شب میلاد حضرت تو، به ایران
انجمنی کرده بزم قدس فراهم
انجمن قدسیان به مجلس قدس است
کش پی تعظیم گشته پشت فلک خم
از لب روحانیان عالم بالا
این سخن آید به گوش هوش دمادم
کعبه مقصود گشت قبله مسجود
مهد زمین از ظهور مهدی موعود
ساقی روحانیان عالم بالا
ریخت به ساغر شراب ناب تولا
از خم وحدت کشید ساغر اول
کرد ظهور دومت به کثرت اشیا
صبح به میخوارگان صلای صبوحی
داد، بغمز و برمز عشوه و ایما
اقترب الساعة الصبوح فقومو
کز دم روح الله است راح مصفا
صبح ازل گشت شام، شام ابد صبح
صبح دوم شد پدید از شب یلدا
صبح سعادت طلوع کرد زمشرق
شمس حقیقت نمود طلعت زیبا
صبح چنین ای ندیم باز چه خسبی
نوبت بیداری است و وقت تماشا
خیز که شمعی وجود یافت به عالم
خیز که شد ساعت ولادت مولا
خیز که نوبت زن زمانه فرو کوفت
نوبت دولت به نام داور دنیا
قائم موعود شهریار مظفر
مهدی هادی امام حی توانا
انکه بدین شعر دلکشش بسرایند
مجمع کروبیان عالم بالا
کعبه مقصود گشت قبله مسجود
مهد زمین از ظهور مهدی موعود
عرشه عرش است یا که روضه رضوان
خلوت قدس است یا مدینه ایمان
سینه سیناست یا که وادی ایمن
صحنه صنعاست یا که ساحت کنعان
بیت حرام است یا که بیت مقدس
مسجد اقصی است یا که معبد رهبان
محضر شیث است یا که مدرس ادریس
خیمه داود یا بساط سلیمان
خانقه عدل یا که مصطبه عشق
منزل جان است یاکه محفل جانان
بزم حقیقت و یا مقام طریقت
عالم معنی است یا قلمرو عرفان
باغ ارم یا فزای خلد مخلد
جنت شداد یا حدیقه رحمان
تبت تاتار یا که خلخ فرخار
کشور چین است یا طراز بدخشان
کاخ خورنق و یا که صرح ممرد
جرگه بهرام یا که خرگه نعمان
قطعه شعر است یا که آیه منزل
صفحه نصر است یا که سوره فرقان
صفحه ارژنگ یا که کبک دساتیر
نامه زید است یا نصایح لقمان
سوره نور است یا تلاوت تورات
نغمه انجیل یا قرائت قرآن
مصرع هر بیت تیر دیده دجال
مطلع هر شعر تیغ تارک شیطان
آن شب قدری که قر اوست معظم
هست شب نیمه مبارک شعبان
انجمنی کرده ماه انجمنی را
انجمنی چون فلک زانجم تابان
انجمنی این چنین تمام سخن سنج
انجمنی این چنین تمام سخندان
انجم این انجمن تمام غزل گو
انجم این انجمن تمام غزل خوان
انجم این انجمن مسلم آفاق
انجم این انجمن مشخص دوران
انجم این انجمن خلاصه کونین
انجم این انجمن سرآمد کیهان
انجم این انجمن مدیر زمانه
انجم این انجمن مؤید ایران
انجم این انجمن تمام سرایند
این سخن جان فزا چو بلبل دستان
کعبه مقصود گشت قبله مسجود
مهد زمین از ظهور مهدی موعود
شمس حقیقت امام حاضر غائب
در خور حمد و ثنا و مدح و مناقب
خدمت اوراست جبرئیل مواظب
درگه اوراست روح قدس مراقب
رتبت درگاه او سپهر مطبق
قبه خرگاه او نجوم ثواقب
آدم و نوح و خلیل عیسی و موسی
راجل و راکب ورا دوان به مواکب
در شب میلاد با سعادت او شد
اختر دجال شوم ساقط و خائب
اوست چه شهباز و خلق جمله چه عصفور
اوست چه ضرغام و جیش خصم ثعالب
ای همه مقهور و تو بر همه قاهر
