میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶
ای برده دل ما و سپرده دل خود را
سلطان ولد : ولدنامه
بخش ۱۰ - رجوع بتمامی آنکه سخن سه مرتبه دارد و خموشی بالای نطق است ولیکن نه هر خموشی زیرا که جماد و حیوان و مردم جاهل سخن نمیگویند دلیل نکند که خموشی ایشان بهتر از نطق است
لیک این هم بدان و فهمی کن
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵
بحر اندیشه فرو برده به یک بار مرا
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴
شیخنا تا کی گران‌تر می‌کنی عمامه را
خاقانی : قصاید
شمارهٔ ۵۶ - قصیده
لطف ملک العرش به من سایه برافکند
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳
میبرد خیل غم اسیر مرا
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۵۷ - ابوالخیر الْاَقْطَع
و ازین طایفه بود ابوالخیر الْاَقْطَع رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ، باصل مغربی بود بتینات بودی و ویرا کرامات بودی و فراستی نیز داشتی و حال او بزرگ بود و وفاة او اندر سنۀ نیّف و اربعین و ثلثمانیه بود.
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲
فکر و اندیشه ی بیهوده چرا
سعدی : غزلیات
غزل ۴۳۸
ما دل دوستان به جان بخریم
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱
دل دیوانه به در شد سحر از خانه ی ما
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰
روز و شب در حسرت و اندوه تیماری چرا
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۹
کرد چرخ دورو، دو موی مرا
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۶
حاجت به گل ندارد، آن سر که کج کلاه است
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۸
ای عشق گرفتی سخت ناگاه دهان ما را
آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۵۶۵
زآن صافی صوفی زآن درد صفا پرور
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۷
بربسته دست جور فلک پای اگر مرا
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۵
سالها بر کف گرفتم سبحه ی صد دانه را
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۳
جوهر قدسی، نهفته رخ در آب و گل چرا
جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۴۵
الا ای سرو ناز بوستانی
غزالی : عنوان اول - در شناختن نفس خویش
فصل هفتم
بدان که دل آدمی را با هر یکی از این دو لشکر که در درون وی است علاقتی است، و وی را از هر یکی صفتی و خلقی پدید آید بعضی از آن اخلاق بد باشد که وی را هلاک کند و بعضی نیکو باشد که وی را به سعادت رساند و جمله آن اخلاق اگر چه بسیار است، اما چهار جنس اند: اخلاق بهایم و اخلاق سباع و اخلاق شیاطین و اخلاق ملایکه، چه به سبب آن که در وی شهوت و آز نهاده اند، کار بهایم کند: چون شره نمودن بر خوردن و جماع کردن و به سبب آن که در وی خشم نهاده اند، کار سگ و گرگ و شیر کند، چون زدن و در خلق افتادن به دست و زبان به سبب آن که در وی مکر و حیلت و تلبیس و تخلیط و فتنه انگیختن میان خلق نهاده اند، کار دیوان کند و به سبب آن که در وی عقل نهاده اند، کار فرشتگان کند، چون دوست داشتن علم و صلاح، و پرهیز کردن از کارهای زشت و صلاح جستن میان خلق و عزیز داشتن خود را از کارهای خسیس و شاد بودن به معرفت کارها و عیب داشتن از جهل و نادانی.