عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۷۱
کجا نظر به من آن شوخ خشمگین نظر انداخت؟
مگر دمی که به سویم خدنگ کین انداخت
ز چین طرّه کزان خاک راه غالیه بوست
کمند فتنه به پای غزال چین انداخت
به بزم خواست که از من تهی کند پهلو
نشست و تکیه به یاران همنشین انداخت
ز پا فتادگیام را همین نتیجه بس است
که سایه بر سرم آن سرو نازنین انداخت
فغان که ساختم از بیخودی پشیمانش
اگر نظر به من آن طفل شرمگین انداخت
به سوی میلی مسکین،نگاه پنهانش
چو ناوکیست که صیدافکن از کمین انداخت
مگر دمی که به سویم خدنگ کین انداخت
ز چین طرّه کزان خاک راه غالیه بوست
کمند فتنه به پای غزال چین انداخت
به بزم خواست که از من تهی کند پهلو
نشست و تکیه به یاران همنشین انداخت
ز پا فتادگیام را همین نتیجه بس است
که سایه بر سرم آن سرو نازنین انداخت
فغان که ساختم از بیخودی پشیمانش
اگر نظر به من آن طفل شرمگین انداخت
به سوی میلی مسکین،نگاه پنهانش
چو ناوکیست که صیدافکن از کمین انداخت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۷۲
چمن کز گل و غنچه بویی نداشت
سرو برگ جام و سبویی نداشت
ازان حال من دوش پرسید یار
که با دیگری گفتوگویی نداشت
حریفی که بر گریهام خنده زد
سر و کار با تندخویی نداشت
به همراهیام غیر در کوی یار
نیامد، مگر آبرویی نداشت
چنان بودم از بخت خود ناامید
که هرگز دلم آرزویی نداشت
در دوستی کوفت میلی، مگر
که اندیشه از جنگجویی نداشت
سرو برگ جام و سبویی نداشت
ازان حال من دوش پرسید یار
که با دیگری گفتوگویی نداشت
حریفی که بر گریهام خنده زد
سر و کار با تندخویی نداشت
به همراهیام غیر در کوی یار
نیامد، مگر آبرویی نداشت
چنان بودم از بخت خود ناامید
که هرگز دلم آرزویی نداشت
در دوستی کوفت میلی، مگر
که اندیشه از جنگجویی نداشت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۷۴
هر لحظه دلم شکوه ز بدخوی دگر داشت
هر دم غم دیگر ز جفاجوی دگر داشت
دور از تو دل بوالهوس از بهر فریبم
هر دم به میان حرف پری روی دگر داشت
میخواره من دوش کجا بود که هر دم
دل در طلبش رو به سر کوی دگر داشت
بودم خجل از بیخودی خویش به بزمش
هرچند که آن یار، نظر سوی دگر داشت
خرسند چو مجنون نشد از طرفه غزالان
میلی که سر اندر پی آهوی دگر داشت
هر دم غم دیگر ز جفاجوی دگر داشت
دور از تو دل بوالهوس از بهر فریبم
هر دم به میان حرف پری روی دگر داشت
میخواره من دوش کجا بود که هر دم
دل در طلبش رو به سر کوی دگر داشت
بودم خجل از بیخودی خویش به بزمش
هرچند که آن یار، نظر سوی دگر داشت
خرسند چو مجنون نشد از طرفه غزالان
میلی که سر اندر پی آهوی دگر داشت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۷۶
چو دل فتاد ز پا، غمزهاش ز کین برخاست
چو زخم خورده که خون ریزیش از کمین برخاست
ز ناامیدی هم صحبتان او خجلم
که از نشستنم آن سرو نازنین برخاست
به خواب اگر نه شهیدی گرفت دامانش
چرا ز خوابگه ناز شرمگین برخاست
رقیب از نگه دور دوست، شادم یافت
به غایتی، که ز پهلوی او غمین برخاست
چنان شکفته برآمد به دار، میلی زار