وی همه مغلوب و تو بر همه غالب
مدح سرای تو عالمند ولیکن
گوی سعادت ربوده از همه «حاجب »
کعبه مقصود گشت قبله مسجود
مهد زمین از ظهور مهدی موعود
ای زده در عرش کبریا علم کوس
وی ز تو بانگ اذان و نغمه ناقوس
بنده فرمان تست دادگر روم
چاکر دربان تست پادشه روس
دشمن جاه تو مبتلاست شب و روز
بر، سل و دق بضرع سکته و کابوس
کوی تو خلد مخلد است به تحقیق
دشمن تو مارملک چون پر طاووس
ای خلف ارشد ستوده آدم
سنگ قصاصش بزن به سینه ناموس
عصر ظهور تو گشت بر همه عالم
روز قیام تو گشت بر همه محسوس
ای شه آفاق گیر عصر ظهور است
چند نهی ملک و دین به دشمن منحوس
آی و به یادآور آن زمان که شه دین
جد گرامت شدی ز یاران مأیوس
یکه و تنها میان لشگر کفار
نه پسر و نه پدر نه یار و نه مأنوس
تشنه لب و داغدار زخم فراوان
مرهم او تیغ تیز و غلغله کوس
تشنگیش زد شرر به عالم هستی
آبش باران تیر شد به صد افسوس
ذکر ملائک شد است این سخن من
هر که بخواند شود ز حادثه محروس
کعبه مقصود گشت قبله مسجود
مهد زمین از ظهور مهدی موعود
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲
ای چراغ ماه تابان هر شب از کوی شما
مشعل خور مشتعل هر صبح از روی شما
گر شما را هست باری سوی دلها روی جان
روی دلها هست از جان روز و شب سوی شما
آتشی کان شعله ور گردیده از طور کلیم
تابشی بود از شرار گرمی خوی شما
سبحه را زنار کرد و خرقه در آتش بسوخت
هرکه دید آن تار زلف و خال هندوی شما
ناف آهوی ختن چون غنچه گشته غرقه خون
نافه ای تا یافته از تار گیسوی شما
گر خریداران خراج عالمی آرند پیش
کی در این سودا فروشم تاری از موی شما
جز بر ابروی شمایم نیست رو زانرو که هست
جلوه گر نور علی از طاق ابروی شما
مشعل خور مشتعل هر صبح از روی شما
گر شما را هست باری سوی دلها روی جان
روی دلها هست از جان روز و شب سوی شما
آتشی کان شعله ور گردیده از طور کلیم
تابشی بود از شرار گرمی خوی شما
سبحه را زنار کرد و خرقه در آتش بسوخت
هرکه دید آن تار زلف و خال هندوی شما
ناف آهوی ختن چون غنچه گشته غرقه خون
نافه ای تا یافته از تار گیسوی شما
گر خریداران خراج عالمی آرند پیش
کی در این سودا فروشم تاری از موی شما
جز بر ابروی شمایم نیست رو زانرو که هست
جلوه گر نور علی از طاق ابروی شما
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۳
دوش آمد به بر آن ساقی مهوش ما را
ساغری داد از آن باده ی بی غش ما را
گر مشوش نه دل شیفتگان خواست چرا
زلف آشفته ی او کرد مشوش ما را
آتشی داد کز آن باده بدن شعله کشید
خرقه ی زهد و ریا سوخت در آتش ما را
خانه پر نقش و نگار ار نبود باکی نیست
سینه از نقش و نگار است منقش ما را
مطرب از نور علی خوش غزل نغز بخوان
که زگفتار خوشش دل شده سرخوش ما را
ساغری داد از آن باده ی بی غش ما را
گر مشوش نه دل شیفتگان خواست چرا
زلف آشفته ی او کرد مشوش ما را
آتشی داد کز آن باده بدن شعله کشید
