قاسم انوار : غزلیات
شمارهٔ ۴۷۴
ماییم که چون باده گل رنگ بجوشیم
کوهی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۱
روحم از عالم امر است و تن از عالم حق
سوزنی سمرقندی : قصاید
شمارهٔ ۷۷ - در مدح فخرالدین
ناداده مژدگانی نادید مژده ور
سعدی : غزلیات
غزل ۴۱
دوش در صحرای خلوت گوی تنهایی زدم
نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶۶
سرم خوش است برآنم که از سر مستی
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه‏
۳ - النوبة الاولى
«وَ قِیلَ لِلَّذِینَ اتَّقَوْا» گفتند متّقیان را که از شرک بپرهیزیدند، «ما ذا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ» چه چیزست که فرو فرستاد خداوند شما، «قالُوا خَیْراً» همه نیک گفتند، «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةٌ» ایشانراست که نیکویى کردند در این جهان نیکوى، «وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَیْرٌ» و سراى آن جهان باز به، «وَ لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقِینَ (۳۰) جَنَّاتُ عَدْنٍ» و نیک سرایست پرهیزکاران را
صائب تبریزی : قصاید
شمارهٔ ۳۱ - در ورود شاه عباس دوم به شهر اشرف
کرد تا پابوس اشرف کشور مازندران
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه‏
۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» اللَّه تعالى بر است کارى مى فرماید و بنیکو کارى، «وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبى‏» و بخشیدن خویشاوندان را و برّ با ایشان، «وَ یَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ» و باز زند از بخل و دشنام و زشت کارى، «وَ الْمُنْکَرِ» و از کار و سخن ناسزا و گواهى بدروغ، «وَ الْبَغْیِ» و از فزونى جست، «یَعِظُکُمْ» پند مى‏دهد شما را، «لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (۹۰)» تا مگر پند گیرید و حق دریابید.
ملک‌الشعرای بهار : مثنویات
شمارهٔ ۴۰ - جُعَل
یک جُعَل روزی ز اصطبلی حقیر
عین‌القضات همدانی : لوایح
فصل ۸۰
عشق عاشق با معشوق دیگرست درین اصل هر یکی در دو مرتبه مقرر می‌شوند و این اگرچه در ظاهر کثرت می‌نماید اما در معنی وحدتست زیرا که چون معشوق عاشق شود هر آینه عاشق معشوق شود کثرت برخیزد و چون معشوق یکی بود و خود یک عاشق را دو معشوق روا نبود ماجَعلَ اللّهُ لِرَجُلٍ مِن قَلبَینِ فی جوفِه اما یک معشوق را روا بود که هزار عاشق بود و هر یک در عشق صادق بود اما اینجا سریست دقیق بدان که عاشق را گذر بر دریای شوقست ونهنگ عشق درو در کمین تازمرۀ عشاق را که بر درگاه سرادق جلال شور و شغب می‌دارند و می‌نالند و می‌زارند با آنکه از استغناءمعشوقخبر دارند بیکبار درکشد و دم درکشد زیرا که از رحمت خلقیت بحقیقت بر درگاه جز زحمت بی فایده نیست خَلقناکُم لّنَرَبَحَ عَنکُم لاتَربَحوا عَنّا:
نیما یوشیج : مجموعه اشعار
یاد
یادم از روزی سیه می آید و جای نموری
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۶۵
باز ای دل شورانگیز رو سوی کسی داری
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۳۰
* ای دوست بیا تا غمِ فردا نخوریم،
فردوسی : پادشاهی بهرام گور
بخش ۲۷
سپهبد فرستاده را پیش خواند
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۹۶۹
چراغ دودهٔ مجد و علا امام حسین
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۳۹
بنواخت نی را، لبهای نایی
رشیدالدین میبدی : ۱۵- سورة الحجر- مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ» الآیة...، خزائن اللَّه فى الارض قلوب العارفین، خداى را جلّ جلاله در زمین خزینها است و آن خزینها دلهاى عارفانست و سرّهاى مریدان، و آنکه در آن خزینها درهاست شب افروز و ودیعتهاى گران مایه و بدان آراسته و نگاشته، بعضى بلطایف علم آراسته: دلهاى عالمانست، بعضى بحقایق عقل نگاشته: دلهاى عابدانست، بعضى ببدایع سرّ پرداخته: دلهاى عارفانست. آن گه مهر ربوبیّت بر آن نهاده و در صدف قدم بسته که: قلوب العباد بین اصبعین من اصابع الرّحمن.
محمد بن منور : فصل اول - حکایات کرامات شیخ
حکایت شمارهٔ ۵۰
خواجه ابومنصور و رقانی کی وزیر سلطان طغرل بود بیمار شد،چون کارش تنگ درآمد شیخ را و استاد امام ابوالقسم قشیری را بخواند و گفت من شما را دوست داشته‌ام به شما یک حاجت دارم،چون من در پرده شوم شما هر دو بزرگ بسر خاک من چندان مقام کنید که من از عهدۀ سؤال بیرون آیم بقوت شما. هر دو از وی قبول کردند. چون برحمت خدای تعالی پیوست، شیخ ما با استاد امام در پیش آن کار ایستادند. چون به گورستان رسیدند هنوز خاک فرو نبرده بودند، استاد امام شیخ را گفت کی هنوز خاک فرونکنده‌اند، تو مقام کن تا من مردمان را بازگردانم. خاک تمام شد و خواجه بومنصور را دفن کردند شیخ برخاست و گفت تمام شد و برفت. چون باستاد امام رسید استاد امام گفت پس آن وصیت که کرده بود شیخ چه فرمود؟ شیخ گفت رسولان آمدند و سؤال کردند آن یکی فرا آن دیگر گفت نمی‌بینی که کیست بر سر خاک؟ این بگفتند و برفتند. چون ایشان برفتند ما نیز برفتیم.
قاآنی شیرازی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۷ - وله ایضاْ فی مدحه
باز این تویی شهاکه جهانت مسخرست
پروین اعتصامی : مثنویات، تمثیلات و مقطعات
باد بروت
عالمی طعنه زد به نادانی