که از نظارگیان بانگ آفرین برخاست
چو زخم خورده که خون ریزیش از کمین برخاست
ز ناامیدی هم صحبتان او خجلم
که از نشستنم آن سرو نازنین برخاست
به خواب اگر نه شهیدی گرفت دامانش
چرا ز خوابگه ناز شرمگین برخاست
رقیب از نگه دور دوست، شادم یافت
به غایتی، که ز پهلوی او غمین برخاست
چنان شکفته برآمد به دار، میلی زار
که از نظارگیان بانگ آفرین برخاست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۷۸
در پهلوی اغیار به هر سو نظری داشت
گویا ز نهان آمدن من خبری داشت
دی گفت بسی حرف وفا روی برویم
گویا که به من روی و سخن با دگری داشت
آرام ازو جذبه ی شوق که چنین برد؟
کامروز سراسیمه به هر سو گذری داشت
چون دید مرا یار، برافروخت ز خجلت
گویا ز ستم های رقیبان خبری داشت
میلی نگه از یار ندیدم دم رفتن
پنداشتی از ماتم من چشم تری داشت
گویا ز نهان آمدن من خبری داشت
دی گفت بسی حرف وفا روی برویم
گویا که به من روی و سخن با دگری داشت
آرام ازو جذبه ی شوق که چنین برد؟
کامروز سراسیمه به هر سو گذری داشت
چون دید مرا یار، برافروخت ز خجلت
گویا ز ستم های رقیبان خبری داشت
میلی نگه از یار ندیدم دم رفتن
پنداشتی از ماتم من چشم تری داشت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۸۲
بگشا کمند زلف که دل دردمند توست
آهوی نیم کشته ما در کمند توست
یک جا چو سرو با همه شوخی ستادهای
دستی مگر به دامن سرو بلند توست؟
هر خون گرفتهای که شود کشته بیگناه
چون بنگری، گناه نگاه کشند توست
از منت شکفتگی خود مرا مکش
کان زهر چشم بهتر ازین زهرخند توست
غافل مشو ز خویش که میلیّ تیرهروز
در خاک و خون فتاده به راه سمند توست
آهوی نیم کشته ما در کمند توست
یک جا چو سرو با همه شوخی ستادهای
دستی مگر به دامن سرو بلند توست؟
هر خون گرفتهای که شود کشته بیگناه
چون بنگری، گناه نگاه کشند توست
از منت شکفتگی خود مرا مکش
کان زهر چشم بهتر ازین زهرخند توست
غافل مشو ز خویش که میلیّ تیرهروز
در خاک و خون فتاده به راه سمند توست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۸۳
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۸۴
به خون من چه گواهی دهی ز روی ارادت
شهادت چو منی را چه احتیاج شهادت
خدای را مکن ای پارسا به سجده آن بت
ملامتم، که نیاید ز بنده غیرعبادت
زمان زمان به من از دور خویش را بنماید
که آورم به رهش تاب انتظار زیادت
نوید آمدنش غیر آورد دم رفتن
که جان دهیم به سختی درانتظارعیادت
به بزم وصل کشم هر زمان خجالت دیگر
ز بس که درغم او ... حسرتم شده عادت
رقیب عزم سفر کرده میلی از سر کویش
به صحت و به سلامت، به دولت و به سعادت!
شهادت چو منی را چه احتیاج شهادت
خدای را مکن ای پارسا به سجده آن بت
ملامتم، که نیاید ز بنده غیرعبادت
زمان زمان به من از دور خویش را بنماید
که آورم به رهش تاب انتظار زیادت
نوید آمدنش غیر آورد دم رفتن
که جان دهیم به سختی درانتظارعیادت
به بزم وصل کشم هر زمان خجالت دیگر
ز بس که درغم او ... حسرتم شده عادت
رقیب عزم سفر کرده میلی از سر کویش
به صحت و به سلامت، به دولت و به سعادت!