خرقه ی زهد و ریا سوخت در آتش ما را
خانه پر نقش و نگار ار نبود باکی نیست
سینه از نقش و نگار است منقش ما را
مطرب از نور علی خوش غزل نغز بخوان
که زگفتار خوشش دل شده سرخوش ما را
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۱
ای حسن تو از چهره خوبان همه پیدا
از چهره خوبان همه حسن تو هویدا
مجنون صفاتیم در این دشت که داریم
چون لاله بدل داغ ز عشق رخ لیلا
مائیم که بر حسن ازل بوده و هستیم
از دیده وامق نگران بر رخ عذرا
از سامریان سحر شود جمله فراموش
آندم که نمائیم ز معجز ید بیضا
تاکی سخن از جام جم و خم فلاطون
لب بر لب ساغر نه و کف بر کف مینا
مستان ترا هیچ صدائی نکشد دل
جز غلغله چنگ دراین گنبد مینا
جز نور علی کیست که بر خلق نماید
خورشید جمال تو زهر ذره هویدا
از چهره خوبان همه حسن تو هویدا
مجنون صفاتیم در این دشت که داریم
چون لاله بدل داغ ز عشق رخ لیلا
مائیم که بر حسن ازل بوده و هستیم
از دیده وامق نگران بر رخ عذرا
از سامریان سحر شود جمله فراموش
آندم که نمائیم ز معجز ید بیضا
تاکی سخن از جام جم و خم فلاطون
لب بر لب ساغر نه و کف بر کف مینا
مستان ترا هیچ صدائی نکشد دل
جز غلغله چنگ دراین گنبد مینا
جز نور علی کیست که بر خلق نماید
خورشید جمال تو زهر ذره هویدا
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۸
بحر بی انتهاست سید ما
گوهر پر بهاست سید ما
زده پا بر بساط کبر و ریا
مظهر کبریاست سید ما
کشور جان و ملک دل بگرفت
شاه هر دو سراست سید ما
گشته از هر دو کون بیگانه
با خدا آشناست سید ما
سالکان ره حقیقت را
سوی حق رهنماست سید ما
جلوه گاه خدا گر طلبی
جلوه گاه خداست سید ما
دردمندان بستر غم را
درد دردش دواست سید ما
عاشقان بلاکش خود را
کشد و خونبهاست سید ما
گشته مصباح در زجاجه دل
نور ارض و سماست سید ما
جام گیتی نما گرفته بدست
ساقی اصفیاست سید ما
باده پیما بمصطب توحید
از شراب بقاست سید ما
همچو نور علی بیا و ببین
نقطه تحت باست سید ما
گوهر پر بهاست سید ما
زده پا بر بساط کبر و ریا
مظهر کبریاست سید ما
کشور جان و ملک دل بگرفت
شاه هر دو سراست سید ما
گشته از هر دو کون بیگانه
با خدا آشناست سید ما
سالکان ره حقیقت را
سوی حق رهنماست سید ما
جلوه گاه خدا گر طلبی
جلوه گاه خداست سید ما
دردمندان بستر غم را
درد دردش دواست سید ما
عاشقان بلاکش خود را
کشد و خونبهاست سید ما
گشته مصباح در زجاجه دل
نور ارض و سماست سید ما
جام گیتی نما گرفته بدست
ساقی اصفیاست سید ما
باده پیما بمصطب توحید
از شراب بقاست سید ما
همچو نور علی بیا و ببین
نقطه تحت باست سید ما
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۵۰
زهی سلطان بحر و بر علی بن ابیطالب
سریر ملک را سرور علی بن ابیطالب
ولی خالق داور وصی نفس پیغمبر
شفیع عرصه محشر علی بن ابیطالب
ید قدرت ز گهواره برون آورد خوش پاره
نمود از هم لب اژدر علی بن ابیطالب
