عبارات مورد جستجو در ۱۹۰۹ گوهر پیدا شد:
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۰۳
مردم و جان به غم یار نهانی مشتاق
دل ز جان بیش به آن همدم جانی مشتاق
ای اجل، منت ناآمدن خویش منه
که کسی نیست درین عالم فانی مشتاق
قاصدا بی‌خبر از دیدن او گشتی و من
به امیدی که پیامی برسانی مشتاق
دم خونریز، شهیدان مژده بر هم نزنند
بس که هستند به آن نخل جوانی مشتاق(؟)
دیده صد لطف نمایان ز تو غیر از نزدیک
میلی از دور به یک لطف نهانی مشتاق
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۳
گر از نوروز، نوشد ماتمم،‌ خاطر مجوییدم
درین ماتم، به مرگ نو، مبارکباد گوییدم
چنان زین گلشن بی‌برگ، بوی مرگ می‌آید
که هر گل با زبان حال می‌‌گوید: مبوییدم
چو با صد آرزو در سینه، جان دادم به ناکامی
دل پر حسرتم را یاد آرید و بموییدم
هم‌آغوش است یاد آن قد و رخسار در خاکم
پی افشای راز ای سرو و گل،‌ از گل مروییدم
کس از بانگ جرسهای دل، آگاهی نمی‌یابد
ره سخت طلب هرچند می‌گوید بپوییدم
مرا هم پوشش نوروز، رنگ‌آمیز می‌باید
شهید تیغ عشقم، خاک و خون از تن مشوییدم
ز شوق روی او گر همچو گل از گل برآرم سر
ز من بوی محبت خواهد آمد گر ببوییدم
ز دلسوزی گر از بهر مبارکباد نوروزی
مرا خواهید، بر درگاه شاهین‌شاه جوییدم
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۶
چون هجوم آرد محبت، شاد نتوان زیستن
در کمند آرزو آزاد نتوان زیستن
عهد یاری با رقیبان بستی و زین اضطراب
گرچه عهد توست بی‌بنیاد، نتوان زیستن
نیم بسمل سازدم چون ذوق شکرّخند او
زهر چشمش گر نباشد یاد، نتوان زیستن
دوستان گویند اهل عشق را غم دشمن است
ای‌خوش آن دشمن که بی‌او شاد نتوان زیستن
زخم‌کاری، بخت نافرمان، شکاری نیم جان
با وجود رحمت صیاد نتوان زیستن
یار، میلی می‌شود بیدادآموز رقیب
فکر مردن کن کزین بیداد نتوان زیستن
میرزا قلی میلی مشهدی : ترجیعات
بخشی از یک ترکیب یا ترجیع‌بند
...
...
جان یابد و از خوشی بنالد
چون در رحم اناث، اطفال
بدخواه تو باد تا دم مرگ
از مویه چو مو، ز ناله چون نال
بادا مه و سال بر تو میمون
تا هست شمار روز و مه، سال
من نیز ترا چو سایه باشم
گاهی به عنان و گه ز دنبال
چون وقت رسد که برسرآید
عمر من زار مضطرب حال،
پیش آیم و دامن تو گیرم
در پای تو افتم و بمیرم
میرزا قلی میلی مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۴۱
تا نمی‌میرم، نمی‌آید به پرسش ای رفیق
از سر بالین من برخیز و فریادی بکن
میرزا قلی میلی مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۴۶ - صورت قسمت میراث پدر به عنوان مطایبه
همشیره! خرج ماتم بابا از آن تو
صبر از من و تردّد غوغا از آن تو
در خفیه استماع وصیّت از آن من
در نوحه همزبانی ماما از آن تو
کهنه قلم، دوات شکسته از آن من
طومار نظم و دفتر انشا از آن تو
آن لاشه اشتران قطاری از آن من
آن بارکش خران توانا از آن تو
یک هفته خرج مطرب و ساقی از آن من
هفتادساله طاعت بابا از آن تو
آن مالها که مانده به دنیا از آن من
وان خیرها که کرده به عقبی از آن تو
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۰۳
ز بهر نامه بری تا به بام دلبر ما
هزار چرخ زند از شعف کبوتر ما
برای روز بد خود چه سان ذخیره کنیم
که همچو گل ز کف دست می پرد زر ما
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۱۴
ما که بر خشت سر خم چون کف می زاده ایم