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۸۶
حرفی که از کسی نشنیدی، پیام ماست
در نامهٔ تو آنچه نگنجید، نام ماست
با آنکه بست آن گل خود رو لب از جواب
شرمندهٔ رقیب ز ننگ سلام ماست
ای دل ز شکوه بهر خدا رنجهاش مساز
آن آهوی رمیده زمانی که رام ماست
ما را ز بس که یار فراموش کرده است
قاصد در انفعال ز عرض پیام ماست
میلی ز بس که ما و تو بدنام گشتهایم
هر بد که میکنند رقیبان، به نام ماست
در نامهٔ تو آنچه نگنجید، نام ماست
با آنکه بست آن گل خود رو لب از جواب
شرمندهٔ رقیب ز ننگ سلام ماست
ای دل ز شکوه بهر خدا رنجهاش مساز
آن آهوی رمیده زمانی که رام ماست
ما را ز بس که یار فراموش کرده است
قاصد در انفعال ز عرض پیام ماست
میلی ز بس که ما و تو بدنام گشتهایم
هر بد که میکنند رقیبان، به نام ماست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۸۹
چو یار از من رمید، آرام جان من که خواهد شد؟
چو او نامهربان شد، مهربان من که خواهد شد؟
چو من از ناکسی بدخواه را هم رفتم از خاطر
به طعنه منفعلساز کسان من که خواهد شد؟
مرا بیطاقتی ناخوانده چون آرد به بزم تو
پی رفع خجالت همزبان من که خواهد شد؟
ز مستی در تواضع آمد و ز اندیشه میسوزم
که دامنگیر عاشقمهربان من که خواهد شد؟
گمان دارم که خواهد شد شهید گلرخان میلی
نمیدانم یقینساز گمان من که خواهد شد؟
چو او نامهربان شد، مهربان من که خواهد شد؟
چو من از ناکسی بدخواه را هم رفتم از خاطر
به طعنه منفعلساز کسان من که خواهد شد؟
مرا بیطاقتی ناخوانده چون آرد به بزم تو
پی رفع خجالت همزبان من که خواهد شد؟
ز مستی در تواضع آمد و ز اندیشه میسوزم
که دامنگیر عاشقمهربان من که خواهد شد؟
گمان دارم که خواهد شد شهید گلرخان میلی
نمیدانم یقینساز گمان من که خواهد شد؟
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۹۰
کو بخت آنکه یار شکایت ز من کند
چندانکه مدعی نتواند سخن کند
گردد هزار تازه گرفتار، ناامید
گر شکوهای دلم ز تو پیمانشکن کند
گر بیم سرگرانی او نیست غیر را
منعم چرا ز همرهی خویشتن کند
آن طالعم کجاست که از پهلوی رقیب
قتل مرا بهانهٔ برخاستن کند
او میکند سوال و زبان در جواب او
از اضطراب دل نتواند سخن کند
میلی هزار حیف که آن می پرست را
ذوق شراب، ساقی هر انجمن کند
چندانکه مدعی نتواند سخن کند
گردد هزار تازه گرفتار، ناامید
گر شکوهای دلم ز تو پیمانشکن کند
گر بیم سرگرانی او نیست غیر را
منعم چرا ز همرهی خویشتن کند
آن طالعم کجاست که از پهلوی رقیب
قتل مرا بهانهٔ برخاستن کند
او میکند سوال و زبان در جواب او
از اضطراب دل نتواند سخن کند
میلی هزار حیف که آن می پرست را
ذوق شراب، ساقی هر انجمن کند
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۹۲
رازم فسانه از نگه عاشقانه شد
بیهوده رازدار خجل در میانه شد
رسواییام ببین که ز شرم پیام من
قاصد به سوی او نتواند روانه شد
از بادهٔ خیال توام دوش دست داد
کیفیتی، که نالهٔ زارم ترانه شد
با غیر وعده داد و مرا چون ز دور دید
برخاست از فریب و روان سوی خانه شد
شوقم ببین که با همه غیرت، به بزم تو
پیغام غیر، آمدنم را بهانه شد
میلی نیافت لذتی از بزم وصل تو
از بس خجل ز آمدن بیخودانه شد
بیهوده رازدار خجل در میانه شد
رسواییام ببین که ز شرم پیام من
قاصد به سوی او نتواند روانه شد
از بادهٔ خیال توام دوش دست داد
کیفیتی، که نالهٔ زارم ترانه شد
با غیر وعده داد و مرا چون ز دور دید
برخاست از فریب و روان سوی خانه شد
شوقم ببین که با همه غیرت، به بزم تو