شدند آندم همه عاجز زانس و جن از آن معجز
بغیر از حیدر صفدر علی بن ابیطالب
ز ظلم چرخ کین پیشه بمظلومان چه اندیشه
چه باشد معدلت گستر علی بن ابیطالب
اگر خواهد زند برهم ز دست قدرتش یکدم
زمین و چرخ و هفت اختر علی بن ابیطالب
شبی رفتم بمیخانه گرفتم یک دو پیمانه
ز دست ساقی کوثر علی بن ابیطالب
ز نور عین و لام و یا مرا شد چشم جان بینا
چه بنمود آن رخ انور علی بی ابیطالب
سریر ملک را سرور علی بن ابیطالب
ولی خالق داور وصی نفس پیغمبر
شفیع عرصه محشر علی بن ابیطالب
ید قدرت ز گهواره برون آورد خوش پاره
نمود از هم لب اژدر علی بن ابیطالب
شدند آندم همه عاجز زانس و جن از آن معجز
بغیر از حیدر صفدر علی بن ابیطالب
ز ظلم چرخ کین پیشه بمظلومان چه اندیشه
چه باشد معدلت گستر علی بن ابیطالب
اگر خواهد زند برهم ز دست قدرتش یکدم
زمین و چرخ و هفت اختر علی بن ابیطالب
شبی رفتم بمیخانه گرفتم یک دو پیمانه
ز دست ساقی کوثر علی بن ابیطالب
ز نور عین و لام و یا مرا شد چشم جان بینا
چه بنمود آن رخ انور علی بی ابیطالب
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۶۴
ای گشته صفاتت بجهان آیینه ذات
ذات تو بود مهر و صفاتت همه ذرات
چون مشعله خور که شد از ذره فروزان
ما راست فروزان ز صفت شعشعه ذات
تا رایت عشق تو نگردید نمایان
در رزمگه عقل نشد فتح مهمات
کوس لمن الملک تو ای شاه دمادم
کوبند ملایک همه بربام سموات
جز پیش رخت سجده نیاریم که باشد
محراب خم ابروی تو قبله حاجات
زافراد جهان هر که الف وار شده فرد
در عرصه تجرید برافراشته رایات
تا لمعه از نور علی یافت نشد، خضر
بک قطره ز حیوان نشدش یافت بظلمات
ذات تو بود مهر و صفاتت همه ذرات
چون مشعله خور که شد از ذره فروزان
ما راست فروزان ز صفت شعشعه ذات
تا رایت عشق تو نگردید نمایان
در رزمگه عقل نشد فتح مهمات
کوس لمن الملک تو ای شاه دمادم
کوبند ملایک همه بربام سموات
جز پیش رخت سجده نیاریم که باشد
محراب خم ابروی تو قبله حاجات
زافراد جهان هر که الف وار شده فرد
در عرصه تجرید برافراشته رایات
تا لمعه از نور علی یافت نشد، خضر
بک قطره ز حیوان نشدش یافت بظلمات
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۷۱
دراین منزل چه جای کاروانست
که هر دم کاروان دل روانست
دلم خون گشت از دیده درآنکوی
روان چون کاروان بر کاروانست
بس این معجز که اعجاز محبت
مه نامهربانم مهربانست
دلم کز زخم پیکانش نشانهاست
نشان تیر آن ابرو کمانست
که آرد کشتی ما را بساحل
ز دریائی که بیقعر و کرانست
دلی کز گلشن وصلش جدا ماند
هزار آسا هزارانش فغانست
مرا نور علی از مشرق جان
فروزان همچو مهر آسمانست
که هر دم کاروان دل روانست
دلم خون گشت از دیده درآنکوی
روان چون کاروان بر کاروانست
بس این معجز که اعجاز محبت
مه نامهربانم مهربانست
دلم کز زخم پیکانش نشانهاست
نشان تیر آن ابرو کمانست
که آرد کشتی ما را بساحل
ز دریائی که بیقعر و کرانست
