خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۲۹
زان پیش که نامِ تو ز عالَم برود
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۳۳۵
عمر عزیز را به می‌ ناب صرف کن
وحدت کرمانشاهی : غزلیات
غزل شماره 56
یار اگر با ما ز راه لطف بنشیند دمی
ملک‌الشعرای بهار : کارنامهٔ زندان
سبب بنای زندان
بهر آن شد بنای نمرهٔ یک
میرزاده عشقی : کفن سیاه
بخش ۶ - در قلعه خرابه
برسیدم به یکی قلعه کهسان و کهن
حافظ : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۹
کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیاتِنا خوض نامى است که باطل را گویند، حق را نگویند، چنان که گفت: «وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِینَ»، وَ خُضْتُمْ کَالَّذِی خاضُوا، «فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ». و اصل الخوض الدخول فى الشی‏ء على تلوّث به، و قیل هو الخلط، و کل شى‏ء خضته فقد خلطته، و منه خاض الماء بالعسل خلطه. و خوض در آیات آنست که پیغامبر را و قرآن را دروغ زن گیرند، و بدان استهزا کنند، و باطل شمرند. و این آن بود که کافران مکّه چون از مؤمنان قرآن میشنیدند آن را طعن میزدند و ناسزا میگفتند. سدى گفت: مشرکان با مؤمنان نمى‏نشستند، و در رسول خدا (ص) طعن میکردند، و ناسزا میگفتند. رب العالمین ایشان را از آن نهى کرد، گفت: یا محمد! چون مشرکان را بینى که در قرآن طعن کنند و ناسزا گویند، با ایشان منشین، و از ایشان روى گردان. و با مؤمنان همین گفت که: چون کافران در رسول (ص) طعن کنند و او را ناسزا گویند، با ایشان منشینید، و از ایشان روى بگردانید. «لا تقعدوا» معنى آنست که منشینید، و آن کس که نشسته بود، این با وى هم گویند، امّا «لا تجلس» زشت است درین موضع، که آن بر پاى ایستاده را گویند.
ملک‌الشعرای بهار : قصاید
شمارهٔ ۱۱ - نمایندگی ترشیز
دل زجا برد سحرمرغ سحرخیزمرا
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۸۰
آن روز که روز ابر و باران باشد
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۰۵۴
تا نظر از گل رخسار تو برداشته‌ام
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۹۱۱
با تو دارم هرچه دارم از جدید و از قدیم
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۱۵
تشنه‌یی بر لب جو بین که چه در خواب شده‌ست
امیر معزی : قصاید
شمارهٔ ۳۶۰
مریز خون من ای بت به روزگار خزان
ملک‌الشعرای بهار : کارنامهٔ زندان
صف زندان نمرهٔ یک
دیده‌ام من ز بام آنجا را
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۹ - ایدوست
ما را ز غم عشق تو ای دوست، بس آخر
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۳۴
از دل رفته نشان می‌آید
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۸۴۸
این لب بوسه‌فریبی که ترا داده خدا
ابوالفضل بیهقی : مجلد ششم
بخش ۲۲ - داستان بوسهل حصیری
و فقیه بو بکر حصیری‌ را درین روزها نادره‌یی افتاد و خطائی‌ بر دست وی رفت در مستی که بدان سبب خواجه بر وی دست یافت و انتقامی کشید و بمراد رسید، و هرچند امیر پادشاهانه دریافت، در عاجل الحال‌ آب‌ این مرد ریخته شد، و بیارم ناچار این حال را تا بر آن واقف شده آید، و لا مرّد لقضاء اللّه عزّوجلّ‌ . چنان افتاد که حصیری با پسرش بو القاسم بباغ رفته بودند. بباغ خواجه علی میکائیل که نزدیک است، و شراب بی‌اندازه خورده و شب آنجا مقام کرده و انگاه صبوح کرده- و صبوح‌ ناپسندیده است و خردمندان کم کنند- و تا میان دو نماز خورده و آنگاه برنشسته و خوران خوران‌ بکوی عبّاد گذر کرده. چون نزدیک بازار عاشقان رسیدند، پدر در مهد استر با پسر سوار و غلامی سی با ایشان، از قضا را چاکری از خواصّ خواجه پیش آمدشان سوار، و راه تنگ بود و زحمتی بزرگ‌ از گذشتن مردم. حصیری را خیال‌ بست‌، چنانکه مستان را بندد که این سوار چرا فرود نیامد و وی را خدمت نکرد، مر او را دشنام زشت داد. مرد گفت: ای ندیم پادشاه، مرا بچه معنی دشنام میدهی؟
ملا احمد نراقی : باب چهارم
علاج عجب به جمال
و اما عجب به حسن و جمال: پس علاج آن این است که بدانی که آن به زودی در معرض زوال است و به اندک علتی و مرضی جمال تو زایل، و حسن تو باطل می شود و کدام عاقل به چیزی عجب می کند که تب شبی آن را بگیرد، یا دملی آن را برطرف کند، و یا آبله ای آن را فاسد گرداند.
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۷
امروز که دوران فلکت با تو نکوست