چون توانیم از بقا دم زد، نباشد تا شراب؟
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۴۱
مرگ، مفلس را ز عمر جاودانی بهتراست
مردن بی خانمان، از زندگانی بهتر است
بینوایان را شب تاریک در محنت سرا
بر زمین شمع از چراغ آسمانی بهتر است
دل چه سان از دختر رز می توان برداشتن
کان صنم در وقت پیری از جوانی بهتر است
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۳۴
همچو نرگس، مدت عمرم به بیماری گذشت
روزگارم همچو گل، در سینه افگاری گذشت
تخم امیدم چو قارون در طلسم خاک ماند
آب را در مزرعم کار از هواداری گذشت
ترک عادت از محالات است نزد اهل هوش
آسمان کی می تواند از ستمکاری گذشت
نام طغرا ماند از طرح سخن، در شش جهت
گرچه عمرش چون نگین در چاردیواری گذشت
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۵۰
نیامدی که مبادا بمیرم از شادی
بیا که مرگ به از انتظار می باشد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۷۴
گفتی که نعش ما را، کس پیش و پس نباشد
روزی که ما نباشیم، گو هیچ کس نباشد
ما خانه زاد دامیم، باید ز بعد مردن
تابوت ما اسیران، غیر از قفس نباشد
از یمن شانه کم شد، آشوب چین زلفت
بازار فتنه گرم است، هر جا عسس نباشد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۹۹
ثبات خانه تن را حباب می داند
بنای جلوه گری را سراب می داند
قدح که هیچ نمی داند از مراتب بزم
شراب را ز غم او کباب می داند
به نیم جو نخرد ذوق آرمیدن را
دلی که چاشنی اضطراب می داند
تو سیل اشک روان کن، که خود ره جو را
اگر چپ است وگر راست، آب می داند
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۲۷
به پنجه مژه از باغ، ژاله باید چید
به جای گل ز چمن داغ لاله باید چید
خراب تا نشود خانه، زود بر لب طاق
قرابه های می دیرساله باید چید
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۷۲
به امیدی که چو طفل نگهم بازآیی
تا دم صبح، در خانه چشمم وا بود
طرفه راهی ست ره مرگ که با اینهمه خوف
هرکه دیدیم، درو بی خبر و تنها بود
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۶۰
حباب وقت خودم در شط تنک ظرفی
چه لب به خنده گشایم، که نیست تاب نشاط
اجل نیامده، بالین مرگ می سازم
بدین بهانه مگر سر نهم به خواب نشاط
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۷۲
به غیر مرگ نسیم از خدا نمی طلبد
نهد چو شانه سر خود برآستانه زلف
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۳۵
جوانی ام به جفا رفت و موسم پیری ست
من از بهار چه دیدم، که از خزان بینم
شب نهال قامتش را دلگشا می خواستیم
برگ ریزانی ازان بند قبا می خواستیم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۹۶
بس که بی برگیم، بعد از درگذشتن، همچو شمع
غیر نقش پا نخواهد ماند از ما بر زمین
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۰۸
جان من رفتی، چه سان خواهم ز هجران زیستن
چون مسافر گشت جان، یک لحظه نتوان زیستن
در(سه) فصل عمر باید سر به جیب غم کشید
تا توانی همچو گل یک فصل خندان زیستن
همزبان ناموافق، کم ز عزرائیل نیست
مرگ دانایان بود با جمع نادان زیستن
جام را از کف مده، گر زندگی داری هوس
بی قدح، یک دم درین غمخانه نتوان زیستن
تا نماید چون وطن، اقلیم عقبی دلنشین
در جهان پیوسته باید چون غریبان زیستن
با خرد گفتم که مشکلتر ز مردن چیست، گفت
صحبت جمعی که نتوان همچو ایشان زیستن