حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۴۷۴
نوبت پاس وصل تو بو که شبی به ما رسد واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۲
قالیت، گرنه کار کرمان است واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۱
غازه را آتش از آن چهره دگر در جان است واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۰
این درهم و دینار، که چشم تو بر آن است ادیب الممالک : غزلیات
شمارهٔ ۸۴
نادیده چنان مست تمنای تو گشتم واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۹
ز اهل جود، چه منت؟ دهنده یزدان است مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۹۴۶
کاشکی از غیر تو آگه نبودی جان من واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۸
زکام اینکه فرو ریزدم، نه دندان است نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۶
تهی کردیم از نامحرمان هم دیده و دل را واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۶
بهار گلشن آن روی چون سمن، شرم است واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۵
هست خفت گرمی یاران بهر کو آدم است فخرالدین عراقی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۹ - ایضاله
یا رب، این بوی خوش ز گلستان آید؟ فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۲
گرفت گریه ما کوه و دشت و صحرا را واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۴
با گدا خلق کن، دست سخایی درم است حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۹۰
لخت دل با سینه از اشک مدام آمد برون هجویری : بابُ اثباتِ العلم
فصل
بدان که علم دو است: یکی علم خداوند تعالی و دیگر علم خلق و علم بنده اندر جَنُب علم خداوند تعالی متلاشی بود، زیرا که علم وی صفت وی است و بدو قایم، و اوصاف وی را نهایت نیست؛ و علم ما صفت ماست و به ما قایم، و اوصاف ما متناهی باشد؛ لقوله، تعالی: «وَمااُوتیتُم مِنَ الْعِلْمِ إلّا قَلیلاً (۸۵/الإسراء).» و در جمله علم از صفات مدح است و حدش احاطةُ المعلوم و تبینُ المعلوم و نیکوترین حدود وی این است که: «العلمُ صفةٌ یصیرُ الحیُّ بها عالماً.» و خدای عزّ و جلّ گفت: «واللّهُ مُحیطٌ بِالکافِرینَ (۱۹/البقره)»، ونیز گفت: «واللّهُ بکلِّ شیءٍ علیمٌ (۲۸۲/البقره).» و علم او یک علم است که بدان همیداند جملهٔ موجودات و معدومات را، و خلق را با وی مشارکت نیست و متجزی نیست و ازوی جدا نیست. و دلیل بر علمش ترتیب فعلش؛ که فعل محکم، علم فاعل اقتضا کند. پس علم وی به اسرار لاحق است و به اظهار محیط. طالب را باید که اعمال اندر مشاهدهٔ وی کند؛ چنانکه داند که او بدو و به افعال او بیناست. قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۸
هیچ دورانی چو عهد بیسرانجامی نبود واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۳
فکر زلفش، در ره دیوانگی شبگیر ماست فضولی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۵
باغ حسن از گل رخسار تو دارد رونق واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۲
تا عکس گل روی تو در چشم تر ماست
شمارهٔ ۴۷۴
نوبت پاس وصل تو بو که شبی به ما رسد واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۲
قالیت، گرنه کار کرمان است واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۱
غازه را آتش از آن چهره دگر در جان است واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۰
این درهم و دینار، که چشم تو بر آن است ادیب الممالک : غزلیات
شمارهٔ ۸۴
نادیده چنان مست تمنای تو گشتم واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۹
ز اهل جود، چه منت؟ دهنده یزدان است مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۹۴۶
کاشکی از غیر تو آگه نبودی جان من واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۸
زکام اینکه فرو ریزدم، نه دندان است نشاط اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۶
تهی کردیم از نامحرمان هم دیده و دل را واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۶
بهار گلشن آن روی چون سمن، شرم است واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۵
هست خفت گرمی یاران بهر کو آدم است فخرالدین عراقی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۹ - ایضاله
یا رب، این بوی خوش ز گلستان آید؟ فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۲
گرفت گریه ما کوه و دشت و صحرا را واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۴
با گدا خلق کن، دست سخایی درم است حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۹۰
لخت دل با سینه از اشک مدام آمد برون هجویری : بابُ اثباتِ العلم
فصل
بدان که علم دو است: یکی علم خداوند تعالی و دیگر علم خلق و علم بنده اندر جَنُب علم خداوند تعالی متلاشی بود، زیرا که علم وی صفت وی است و بدو قایم، و اوصاف وی را نهایت نیست؛ و علم ما صفت ماست و به ما قایم، و اوصاف ما متناهی باشد؛ لقوله، تعالی: «وَمااُوتیتُم مِنَ الْعِلْمِ إلّا قَلیلاً (۸۵/الإسراء).» و در جمله علم از صفات مدح است و حدش احاطةُ المعلوم و تبینُ المعلوم و نیکوترین حدود وی این است که: «العلمُ صفةٌ یصیرُ الحیُّ بها عالماً.» و خدای عزّ و جلّ گفت: «واللّهُ مُحیطٌ بِالکافِرینَ (۱۹/البقره)»، ونیز گفت: «واللّهُ بکلِّ شیءٍ علیمٌ (۲۸۲/البقره).» و علم او یک علم است که بدان همیداند جملهٔ موجودات و معدومات را، و خلق را با وی مشارکت نیست و متجزی نیست و ازوی جدا نیست. و دلیل بر علمش ترتیب فعلش؛ که فعل محکم، علم فاعل اقتضا کند. پس علم وی به اسرار لاحق است و به اظهار محیط. طالب را باید که اعمال اندر مشاهدهٔ وی کند؛ چنانکه داند که او بدو و به افعال او بیناست. قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۸
هیچ دورانی چو عهد بیسرانجامی نبود واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۳
فکر زلفش، در ره دیوانگی شبگیر ماست فضولی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۵
باغ حسن از گل رخسار تو دارد رونق واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۲
تا عکس گل روی تو در چشم تر ماست