تو هم بنویس! مجموعه خودت رو بساز! افزودن مجموعه جدید
ایسنا (چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۲) نوشت: یک دستگاه مینی‌بوس که در حال عبور از دریاچه سد کارون ۳ بود دچار حادثه شد و بخشی از آن در داخل دریاچه افتاد. بنا به گزارشی که داده شده حدود ۱۰ زن و بچه در مینی‌بوس باقی ماندند و حدود چهار سرنشین نجات پیدا کرده‌اند.

تا چند چنین باشد، ما غرقه به دریاها؟
از دست نیاید هیچ، جز ناله و افغان ها؟
ولله که سنگین است این خواب زمستانی
فرقش نباشد هیچ، کابوس و رویاها

«س.م.ط.بالا»
(به تاریخ: یازدهم مرداد ماه یک هزار و سیصد و نود و دو خورشیدی)
بزرگان گویند: “تملق، شنونده و هم گوینده را فاسد می کند”. تملق نامه ای نوشتم که مزاح کنم با گوینده و شنونده.

خاکم به سر! که خاک بر سرم تویی!
در هر نفسی آن دم و بازدم تویی

آخ تویی، باخ(۱) تویی، مونشن گلادباخ(۲) تویی
آی تویی، نای تویی، گودبای و بای بای(۳) تویی

آپ(۴) تویی، دان(۵) تویی، سردار و سروان تویی
آج تویی، کاج تویی، سرور بی تاج تویی

آز تویی، راز تویی، چهره ی غماز تویی
آس تویی، تاس تویی، چاره ی وسواس تویی

آش تویی، ماش تویی، خواهر و داداش تویی
آه تویی، ماه تویی، خرمنی از کاه تویی

آچ تویی، ماچ تویی، لامسه و تاچ(۶) تویی
آک تویی، لاک(۷) تویی، لنگی و دلاک تویی

آب تویی، باب تویی، امیر و ارباب تویی
آگ تویی، باگ(۸) تویی، تریس(۹) و دیباگ(۱۰) تویی

آو تویی، کاو تویی، کودک کنجکاو تویی
آن تویی، نان تویی، یقین و ایمان تویی

آد تویی، داد تویی، هم نفس باد تویی
آت تویی، مات تویی، لوتی و هم لات تویی

آل تویی، قال تویی، بال و پر و زال تویی
آژ تویی، ژاژ تویی، نرمش و ماساژ تویی

آغ تویی، باغ تویی، پوستی و دباغ تویی
آف(۱۱) تویی، صاف تویی، سکه و صراف تویی

آم تویی، نام تویی، آینه و جام تویی
آر تویی، کار تویی، هستی دوار تویی

من چه کنم؟! کجا روم؟! تا که تو را نبینمت
شانس ندارم که صنم، چاره ی بیچاره تویی

«س.م.ط.بالا»
(به تاریخ: بیست و هشتم تیر ماه یک هزار و سیصد و نود و دو خورشیدی)

۱- یوهان سباستیان باخ(Johann Sebastian Bach)‏: آهنگساز و نوازنده ارگ آلمانی،
۲- مونشن‌گلادباخ :یکی از شهرهای ایالت نوردراین-وستفالن آلمان است،
۳- Good Bye، Bye bye: خداحافظ،
۴- Up: بالا،
۵- Down: پایین،
۶- Touch: لمس کردن،
۷- Luck: شانس،
۸- Bug: اشکال،
۹- Trace: ردیابی کردن،
۱۰- Debug: رفع اشکال،
۱۱- Off: خاموش.
بیا مردی کنیم و دزد نباشیم
شریک سفره ی مردم نباشیم
اگر مرهم برای زخم نداریم
نمک دیگر به روی آن نپاشیم

«س.م.ط.بالا»
(به تاریخ: پانزدهم تیر ماه سال یک هزار و سیصد و نود و دو خورشیدی)
زمین می چرخه چون چاره نداره
نمیدونه که چند تا قاره داره
خدایا من سرم هی گیج میره
میگن فردا، سحر بالای داره

«س.م.ط.بالا»
(به تاریخ: پانزدهم تیر ماه سال یک هزار و سیصد و نود و دو خورشیدی)
سر خود را مکن اینگونه به برف
به عمل کار برآید نه به ورد و نه به حرف
بر فرض چنین کاسه ی رأی ات پُر شد
چه گذاری تو در این کاسه و ظرف؟
دوش رسیدست برایم خبری از بالا
تا پرتو خورشید بتابد، نه تو مانی و نه برف!

«س.م.ط.بالا»
(به تاریخ: بیست و هفتم اردیبهشت ماه یک هزار و سیصد و نود و دو خورشیدی)
حدیث این بیابان جای بیان ندارد
دشت به این فراخی، آرش کمان ندارد

در چه شگفتی اگر قامت رستم شکست؟
با حیله های کهنه، طرفی نمی توان بست

راه گریزمان نیست، خرمن گرفته آتش
کو واعظی که می گفت از قصه ی سیاوش؟

کاوه کنون می برد درفش خود را به زور
کیست که ضحاک را باز فرستد به گور؟

اسطوره های کهنه با ما وفا نکردند
در روزهای سختی یاری به ما نکردند

ماندند در قصه ها، اشعار و افسانه ها
باری بر ندارند از روی شانه ی ما

باید به حال خود فکری دگر کنیم
شام سیاه خود صبح ظفر کنیم

شاید حماسه ای تازه توان سرود
بر مردمان این خاک و زمین درود

«س.م.ط.بالا»
(به تاریخ: هجدهم اردیبهشت ماه یک هزار و سیصد و نود و دو خورشیدی)
ما را ببین و یکدم
با ما نشین و یکدم
این شام را سحر کن
تا چای می کشد دم

«س.م.ط.بالا»
(به تاریخ: بیست و هفتم فروردین ماه یک هزار و سیصد و نود و دو خورشیدی)
همه چی ارزونه!
تو چرا می خندی؟
وسط شعر من،
صفحه رو می بندی!