پیغام غیر، آمدنم را بهانه شد
میلی نیافت لذتی از بزم وصل تو
از بس خجل ز آمدن بیخودانه شد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۹۴
شب، خواب پی به حال خرابم نمیبرد
در سینه میخلی تو و خوابم نمیبرد
نومیدیام ببین که رقیب آشناییات
رشکم نمیفزاید و تابم نمیبرد
رنجیده آنچنان، که گرم خود طلب کند
سویش کسی ز بیم عتابم نمیبرد
وقت سوال یار ز بس مضطرب شوم
از شرم، انتظار جوابم نمیبرد
رسواییام رسیده به جایی که همنشین
دیگر به بزم او ز حجابم نمیبرد
قاصد ندیده در طلبم رغبتی ز یار
کآهسته آمد و به شتابم نمیبرد
میلی شدم چو کاه و ز بار گران غم
توفان اشک بر سر آبم نمیبرد
در سینه میخلی تو و خوابم نمیبرد
نومیدیام ببین که رقیب آشناییات
رشکم نمیفزاید و تابم نمیبرد
رنجیده آنچنان، که گرم خود طلب کند
سویش کسی ز بیم عتابم نمیبرد
وقت سوال یار ز بس مضطرب شوم
از شرم، انتظار جوابم نمیبرد
رسواییام رسیده به جایی که همنشین
دیگر به بزم او ز حجابم نمیبرد
قاصد ندیده در طلبم رغبتی ز یار
کآهسته آمد و به شتابم نمیبرد
میلی شدم چو کاه و ز بار گران غم
توفان اشک بر سر آبم نمیبرد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۹۶
زان جفاپیشه، کسانیکه خبر میآرند
از خجالت بر من حرف دگر میآرند
دشمنان بس که به کام دل خویشم بینند
هر زمان سوی من زار، گذر میآرند
غیر گویا شده افسرده، که امروز از یار
هر زمان نامه و پیغام دگر میآرند
تا فتد راز من سادهدل از پرده برون
حیلهسازان ز زبان تو خبر میآرند
جان سپردند شهیدان و همان حیرانند
میلی این طایفه چون تاب نظر میآرند؟
از خجالت بر من حرف دگر میآرند
دشمنان بس که به کام دل خویشم بینند
هر زمان سوی من زار، گذر میآرند
غیر گویا شده افسرده، که امروز از یار
هر زمان نامه و پیغام دگر میآرند
تا فتد راز من سادهدل از پرده برون
حیلهسازان ز زبان تو خبر میآرند
جان سپردند شهیدان و همان حیرانند
میلی این طایفه چون تاب نظر میآرند؟
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۹۷
افغان که مرا همنفسان وانگذارند
یک دم به سر راه تو تنها نگذارند
گویا سر آزار نداری، که رقیبان
بازم به سر راه تمنا نگذارند
از بزم تو بیرون ننهم پا که مبادا
تا آمدنم اهل حسد جا نگذارند
ما را ز بس آزار کنی پیش رقیبان
خیزیم ز بزم تو و ما را نگذارند
میلی چه روی سر زده هر روز به بزمش
اندیشه نداری که مبادا نگذارند؟
یک دم به سر راه تو تنها نگذارند
گویا سر آزار نداری، که رقیبان
بازم به سر راه تمنا نگذارند
از بزم تو بیرون ننهم پا که مبادا
تا آمدنم اهل حسد جا نگذارند
ما را ز بس آزار کنی پیش رقیبان
خیزیم ز بزم تو و ما را نگذارند
میلی چه روی سر زده هر روز به بزمش
اندیشه نداری که مبادا نگذارند؟
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۹۹
تلخکام غم او، درد و دوا نشناسد
شربت عافیت و زهر بلا نشناسد
تا نگوید سخنی پیش من از وصل نهان
حال خود گویم اگر غیر مرا نشناسد
آشنایی به تو صد بار اگر تازه کنم
بازم آن غمزهٔ بیگانه نما نشناسد
آنکه چون گل همه شب داده به مستان ساغر
چون مرا دید، کسی را ز حیا نشناسد!
گلرخان گوش به درد دل میلی دارید!
که کسی حال مرا به ز شما نشناسد
شربت عافیت و زهر بلا نشناسد
تا نگوید سخنی پیش من از وصل نهان
حال خود گویم اگر غیر مرا نشناسد
آشنایی به تو صد بار اگر تازه کنم
بازم آن غمزهٔ بیگانه نما نشناسد
آنکه چون گل همه شب داده به مستان ساغر
چون مرا دید، کسی را ز حیا نشناسد!
گلرخان گوش به درد دل میلی دارید!
