عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۴
نه تنها خال هندویش رباید کفر و دین ما را
به کف زنار گیسویش، بود حبل المتین ما را
به کین از جیب فرعونی، برآرند ار جهانی سر
کلیم آسا ید بیضا بود در آستین ما را
مهی کز تابش مهرش دهد هر ذره را تابی
چرا بر صدر بینایی نماید مستکین ما را
نگین واری نداریم ار چه بر روی زمین جایی
بسی ملک سلیمانی بود زیر نگین ما را
مخوان از کنج میخانه به سوی خلدمان زاهد
که خاک درگهش باشد به از خلد برین ما را
تو می سوزی دل ما را، از آن ترسم که ناگاهی
جهد برق جهانسوزی ز آه آتشین ما را
اگر نور علی در دل نمیکرد این چنین منزل
که کردی نقش شک زایل، به تایید یقین ما را؟
به کف زنار گیسویش، بود حبل المتین ما را
به کین از جیب فرعونی، برآرند ار جهانی سر
کلیم آسا ید بیضا بود در آستین ما را
مهی کز تابش مهرش دهد هر ذره را تابی
چرا بر صدر بینایی نماید مستکین ما را
نگین واری نداریم ار چه بر روی زمین جایی
بسی ملک سلیمانی بود زیر نگین ما را
مخوان از کنج میخانه به سوی خلدمان زاهد
که خاک درگهش باشد به از خلد برین ما را
تو می سوزی دل ما را، از آن ترسم که ناگاهی
جهد برق جهانسوزی ز آه آتشین ما را
اگر نور علی در دل نمیکرد این چنین منزل
که کردی نقش شک زایل، به تایید یقین ما را؟
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۵
بیا ساقی بیار آن جام می را
زلالی بخش درد آشام می را
زمان گل به گلشن تا که باقیست
منه از کف زمانی جام می را
ز خم جز غلغل مینا که آرد
به بزم می کشان پیغام می را
به غیر از خواجگان مصطب عشق
کسی نادیده لطف عام می را
بتی دارم که پیش لعل میگونش
نشاید برد هرگز نام می را
بریزد خون به کامش ساغر می
ز کامش تازه سازد کام می را
به جز نور علی ساقی مستان
که در آغاز دید انجام می را؟
زلالی بخش درد آشام می را
زمان گل به گلشن تا که باقیست
منه از کف زمانی جام می را
ز خم جز غلغل مینا که آرد
به بزم می کشان پیغام می را
به غیر از خواجگان مصطب عشق
کسی نادیده لطف عام می را
بتی دارم که پیش لعل میگونش
نشاید برد هرگز نام می را
بریزد خون به کامش ساغر می
ز کامش تازه سازد کام می را
به جز نور علی ساقی مستان
که در آغاز دید انجام می را؟
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۶
گر دسترسی نبود بر دامن گلشنها
از خون مژه ما را گلشن شده دامنها
تنها نه همین دلها آسوده به درگاهت
دارند همه جانها در کوی تو مأمنها
بیبار جفا باری در کوی تو ننشستم
در راه وفا کردم هرچند نشیمنها
گر دانه از کشتت دل چید مرنجانش
کز آه شررباری سوزد همه خرمنها
خصم ار همه شب پوشد زانجم چو فلک جوشن
آه سحری چون تیر بشکافته جوشنها
ناگشته همان طالع مهر سحری کآیند
در کوی تو شبخیزان چون ذره ز روزنها
چون نورعلی ما را گردیده به دل روشن
با پرتو آن بستیم چشم از همه روشنها
از خون مژه ما را گلشن شده دامنها
تنها نه همین دلها آسوده به درگاهت
دارند همه جانها در کوی تو مأمنها
بیبار جفا باری در کوی تو ننشستم
در راه وفا کردم هرچند نشیمنها
گر دانه از کشتت دل چید مرنجانش
کز آه شررباری سوزد همه خرمنها
خصم ار همه شب پوشد زانجم چو فلک جوشن
آه سحری چون تیر بشکافته جوشنها
ناگشته همان طالع مهر سحری کآیند
در کوی تو شبخیزان چون ذره ز روزنها
چون نورعلی ما را گردیده به دل روشن
با پرتو آن بستیم چشم از همه روشنها
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۷
بینم چو خرامان بره آن سرو روان را
ایثار کنم در قدمش نقد روان را
سازد بیکی تیر دو صد طایر جان صید
هرگاه که زه میکند ابروش کمان را
گل را شود از شرم شکر خنده فراموش
بیند به تبسم اگر آن غنچه دهان را
بر اهل وفا عرصه اگر تنگ نخواهد
زینسان ز جفا تنگ چرا بسته میان را
ره نیست خزان را بگلستان وصالش
آری بسوی خلد رهی نیست خزان را
تا چند ببوی گل رخسار تو چون گل
از خار غمت چاک زنم جامه جان را
وقت است که چون نور علی بر رخ اغیار
در معرکه نطق کشم تیغ زبان را
ایثار کنم در قدمش نقد روان را
سازد بیکی تیر دو صد طایر جان صید
هرگاه که زه میکند ابروش کمان را
گل را شود از شرم شکر خنده فراموش
بیند به تبسم اگر آن غنچه دهان را