دلی کز گلشن وصلش جدا ماند
هزار آسا هزارانش فغانست
مرا نور علی از مشرق جان
فروزان همچو مهر آسمانست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۹۰
بسته باشد تا بکی میخانه را در الغیاث
چند ماند خالی از می جام و ساغر الغیاث
طبل شادی تا بکی در سینه ام سلطان غم
کوبد و آراید از هر سوی لشگر الغیاث
تا بکی از منجنیق چرخ ناهموار دون
سنگ فتنه باردم بر کاسه سر الغیاث
گرچه یارانم ز یاری یاوریها میکنند
نیست ما را جز تو یارا یار و یاور الغیاث
حیدرا از آستین دست یداللهی برآر
نفس بگشاده دهن مانند اژدر الغیاث
زآیه نصر من الله رایتم افراشتی
تا شوم بر دشمنان دین مظفر الغیاث
تیره شد آئینه گردون ز روی عاصیان
تا کند نور علی بازش منور الغیاث
چند ماند خالی از می جام و ساغر الغیاث
طبل شادی تا بکی در سینه ام سلطان غم
کوبد و آراید از هر سوی لشگر الغیاث
تا بکی از منجنیق چرخ ناهموار دون
سنگ فتنه باردم بر کاسه سر الغیاث
گرچه یارانم ز یاری یاوریها میکنند
نیست ما را جز تو یارا یار و یاور الغیاث
حیدرا از آستین دست یداللهی برآر
نفس بگشاده دهن مانند اژدر الغیاث
زآیه نصر من الله رایتم افراشتی
تا شوم بر دشمنان دین مظفر الغیاث
تیره شد آئینه گردون ز روی عاصیان
تا کند نور علی بازش منور الغیاث
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۹۲
زهی گرفته جمالت ز ماه تابان باج
نهاده بر سر خورشید خاکپایت تاج
جهان چو روز منور شود ز رخسارت
گشائی از رخ خود گر نقاب در شب داج
شهان ملک جهان بر درت چو مسکینان
زخوان بذل عطایت بلقمه ئی محتاج
غرض رسیدن نعلینت بود بر سر عرش
وگرنه لایق شأنت نبود آن معراج
حمید و حامد و محمود و احمد مرسل
توئی توئی که رسولان همه دهندت باج
ولی والی والا علی عالیقدر
بداده آنکه بامر تو امر شرع رواج
از آنزمان که رخش تافته بدل نورم
شده است روشنم از وی حدیث نور و زجاج
نهاده بر سر خورشید خاکپایت تاج
جهان چو روز منور شود ز رخسارت
گشائی از رخ خود گر نقاب در شب داج
شهان ملک جهان بر درت چو مسکینان
زخوان بذل عطایت بلقمه ئی محتاج
غرض رسیدن نعلینت بود بر سر عرش
وگرنه لایق شأنت نبود آن معراج
حمید و حامد و محمود و احمد مرسل
توئی توئی که رسولان همه دهندت باج
ولی والی والا علی عالیقدر
بداده آنکه بامر تو امر شرع رواج
از آنزمان که رخش تافته بدل نورم
شده است روشنم از وی حدیث نور و زجاج
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۵۵
ساقیا ساغر شراب آور
ساغری زان شراب ناب آور
اینهمه سستی و تأمل چیست
خیز و جامی خوش از شتاب آور
چندگیری حساب از مستان
ساغر باده بی حساب آور
بهر ضعف دلم ز لعل لبش
شربت قند یا گلاب آور
جز لب او که بخشد آب حیات
آتشی کس ندیده آب آور
گنج وصلش بکنج جان خواهی
گذری در دل خراب آور
جلوه بایدت زنور علی
خیز و آئینه ز آفتاب آور
ساغری زان شراب ناب آور
اینهمه سستی و تأمل چیست
خیز و جامی خوش از شتاب آور
