مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۴۲
ای مه و خورشید از رخشنده رخسارت خجل امیرشاهی سبزواری : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۷
ای خسته ز تو روان مردم فروغ فرخزاد : اسیر
گریز و درد
رفتم ، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۲۱۰
فغان کز سینه دائم آه بی تاثیر می زاید صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۸۰
سبزی نه فلک از چشم گهربار دل است احمد شاملو : هوای تازه
شعرِِ ناتمام
خُرد و خراب و خسته جوانیِ خود را پُشتِ سر نهادهام امام خمینی : غزلیات
پردهنشین
این قافله از صبح ازل، سوی تو رانند عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۷۲
زلف تودگر ز دست نگذارم من صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۲۱۸
جای خود وا می کنند اهل صفا بر روی دست مولوی : دفتر دوم
بخش ۵۷ - حمله بردن سگ بر کور گدا
یک سگی در کوی بر کور گدا عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۴۲
اول همه نیستی است تا اول کار عنصرالمعالی : قابوسنامه
باب سی و یکم: اندر طالب علمی و فقیهی
بدان ای پسر و آگاه باش که در اول سخن گفتم که از پیشها نیز یاد کنم و غرض پیشه نه دوکان داری است، که هر کاری را مردم بر دست گیرد آن چون پیشهٔ باشد، باید که آن کار نیک بداند، تا از آن کار بر بتواند خوردن؛ اکنون چنانک میبینم، هیچ پیشه و کاری نیست که آدمی آن بجوید که آن پیشه را از داستان و نظام راستی مستغنی دانی، الا همه را ترتیب دانستن باید و پیشه بسیارست، هر یکی را جدا شرح ممکن نشود، که کتاب دراز گردد و از اصل و نهاد بشود، ولکن هر صفت که هست از سه وجه است: یا علمی که تعلق به پیشهٔ دارد، یا پیشهٔ که تعلق بعلم دارد، {یا خود پیشهایست بصرافت خرد}، اما علمی که تعلق بپیشهٔ دارد جز طبیبی و منجمی و مهندسی و مساحی و شاعری و مانند این و پیشهٔ که تعلق بعلم دارد خنیاگری و بیطاری و مانند این و این هر یکی را سامانیست، چون تو رسم و سامان آن ندانی اگر چه استاد باشی در آن باب همچون اسیری باشی و پیشها خود معروفست، بشرح کردن حاجت نیست، چندانک صورت بندد سامان هر یک بتو نمایم، از بهر آنک از دو بیرون نیست: یا خود ترا بدین دانستن حاجت افتد، از اتفاق روزگار و حوادث زمانه، باری بوقت نیاز از اسرار هر یک آگاه باشی، اگر نیاز نبود هم مهتری باشی، که مهتران را علم پیشها دانستن لابدست. بدان ای پسر که از هیچ علمی برنتوانی خورد الا آخرتی، که اگر خواهی که از علم دنیایی بر خوری نتوانی، مگر بحرفهٔ در وی آمیزی، چون علم شرع که در روزگار قضا و قسام و کرسی داری و مذکری نرود و نفع دنیا بعالم نرسد و در نجوم یا تقویمگری و مولودگری و فالگویی و آرایشگری بجد و هزل درو نرود نفع دنیا بمنجم نرسد و در طب تا دستکاری و رنگآمیزی و هلیلهدهی باصواب و ناصواب در وی نرود مراد دنیایی طبیب را حاصل نشود، پس بزرگوارترین علمی علم دینست، که اصول آن بر دوام توحید است و فروع آن احکام شرع و بحرفهٔ آن نفع دنیاست، پس ای پسر تا توانی گرد علم دین گرد، تا دنیا و آخرت بدست آید، اما اگر توفیق یابی نخست اصول دین راست کن و آنگاه فروع، که بیاصول فروع تقلید بود. آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۳۵۸
ساقیا زان می کهنه که مه نو سرزد صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۴۴۵
نقد روشن گهران در گره غم باشد حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۴۵۲
تا عشق مرا گردِ خرابات برآورد ابن یمین فَرومَدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸
تا کرد زیر سایه نهان زلفت آفتاب سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۹
کس با تو عدو محاربت نتواند صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۹۷
شادی هر که زیادست ز غم، کامل نیست ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۴
آنکه از برق سحاب کرم شامل او حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۴
ای نگاه تو پی غارت دلها گستاخ