که کسی حال مرا به ز شما نشناسد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۱
خوبان در آزمودن ما صد جفا کنند
با ما به اعتماد وفا تا چها کنند
بهر هزار وعده خلافیّ دیگر است
گر از هزار وعده یکی را وفا کنند
خندهزنان، کرشمه کنان، دستافکنان
با این وآن روند و تغافل به ما کنند
از عقل پردهپوش و زتقوای خود فروش
بیگانهام به یک نگه آشنا کنند
دل صید لاغریست که صیّاد پیشگان
صد بارش آورند به دام و رها کنند
آغاز گفوگو به بتان کردهام ز شوق
ای وای اگر ز من طلب مدّعا کنند
آنها که دل دهند چو میلی به دلبران
خود را به صد هزار بلا مبتلا کنند
با ما به اعتماد وفا تا چها کنند
بهر هزار وعده خلافیّ دیگر است
گر از هزار وعده یکی را وفا کنند
خندهزنان، کرشمه کنان، دستافکنان
با این وآن روند و تغافل به ما کنند
از عقل پردهپوش و زتقوای خود فروش
بیگانهام به یک نگه آشنا کنند
دل صید لاغریست که صیّاد پیشگان
صد بارش آورند به دام و رها کنند
آغاز گفوگو به بتان کردهام ز شوق
ای وای اگر ز من طلب مدّعا کنند
آنها که دل دهند چو میلی به دلبران
خود را به صد هزار بلا مبتلا کنند
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۳
چند یارب غم دل در پی جان خواهد بود
توسن شوق چنین سخت عنان خواهد بود
چون کنندم به قیامت ز بد و نیک سوال
حیرت روی توام بند زبان خواهد بود
هر زمان یار و رقیبان سوی من مینگرند
حرف خون ریختن من به میان خواهد بود
این غمم کشت که در حشر خجل خواهی شد
کز تو هر گوشه شهیدی به فغان خواهد بود
میلی امشب که غم او شده همصحبت من
ساغرم دیده خونابهفشان خواهد بود
توسن شوق چنین سخت عنان خواهد بود
چون کنندم به قیامت ز بد و نیک سوال
حیرت روی توام بند زبان خواهد بود
هر زمان یار و رقیبان سوی من مینگرند
حرف خون ریختن من به میان خواهد بود
این غمم کشت که در حشر خجل خواهی شد
کز تو هر گوشه شهیدی به فغان خواهد بود
میلی امشب که غم او شده همصحبت من
ساغرم دیده خونابهفشان خواهد بود
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۵
دعای عمر به این صید مبتلا چه کند
به نیم کشته تیغ اجل، دعا چه کند
ز اختلاط منش میشود حیا مانع
ولی به جذبه عشقی چنین، حیا چه کند
به نا امید دل من، که آزمود ترا
فریب وعده وصل تو بیوفا چه کند
ستمگری که فزاید زمان زمان نازش
به او امید دل آرزو فزا چه کند
وصال هم نزد آبی بر آتش میلی
تو خود بگو که به این درد بیدوا چه کند
به نیم کشته تیغ اجل، دعا چه کند
ز اختلاط منش میشود حیا مانع
ولی به جذبه عشقی چنین، حیا چه کند
به نا امید دل من، که آزمود ترا
فریب وعده وصل تو بیوفا چه کند
ستمگری که فزاید زمان زمان نازش
به او امید دل آرزو فزا چه کند
وصال هم نزد آبی بر آتش میلی
تو خود بگو که به این درد بیدوا چه کند
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۶
بس که در خاطر قرار بیوفایی میدهد
آشناییهای او یاد از جدایی میدهد
چین ابرویش سر بیگانگی دارد، ولی
خنده پنهان نوید آشنایی میدهد
چون کنم اظهار خوشنودی؟ که بر آزار دل
گفتوگوی گریه آلودم گوایی میدهد
هستی مستان فدای ساقیی کز یک نگاه
زاهدان را انفعال از پارسایی میدهد
در کند زلف او میلی هلاک خود مخواه
کز چنین بندی، اجل هم کی رهایی میدهد
آشناییهای او یاد از جدایی میدهد
چین ابرویش سر بیگانگی دارد، ولی
خنده پنهان نوید آشنایی میدهد
چون کنم اظهار خوشنودی؟ که بر آزار دل
گفتوگوی گریه آلودم گوایی میدهد
هستی مستان فدای ساقیی کز یک نگاه
زاهدان را انفعال از پارسایی میدهد
در کند زلف او میلی هلاک خود مخواه
کز چنین بندی، اجل هم کی رهایی میدهد