عبارات مورد جستجو در ۱۰۱ گوهر پیدا شد:
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۳۴
پر نور شود دیده چو در می نگرد
تا می نخوری دل ز طرب برنخورد
گویی که می از دل ببرد هوش و خرد
برخیز و می آر چون نیابد چه برد
یغمای جندقی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۴۷
گر به می خوردن پیدا نبود دست رسم
می کشم جام نهان تا که برآید نفسم
سراج قمری : رباعیات
شمارهٔ ۱۸
که رنگم و، باده، لعل چون بیجاده
میلم همه زان بود به سوی باده
خواهم که بود قدح چو جانش ز می است
لب بر لب من نهاده و جان داده
رفیق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۰۴
پیاله داد بدستم سبو نهاد به دوشم
مرید پیر مغانم غلام باده فروشم
رقیب با تو به عیش و تو با رقیب به عشرت
ز غم چگونه ننالم ز غصه چون نخروشم
به جان خود غم و درد ترا که جان جهانی
خرم ولیک به جان جهانیان نفروشم
بود چو جام جم و آب خضر اگر قدح می
پیاله بی تو نگیرم شراب بی تو ننوشم
ز عقل و هوش چه لافم چنین که لشکر عشقت
گرفت کشور عقلم نمود غارت هوشم
اگر زنیم به تیغ و اگر کشیم به خنجر
نه از تو دیده ببندم نه از تو چشم بپوشم
رفیق از رخ گل خوشتر است و نغمه ی بلبل
عذار یار به چشم و سرود یار بگوشم
رفیق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۰۴
اگر رود سر من چون حباب بر سر می
نمی رود ز سر من هوای ساغر می
تو و بهشت و من و میکده برو زاهد
تراست گر می کوثر مراست کوثر می
من آن حریف سمندر طبیعتم که مرا
دماغ تر نشود جز به آتش تر می
چه غم ز گردش مهر و مهم به میخانه
هلال جام بود تا به دور اختر می
ز جام جم اگر آب خضر دهند مرا
که این به جای میست آن به جای ساغر می
نه جام جم به بر من بود مقابل جام
نه آب خضر بود پیش من برابر می
به من که تفته روانم ز تاب رنج خمار
به من که سوخته جانم ز سوز اخگر می
بده پیاله ای از آب جانفزای شراب
بیار جرعه ای از راح روح پرور می
رفیق روز و شب از مهر و ماه مستغنی است
ز نور جوهر جام و صفای گوهر می
میرزا حبیب خراسانی : قصاید
شمارهٔ ۹
باده سر جوش و جام لب به لب است
نفس آخرین عمر شب است
ساقی ماه روی مشکین موی
آتشین خوی و آتشین سلب است
قصب سرخ بر حریر تنش
به مثل همچو نار در قصب است
بوستان جمال و نخل قدش
بالغ الورد و یانع الرطب است
همچو می خوارگان صراحی را
گریه نزحزن و خنده نزعجب است
ساقی ماهروی مجلس را
قهر بیجا و لطف بی سبب است
گه دهد بوسه لیک نز ره لطف
گه زند مشت و نیز نز غضب است
به تلجلج زبانش از مستی
در سخن گاه ترک و گه عرب است
روز حشر است باده خواران را
یا شب قدر یارب این چه شب است
باژگون کارهای بوالعجبی
خاصیت های زاده ی عنب است
بده آن سالخورده معجون کو
داروی رنج و محنت و تعب است
جوهر دانش و مزاج خرد
آیه ی روح و مایه ی طرب است
عربی خوی و پارسی میلاد
مزدکی کیش و پهلوی حسب است
راحت جان مرد دانشمند
دفع هر علت است و هر کرب است
نسب پاکش و نژاد بلند
هم ز بوجهل وهم زبولهب است
علت جود و موجب کرم است
فتنه ی سیم و آفت ذهب است
موجب ارتیاح واصل فرح
قوت ارواح و قوت عصب است
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶۶
من صراحی بزیر کش دارم
بمی ناب وقت خوش دارم
در بر زاهدان یاوه سرای
لفچ افتاده لب خمش دارم
وقت شیرین از آن عزیزتر است
که باندیشه رو ترش دارم
غم و اندیشه را به بیهوشی
می گسارم که عقل وهش دارم
میرزا حبیب خراسانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳
از تابش آفتاب بیتاب شدیم
وز آتش گرمای نجف آب شدیم
گویند شراب سر که گردد بنجف
ما سر که بدیم، باده ناب شدیم
بلند اقبال : غزلیات
شمارهٔ ۳۶۵
چه بد آغاز وسرانجام چه خواهدبودن
ثمر صبح اثر شام چه خواهد بودن
بودم اول به کجا میروم آخر به کجا
ماحصل از من گمنام چه خواهدبودن
جان به تن نالدم آری به جز از این کاری
مرغ را در قفس و دام چه خواهد بودن
ساقیا خیز وبده باده گلگون که به غم
چاره غیر از می گلفام چه خواهد بودن
جام می آر به گردش که ندانست کسی
غرض از گردش ایام چه خواهد بودن
بر معشوق چو کاری نرود پیش به عجز
کار عاشق به جز ابرام چه خواهد بودن
باده پیش آر ومکش رنج که داند پس از این
حالت زهره وبهرام چه خواهدبودن
می بکن نوش و مده گوش به پند زاهد
معنی گفته هر عام چه خواهد بودن
چون من از دولت عشق آنکه بلنداقبال است
فکر او غیر می وجام چه خواهد بودن
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۸۳
عُجْب در مستی ندارد هیچ فرقی با شراب
من نمی‌دانم چرا بدنام شد تنها شراب!