چندگیری حساب از مستان
ساغر باده بی حساب آور
بهر ضعف دلم ز لعل لبش
شربت قند یا گلاب آور
جز لب او که بخشد آب حیات
آتشی کس ندیده آب آور
گنج وصلش بکنج جان خواهی
گذری در دل خراب آور
جلوه بایدت زنور علی
خیز و آئینه ز آفتاب آور
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۶۷
زچشم سیاهی نگاهی مرا بس
نگاهی ز چشم سیاهی مرا بس
چراغ مه ار شعله ور نیست امشب
دراین انجمن شمع آهی مرا بس
دراین قصر فیروزه مهر گستر
فروغی ز رخسار ماهی مرا بس
ز خاک کف پایت ای شاه خوبان
بسر تاج شاهی کلاهی مرا بس
ز کفر سر زلف غارت گر تو
بتاراج ایمان سپاهی مرا بس
ندارم طمع حشمت و جاه شاها
ز دربار لطفت پناهی مرا بس
چه نور علی آن شه ملک و معنی
بمسند که شد فقر شاهی مرا بس
نگاهی ز چشم سیاهی مرا بس
چراغ مه ار شعله ور نیست امشب
دراین انجمن شمع آهی مرا بس
دراین قصر فیروزه مهر گستر
فروغی ز رخسار ماهی مرا بس
ز خاک کف پایت ای شاه خوبان
بسر تاج شاهی کلاهی مرا بس
ز کفر سر زلف غارت گر تو
بتاراج ایمان سپاهی مرا بس
ندارم طمع حشمت و جاه شاها
ز دربار لطفت پناهی مرا بس
چه نور علی آن شه ملک و معنی
بمسند که شد فقر شاهی مرا بس
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۷۴
باحضار ملک وضعی پری وش
نهان کرده دلم نعلی در آتش
کشم در دیده تا نقش نگاری
رخ از خون مژه کردم منقش
مکن آشفته آن زلف پریشان
مگردان خاطر جمعی مشوش
بجز یار من آن شوخ جفا جوی
که دارد عاشقی چون من جفاکش
زهر غل و غشی دادم خلاصی
ز بس پیمود ساقی جام بیغش
گرت در سینه باید سرمستان
بیا جامی در این میخانه درکش
کرا باشد بکف جام جهان بین
بجز نور علی آن مست سرخوش
نهان کرده دلم نعلی در آتش
کشم در دیده تا نقش نگاری
رخ از خون مژه کردم منقش
مکن آشفته آن زلف پریشان
مگردان خاطر جمعی مشوش
بجز یار من آن شوخ جفا جوی
که دارد عاشقی چون من جفاکش
زهر غل و غشی دادم خلاصی
ز بس پیمود ساقی جام بیغش
گرت در سینه باید سرمستان
بیا جامی در این میخانه درکش
کرا باشد بکف جام جهان بین
بجز نور علی آن مست سرخوش
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۸۲
دلا از نظم گوهر بار حافظ
شود هر دم عیان اسرار حافظ
مرا هر صفحه از دیوان نظمش
بود آئینه دیدار حافظ
بشیراز آی و بر خاکش نظر کن
به بینی تا عیان انوار حافظ
بود مهر جهان افروز گردون
فروغی از مه رخسار حافظ
کند اندر معانی دفتری چند
بیان هر فردی از اشعار حافظ
بهوشم آورد اشعار سعدی
ولی مستم کند اشعار حافظ
بجز نور علی در مخزن دل
که را مخزون بود اسرار حافظ
شود هر دم عیان اسرار حافظ
مرا هر صفحه از دیوان نظمش
بود آئینه دیدار حافظ
بشیراز آی و بر خاکش نظر کن
به بینی تا عیان انوار حافظ
بود مهر جهان افروز گردون
فروغی از مه رخسار حافظ
کند اندر معانی دفتری چند
بیان هر فردی از اشعار حافظ
بهوشم آورد اشعار سعدی
ولی مستم کند اشعار حافظ