همه چی ارزونه
وقتی که رویاها
به همین نزدیکی
ته یک فنجونه

همه چی ارزونه
توی این شهری که
قیمت نون و شرف
مثل هم می مونه

همه چی آرومه!
دخترک گریه نکن
مزد کار امشب
پسته ی خندونه

همه چی میزونه
ارزش انسان ها
یک شتر یا دو شتر
چه کسی می دونه؟

همه چی ارزونه!
تو به من می خندی،
حالا دیگه حتما،
صفحه رو می بندی

«س.م.ط.بالا»
(به تاریخ: هجدهم اسفند ماه یک هزار و سیصد و نود و یک خورشیدی)
می نویسم از بهار، تا سبز گردد روزگار
می نویسم از بهار، تا نخشکد یک درخت
تا نمیرد آرزو
یا نگردد واژگونم بخت
می نویسم از بهار، تا برویَد اتحاد
تا بمیرد این نفاق
تا به پایان آید آخر این فراق
می نویسم از بهار، تا سبز گردد روزگار
اما دریغ؛
این روزها بوی زمستان می دهد گویی بهار ...

«س.م.ط.بالا»
(به تاریخ: بیست و هفتم آذر ماه یک هزار و سیصد و هشتاد و هشت خورشیدی)

هر گونه تشابه بین عنوان این مطلب با شعارها و پیام های این روزها، به دلیل نقص فنی صفحه کلید (کیبورد) می باشد.
چون که صد آید، نود هم پیش ماست
پوشش صد عیب ما هم ریش ماست
چون که جان بر لب رسد ما مُرده ایم
نان به نرخ روز با هم خورده ایم ...

«س.م.ط.بالا»
(به تاریخ: هجدهم آذر ماه یک هزار و سیصد و نود و یک خورشیدی)
توضیح: متن زیر تنها تقلیدی کورکورانه و سازماندهی کلمات به گونه ای ناشیانه در کنار یکدیگر است (یک چیزی شبیه سیستم مدیریت غربی ها ؟!) بنابراین هیچ یک از حالات ذکر شده برای اینجانب رخ نداده است و از بنیان همه را تکذیب می نمایم.

زاده شدم، زاده شدم
پُر نام و آوازه شدم

خام بدم، پخته شدم
ریشه بدم، بیشه شدم

در می ناب غرقه شدم
وز طرب آکنده شدم

وای ز می مست شدم
عاشق و دیوانه شدم

شیرین تر از شیرین شدم
فرهاد کوه افکن شدم

دسته ی یک تیشه شدم
وز پی آن ریشه شدم

تیشه زدم به ریشه ام
شاخه ی خشکیده شدم

دست ندادی به برم
باز خمیده تر شدم

خشک فتاده ام زمین
در نظرت خار شدم

برق درون چشم تو
دیدم و بی تاب شدم

شعله گرفت وجود من
دوش همه نار شدم

«س.م.ط.بالا»
(به تاریخ: پانزدهم اردیبهشت ماه یک هزار و سیصد و هشتاد و هشت خورشیدی)
با مردم ناراضی، چه کار باید کرد؟!
وقتی که همه فحش می دهند، چه کار باید کرد؟!
وقتی دلار گران می شود، چه کار باید کرد؟!
وقتی سوال نباید کرد، چه کار باید کرد؟!
از شما می پرسم، چه کار باید کرد؟! ...

«س.م.ط.بالا»
(به تاریخ: یکم آذر ماه یک هزار و سیصد و نود و یک خورشیدی)
گاهی دلم برای تو تنگ می شود
آری؛ زمین به هوای تو دلتنگ می شود
انگار هلال روی تو بر من حلال نیست
همیشه لکه ی ابری تو را حجاب می شود

«س.م.ط.بالا»
(به تاریخ: بیست و سوم شهریور ماه یک هزار و سیصد و نود خورشیدی)
تنها؛
روی نیمکت چوبی
چشم در چشم جاده
دور از های و هوی
با هر تپش قلب
در انتظار تو ام
تا برسی از راه
آهای اتوبوس
باز که دیر کردی

«س.م.ط.بالا»
(به تاریخ: نهم مهر ماه یک هزار و سیصد و هشتاد و نه خورشیدی)
من یه معتادم
خجالت می کشم
از گفتنش، حتی
خجالت می کشم

روزها روی خط راه راه
بر سر یک چهار راه
شب ها توی پارک
از تماشای … ها
خجالت می کشم

من یه معتادم
ایستاده پشت در
در به در دنبال میراث پدر
از مزارش هم
خجالت می کشم

بچه ها من را تماشا می کنند
از نگاهی کنجکاو بر چنین پویانمایی های تلخ
با تبسم از درون کارتن
همچنان اما خجالت می کشم

از صدای زنگ این خانه
هم آوایی میان سکه و کاسه
خجالت می کشم
از اینکه دوست دارم باشد آزادی
خجالت می کشم
سکه ی بیچاره اما رنگ بر سیما ندارد
بی گمان از من
خجالت می کشد

چند روزی توی ترک بودم
در پناه پل
پس از سال ها افتضاح
دیروز پل شد افتتاح
باز هم من
خجالت می کشم

«س.م.ط.بالا»
(به تاریخ: سی ام شهریور ماه یک هزار و سیصد و هشتاد و هشت خورشیدی)