عبارات مورد جستجو در ۱۵۵۸ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۰۸
جان من رفتی، چه سان خواهم ز هجران زیستن
چون مسافر گشت جان، یک لحظه نتوان زیستن
در(سه) فصل عمر باید سر به جیب غم کشید
تا توانی همچو گل یک فصل خندان زیستن
همزبان ناموافق، کم ز عزرائیل نیست
مرگ دانایان بود با جمع نادان زیستن
جام را از کف مده، گر زندگی داری هوس
بی قدح، یک دم درین غمخانه نتوان زیستن
تا نماید چون وطن، اقلیم عقبی دلنشین
در جهان پیوسته باید چون غریبان زیستن
با خرد گفتم که مشکلتر ز مردن چیست، گفت
صحبت جمعی که نتوان همچو ایشان زیستن
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۲۹
در مدرسه عشق، به نادانی من کو؟
آشفته دماغی به پریشانی من کو؟
در غمکده دهر، غم افتاده فراوان
لیکن چو غم بی سروسامانی من کو؟
در مصر، عزیزان وطن رانکند یاد
بویی ز وفا با مه کنعانی من کو؟
مهمان خودم کرد قضا، لیک به خواری
جز دامن من، سفره مهمانی من کو؟
گفتی که پریشان شده ای نیست چو زلفم
با زلف تو، سامان پریشانی من کو؟
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۳۵
رام کسی نیست یار، کس چه بگوید به او
نیست به کس سازگار، کس چه بگوید به او
از بر آن نوبهار، دسته گل خواستم
داد به من مشت خار، کس چه بگوید به او
دید که از هر کنار، غم به میانم گرفت
شد ز میان برکنار، کس چه بگوید به او
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۷۲
شمع است مرا حجت این حرف که بی جرم
سر می رود از پای فشردن به غریبی
سرگشتگی آرد چو وطن، جای گریز است
بیجا ندود سنگ فلاخن به غریبی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۱۷
چون ز تنهایی غربت برهانم خود را؟
من که عاجز شده ام در وطن از تنهایی
هر که از یار جدا ماند، دلش می سوزد
بدعت ما نبود سوختن از تنهایی
کم نگردد غم آن سرو قبا پوش طرب!
که برآورد [مرا در] کفن از تنهایی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۴۵
جوان مردم، ولیکن نه زنی دارم نه فرزندی
نبوده غالبا در طالع من، دشمن چندی
ندارم قوتی، ورنه چو تیر از کمان جسته
ازین مهمانسرای بی حلاوت، می زدم کندی
صراحی در بناگوش قدح سرگرم قلقل شد
چو آن مادر که هر دم طفل خود را می دهد پندی
طغرای مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۲
پایی به دیدن من غمناک برنداشت
هرگز به رنگ سایه ام از خاک برنداشت
طغرای مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۱۱
ز بس گرد خموشی بی تو در کاشانه می پیچد
سخن چون بگذرد در دل، صدا در خانه می پیچد!