بجز نور علی در مخزن دل
که را مخزون بود اسرار حافظ
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۸۴
ساقیا برخیز و پیش آور ایاغ
از ایاغی ساز ما راتر دماغ
ساغر عشرت بدور افکن که دل
از غم دوران دون یابد فراغ
سرو قدا جز بگلزار رخت
غنچه گل نشکفد از باغ و راغ
پرتو حسن توام شب تا سحر
در شبستان دل افروزد چراغ
عاشقان را نیست در صحرای دل
لاله زاری خوشتر از گلهای باغ
نعره مستان و وعظ واعظان
آن خروش بلبل و این بانگ زاغ
گر هدا جوئی بجو نور علی
با تو گفتم این بود شرط بلاغ
از ایاغی ساز ما راتر دماغ
ساغر عشرت بدور افکن که دل
از غم دوران دون یابد فراغ
سرو قدا جز بگلزار رخت
غنچه گل نشکفد از باغ و راغ
پرتو حسن توام شب تا سحر
در شبستان دل افروزد چراغ
عاشقان را نیست در صحرای دل
لاله زاری خوشتر از گلهای باغ
نعره مستان و وعظ واعظان
آن خروش بلبل و این بانگ زاغ
گر هدا جوئی بجو نور علی
با تو گفتم این بود شرط بلاغ
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۸۷
ترا سزد که بگردش درآوری افلاک
که نیست دایره خوش خطت بمرکز خاک
مه جمال تو چون آفتاب تابان است
ولیک دیده خفاش کی کند ادراک
بفرق تاج لعمرک شها ترا زیبد
که فخر عالمی و صدر مسند لولاک
سمک ببندگیت بسته طوق در گردن
بگوش حلقه از ماه نو کشیده سماک
مرا که لطف عمیمت بجان سپر باشد
چه باکم ار بزند روزگار تیغ هلاک
بیا بیا که بتن جامه شکیبائی
چو گل ز خار غمت گشته عاشقان راچاک
بجز جمال تو نور علی نمی بیند
ازآنکه آینه از زنگ غیر دارد پاک
که نیست دایره خوش خطت بمرکز خاک
مه جمال تو چون آفتاب تابان است
ولیک دیده خفاش کی کند ادراک
بفرق تاج لعمرک شها ترا زیبد
که فخر عالمی و صدر مسند لولاک
سمک ببندگیت بسته طوق در گردن
بگوش حلقه از ماه نو کشیده سماک
مرا که لطف عمیمت بجان سپر باشد
چه باکم ار بزند روزگار تیغ هلاک
بیا بیا که بتن جامه شکیبائی
چو گل ز خار غمت گشته عاشقان راچاک
بجز جمال تو نور علی نمی بیند
ازآنکه آینه از زنگ غیر دارد پاک
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۳۸
خوشا عشق و نیاز نازنینی
نم اشکی و آه آتشینی
لب جوئی و طرف لاله زاری
می لعلی و یار مه جبینی
مگر زاهد از این زهد ریائی
چه حاصل شد ترا جز کبر و کینی
بسر بردم بسی با نازنینان
ندیدم جز تو یار نازنینی
سلیمان جهانست آنکه امروز
ز یاقوت لبت دارد نگینی
عیان چشم حقیقت بین کسیرا است
که دارد عینک عین الیقینی
دراین مزرع بجز نور علی کیست
که بخشد خرمنی بر خوشه چینی
نم اشکی و آه آتشینی
لب جوئی و طرف لاله زاری
می لعلی و یار مه جبینی
مگر زاهد از این زهد ریائی
چه حاصل شد ترا جز کبر و کینی
بسر بردم بسی با نازنینان
ندیدم جز تو یار نازنینی
سلیمان جهانست آنکه امروز
ز یاقوت لبت دارد نگینی
عیان چشم حقیقت بین کسیرا است
که دارد عینک عین الیقینی
دراین مزرع بجز نور علی کیست
که بخشد خرمنی بر خوشه چینی