رندی و چندین رعونت شیخی و صدگونه عیب
چون شود هشیار کس! اینجا شراب آنجا شراب
بیخودی جاوید باید، عمر دنیا کوتهست
من نمی‌نوشم از آن در نشئة دنیا شراب
نیست در دلبستگی‌ها نشئه‌ای در باده هم
هست با وارستگی دنیا و مافیها شراب
چارة لغزیدن این ره عصای بیخودیست
هر کجا افتم ز دست عقل گویم: یا شراب
لبیبی : ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی
شمارهٔ ۱۰۴ - به شاهد لغت مستی بمعنی گله کردن
باده خور و مستی کن مستی چه کنی از غم
دانی که به از مستی صد راه یکی مستی
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۴
امشب می وصال، پیاپی کشیده‌ام
از دست ساقی عجبی می کشیده‌ام
نی بیم شحنه بود و نه پروای محتسب
تا روز، می به بانگ دف و نی کشیده‌ام
چون کرده‌ام خیال که با غیر همدمی
در گرمی طلب، قدم از پی کشیده‌ام
دایم کشیده‌ام ستم از دلبران، ولی
این کز تو می‌کشم،‌ ز کسی کی کشیده‌ام
میلی شکایتی که مرا هست از دل است
اینها که می‌کشم، همه از وی کشیده‌ام
میرزا قلی میلی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲
خواهم که مرا روز حساب ای ساقی
چندان بدهی شراب ناب ای ساقی
کز عذر گنه، به جای آب ای ساقی
از هر مژه ریزدم شراب ای ساقی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۰
غارتگر حیا نکنی جام باده را
نکهت فزون بود گل کم آب داده را
ابری ندیده ام که نبیند به چشم کم
این قطره های اشک ز باران زیاده را
در خوان عیش نیست به از باده شربتی
تنگی مباد رزق، سر خم گشاده را
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۲۸
شیشه خونها خورد و می گیرد قدح کام از لبش
خنده ساغر ببین، از گریه مینا مپرس
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۶
در ده می لعل لاله گون صافی
بگشای ز حلق شیشه خون صافی
کامروز ز جام می برون نیست مرا
یک دوست که دارد اندرون صافی
صوفی محمد هروی : دیوان اطعمه
بخش ۷۷
همی زند به جهان پیر دیر باده صلاح
در نشاط چو زین باب می شود مفتاح
در جواب او
خوش است صحنک بغرای پر ز قیمه صباح
گشای این در دولت برویم ای فتاح
به کارخانه حلواگران نگاهی کن
که نور مشعله زلبیاست چون مصباح
در آن زمان که شود معده پر ز نان و عسل
خوش است طاس یخ آبی و صحنک تفاح
بلاست آن که به امید یک دو دانه برنج
به بحر کاسه زند غوطه چمچه چون ملاح
بیا برای تسلی خاطرم بر خوان
بکش تو صورت نان و کباب را طراح
شمیم قلیه مشام مرا معطر ساخت
خود از کجاست چنین بو که می رسد فراح
به خوان اطعمه، صوفی صلاح اگر بزند
مکن تو عیب، نباشد صلاح او به صلاح
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۳۷
صبح شد ساقیان مست و خراب
در کدو، از سبو کنید شراب
شب تاریک روز روشن شد
الصبوح الصبوح یا اصحاب
صبح شد نوبت صبوحی شد
رخ بشوئید از خماری خواب
صبح شد کرد آفتاب طلوع
تابکی می کشیم در مهتاب
صبح صادق چو شد سهیل دمید
مرد بیچاره کرمک شب تاب
باده ده ساقیا ادب تا چند
بین الاحباب تسقط آلاداب
ما ز خم یافتیم و میخانه
آنچه می خواست زاهد از محراب
سبحه آن دور، را نخواهد زد
که زند دور جام باده ناب
نقد با ساقی است و نسیه به محض
خلد کوثر کوائب الاتراب
چند ساغر، به «حاجب » درویش
داد باید به بانگ چنگ و رباب
حاجب شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۸۹
سرای میکده را گو همیشه باز کنید
دری جز این در اگر باز شد فراز کنید
کنید سجده به خم پس ز می وضو سازید
نماز را بگذارید و جان نیاز کنید
حقیقت است اگر در دل است در گل نیست
ریاست، روی چو در قبله مجاز کنید
گدای میکده را بر شماست روی نیاز
به یک دو ساغرش از غیر بی نیاز کنید
به عزم صید چو شهباز حق کند پرواز
همه کبوتر دل نزد شاهباز کنید
شد از دو ترک مخالف حصار شهر آشوب
عراق پر ز نوا، شور در حجاز کنید
به راه راست شد از چار و سه همایون فال
ز خسروی و امیری به شاه ناز کنید
ز دستبرد زمانه اگر بجاست دلی
نثار «حاجب » شیراز دلنواز کنید
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۱۰۶
ساقی ز چه روی سرگرانی
بگذار سبک ز سرگردانی
بین چهره زردم و درافکن
درجام شراب ارغوانی
نبود عجب ار ز باده یابند
پیران کهن ز نوجوانی
باری ز درت نمی شوم دور
صد بار گرم ز در برانی
شب تا بسحر در آستانت
هستم چو سگان پاسبانی
کو خضر که یابد از لب تو
سرچشمه آب زندگانی
دلشاد کسی که جز بر تو
ظاهر نکند غم نهانی
جز نور که مخلصت زدل شد
اخلاص همه بود زبانی