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۷۳
رفت صد عید و نسیمی یاد باغ ما نکرد
شعله‌ای هرگز مبارک باد داغ ما نکرد
تلخ کامی بین که ما مخمور و صاف خرمی
خشک شد در شیشه و یاد ایاغ ما نکرد
چون خزان کردیم صد گلشن تهی از رنگ و بو
نکهت غم هیچ بدرود دماغ ما نکرد
نوبهاری سیر آتشخانه‌ها می‌کرد دوش
یک نهال شعله گل جز در چراغ ما نکرد
وقت بی‌قدری فصیحی خوش که صد نوبت فزون
گم شدیم از دیر و دودی هم سرغ ما نکرد
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۹۱
رفتند همدمان و مرا دل فگار ماند
خون جگر ز صحبتشان یادگار ماند
دل مضطرب ز روزن چشمم برون دوید
اما ز ناتوانی هم در کنار ماند
از دشمنم چه شکوه که این زخم دوست زد
بیگانه را چه جرم که این داغ یار ماند
نی‌نی ز یار و دوست شکایت نه درخورست
کاین داغ روزگار سیه‌روزگار ماند
هر جا بود دو چشمه خون تربت من‌ست
کاینم به جای لوح نشان مزار ماند
پا تا سرم چو زلف بتان بیقرار شد
الا غم فراق که بر یک قرار ماند
جانم تمام سوخت فصیحی غم فراق
وز روی مرگ تا ابدم شرمسار ماند
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۴
جوش ذوقم خوش‌نشین کشور میخانه‌ام
موج فیضم خانه‌زاد ساغر و پیمانه‌ام
می‌زنم لاف شکیبایی و از طوفان اشک
موجه گرداب را ماند مصیبت خانه‌ام
باز در دارالشفای تب گدایی می‌کنم
کز مسیح آنجا افغان خیزد که من دیوانه‌ام
دزدم از جیب صبا خاکستر منصور را
تا مگر طوری شد زین نور ایمن خانه‌ام
تیره روزیهای طالع‌بین که از بس کسم
هر شب افروزد چراغی باد در کاشانه‌ام
هیچ گه جغدی صلای کلبه خویشم نزد
روزگاری شد که سرگردان این ویرانه‌ام
بیخودم نی ازگل آگاهم فصیحی نه ز شمع
این قدر دانم که گه بلبل گهی پروانه‌ام
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۶
در خلوت غم چند گهی خام نشستیم
در سینه زخم آمده گمنام نشستیم
دیدیم که ساقی سر رسوایی ما داشت
از شیشه برون آمده در جام نشستیم
دوران سر آشفتگی خاطر ما داشت
آشفته‌تر از زلف دلارام نشستیم
آزادگیی گرد دل غمزده می‌گشت
روزی دو سه اندر قفس و دام نشستیم
رفتیم در آتشکده عشق فصیحی
آخر به مراد دل خودکام نشستیم
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۶
از زهر بلا پرست پیمانه ما
دورست ز ملک عافیت خانه ما
آن خانه خراب بی‌نصیبیم که جغد
بگریزد ازین گوشه ویرانه ما
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۲
در دیده ز اشک نوبهاری دارم
در سینه ز داغ لاله‌زاری دارم
لب پر شکر از ناله زاری دارم
در آینه با خود سروکاری دارم
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۵
ای غم که مسافر جهان پیمایی
ای تازه نهال چمن رعنایی
گر حال فصیحی از تو پرسند بگوی
در صحبت خلق مرد از تنهایی
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۸
باز هر شب دل به تنگ از ناله ‌زار خودست
سینه‌ام درمانده آه شرربار خودست
دوستان بر بستر مرگم خراب افکند باز
نرگس مستی که خود پیوسته بیمار خودست
میرداماد : غزلیات
شمارهٔ ۲۳
امشب این دل سوز عشقش بر سر جان کرده بود
دوزخی در یک گیاه خشک پنهان کرده بود
ماجرای شب چه می پرسی نصیب کس مباد
آنچه با جان من امشب روز هجران کرده بود
خواست غم کز خانه جانم رود نگذاشتم
گرچه این ویرانه رابا خاک یکسان کرده بود
یاد آن آتش فروز دل که از بس سوختش
سینه ما را چو آتشگاه یزدان کرده بود
جانم آسود ار چه تیرش تارسیدن بر دلم
هر سر موی مرا صد نوک پیکان کرده بود
قطره آبی روا برکشت امیدم نداشت
آنکه از اشکم کنار دیده عمان کرده بود
بی تو با کشتی چشمم موج دریای بلا
کرد آن کاری که با خاشاک طوفان کرده بود
پرده اشراق مسکین را مدرکز اضطراب
شعله زیر خار و خس بیچاره پنهان کرده بود
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۴۳
جز غم که ندیم دل سودائی ماست
کس نیست که او مونس تنهائی ماست
هر جرعه خون که ساقی دل ریزد
از جام جهان نمای بینائی ماست
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۹
یکچند به کنج خلوتم جا دادند
جانی فارغ دل شکیبا دادند
آهو چشمان ز یک نگاهم آخر
مجنون کردند و سر به صحرا دادند
صفی علیشاه : رباعیات
شمارهٔ ۳۶
از آنکه بجز توأم پناهی نبود
وز حادثه‌ام گریز گاهی نبود
بیچارگیم ببین و راهی بنما
اکنون که گشایشی‌ ز راهی نبود