غزل شماره ۴۲
ای مه و خورشید از رخشنده رخسارت خجل امیرشاهی سبزواری : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۷
ای خسته ز تو روان مردم فروغ فرخزاد : اسیر
گریز و درد
رفتم ، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۲۱۰
فغان کز سینه دائم آه بی تاثیر می زاید صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۸۰
سبزی نه فلک از چشم گهربار دل است احمد شاملو : هوای تازه
شعرِِ ناتمام
خُرد و خراب و خسته جوانیِ خود را پُشتِ سر نهادهام امام خمینی : غزلیات
پردهنشین
این قافله از صبح ازل، سوی تو رانند عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۷۲
زلف تودگر ز دست نگذارم من صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۲۱۸
جای خود وا می کنند اهل صفا بر روی دست مولوی : دفتر دوم
بخش ۵۷ - حمله بردن سگ بر کور گدا
یک سگی در کوی بر کور گدا عطار نیشابوری : باب هفتم: در بیان آنكه آنچه نه قدم است همه محو عدم است
شمارهٔ ۴۲
اول همه نیستی است تا اول کار عنصرالمعالی : قابوسنامه
باب سی و یکم: اندر طالب علمی و فقیهی
بدان ای پسر و آگاه باش که در اول سخن گفتم که از پیشها نیز یاد کنم و غرض پیشه نه دوکان داری است، که هر کاری را مردم بر دست گیرد آن چون پیشهٔ باشد، باید که آن کار نیک بداند، تا از آن کار بر بتواند خوردن؛ اکنون چنانک میبینم، هیچ پیشه و کاری نیست که آدمی آن بجوید که آن پیشه را از داستان و نظام راستی مستغنی دانی، الا همه را ترتیب دانستن باید و پیشه بسیارست، هر یکی را جدا شرح ممکن نشود، که کتاب دراز گردد و از اصل و نهاد بشود، ولکن هر صفت که هست از سه وجه است: یا علمی که تعلق به پیشهٔ دارد، یا پیشهٔ که تعلق بعلم دارد، {یا خود پیشهایست بصرافت خرد}، اما علمی که تعلق بپیشهٔ دارد جز طبیبی و منجمی و مهندسی و مساحی و شاعری و مانند این و پیشهٔ که تعلق بعلم دارد خنیاگری و بیطاری و مانند این و این هر یکی را سامانیست، چون تو رسم و سامان آن ندانی اگر چه استاد باشی در آن باب همچون اسیری باشی و پیشها خود معروفست، بشرح کردن حاجت نیست، چندانک صورت بندد سامان هر یک بتو نمایم، از بهر آنک از دو بیرون نیست: یا خود ترا بدین دانستن حاجت افتد، از اتفاق روزگار و حوادث زمانه، باری بوقت نیاز از اسرار هر یک آگاه باشی، اگر نیاز نبود هم مهتری باشی، که مهتران را علم پیشها دانستن لابدست. بدان ای پسر که از هیچ علمی برنتوانی خورد الا آخرتی، که اگر خواهی که از علم دنیایی بر خوری نتوانی، مگر بحرفهٔ در وی آمیزی، چون علم شرع که در روزگار قضا و قسام و کرسی داری و مذکری نرود و نفع دنیا بعالم نرسد و در نجوم یا تقویمگری و مولودگری و فالگویی و آرایشگری بجد و هزل درو نرود نفع دنیا بمنجم نرسد و در طب تا دستکاری و رنگآمیزی و هلیلهدهی باصواب و ناصواب در وی نرود مراد دنیایی طبیب را حاصل نشود، پس بزرگوارترین علمی علم دینست، که اصول آن بر دوام توحید است و فروع آن احکام شرع و بحرفهٔ آن نفع دنیاست، پس ای پسر تا توانی گرد علم دین گرد، تا دنیا و آخرت بدست آید، اما اگر توفیق یابی نخست اصول دین راست کن و آنگاه فروع، که بیاصول فروع تقلید بود. آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۳۵۸
ساقیا زان می کهنه که مه نو سرزد صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۴۴۵
نقد روشن گهران در گره غم باشد حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۴۵۲
تا عشق مرا گردِ خرابات برآورد ابن یمین فَرومَدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸
تا کرد زیر سایه نهان زلفت آفتاب سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۹
کس با تو عدو محاربت نتواند صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۹۷
شادی هر که زیادست ز غم، کامل نیست ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۴
آنکه از برق سحاب کرم شامل او حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۴
ای نگاه تو پی غارت دلها گستاخ