بر اهل وفا عرصه اگر تنگ نخواهد
زینسان ز جفا تنگ چرا بسته میان را
ره نیست خزان را بگلستان وصالش
آری بسوی خلد رهی نیست خزان را
تا چند ببوی گل رخسار تو چون گل
از خار غمت چاک زنم جامه جان را
وقت است که چون نور علی بر رخ اغیار
در معرکه نطق کشم تیغ زبان را
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۸
خوش درآمد سحری مهوشی از در ما را
محفل دل ز رخش گشت منور ما را
ساقی ار گردش ساغر نبود باکی نیست
چشم گردان تو بس گردش ساغر ما را
حاجت عنبر و مشگی نبود زانکه مشام
نافه چین شده زان زلف معنبر ما را
دوش وقت سحر ایدل سوی میخانه عشق
ساغری داد بکف ساقی کوثر ما را
وه چه ساغر که از آن قطره چون ریخت بکام
بحر معنی بنظر گشت مصور ما را
نیست اندیشه ام از جنت و دوزخ که بود
شافع روز جزا آل پیمبر ما را
تا بود نور علی جلوه گر ای دل بجهان
کی شود آینه سینه مکدر ما را
محفل دل ز رخش گشت منور ما را
ساقی ار گردش ساغر نبود باکی نیست
چشم گردان تو بس گردش ساغر ما را
حاجت عنبر و مشگی نبود زانکه مشام
نافه چین شده زان زلف معنبر ما را
دوش وقت سحر ایدل سوی میخانه عشق
ساغری داد بکف ساقی کوثر ما را
وه چه ساغر که از آن قطره چون ریخت بکام
بحر معنی بنظر گشت مصور ما را
نیست اندیشه ام از جنت و دوزخ که بود
شافع روز جزا آل پیمبر ما را
تا بود نور علی جلوه گر ای دل بجهان
کی شود آینه سینه مکدر ما را
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۲
از دل و جان خلوتی بایار می باید مرا
جان و دل خوش حالی از اغیار می باید مرا
یک نفس بی وصل اویم زندگی باشد حرام
تا نفس باقیست وصل یار می باید مرا
غیر را نبود در این خانه ره آمد شدن
خانه ی دل خلوت دیدار می باید مرا
گر نباشد خرقه و تسبیح گو هرگو مباش
کافر عشقم بت و زنار می باید مرا
رند درد آشام عشقم کی روم در مدرسه
جایی اندر خانه ی خمار می باید مرا
جرعه نوشیدم از عشق و سراپا حق شدم
حالیا خوش ریسمان و دار می باید مرا
در ازل گردید طالع بر دلم نور علی
تا ابد دل مطلع انوار می باید مرا
جان و دل خوش حالی از اغیار می باید مرا
یک نفس بی وصل اویم زندگی باشد حرام
تا نفس باقیست وصل یار می باید مرا
غیر را نبود در این خانه ره آمد شدن
خانه ی دل خلوت دیدار می باید مرا
گر نباشد خرقه و تسبیح گو هرگو مباش
کافر عشقم بت و زنار می باید مرا
رند درد آشام عشقم کی روم در مدرسه
جایی اندر خانه ی خمار می باید مرا
جرعه نوشیدم از عشق و سراپا حق شدم
حالیا خوش ریسمان و دار می باید مرا
در ازل گردید طالع بر دلم نور علی
تا ابد دل مطلع انوار می باید مرا
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۴
پر گل از گلزار وصلش گشته تا دامن مرا
دل کشیده دامن از سیر گل گلشن مرا
سرکند خون جگر هر گوشه در پیراهنم
آن جگر گوشه نیاید گر به پیراهن مرا
تا کشیده دامن آن سرو قبا پوشم ز خاک
خون نگون گردیده از تن چاک پیراهن مرا
بس گشوده ناوک مژگانش روزنها بدل
تا نموده آن کمان ابرو رخ از روزن مرا
جوشنی گر نیستم برتن دراین معرض چه باک
زاشک خونین جامه برتن هست چون جوشن مرا
گشتم از دست غمش بس زار و لاغر چون هلال
می نماید خوش بهم زانگشت مرد و زن مرا
عکسی از نور علی در سینه ام تابید دوش
سینه هست امروز چون آئینه ز آن روشن مرا
دل کشیده دامن از سیر گل گلشن مرا
سرکند خون جگر هر گوشه در پیراهنم
آن جگر گوشه نیاید گر به پیراهن مرا
تا کشیده دامن آن سرو قبا پوشم ز خاک
خون نگون گردیده از تن چاک پیراهن مرا
بس گشوده ناوک مژگانش روزنها بدل
تا نموده آن کمان ابرو رخ از روزن مرا
جوشنی گر نیستم برتن دراین معرض چه باک
زاشک خونین جامه برتن هست چون جوشن مرا
گشتم از دست غمش بس زار و لاغر چون هلال
می نماید خوش بهم زانگشت مرد و زن مرا
عکسی از نور علی در سینه ام تابید دوش
سینه هست امروز چون آئینه ز آن روشن مرا
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۹
تا مهر روی یار برآمد ز بام ما
افتاد عکس طلعت ساقی بجام ما
روز نخست منشی تقدیر سر غیب
بنوشته بر جریده هستی دوام ما
ساقی بیار باده که بر روی نقد دل
زد سکه نقش خاتم لعلش بنام ما
غیر از صبا ز گلشن جان کیست تا برد
هر صبحدم بحضرت جانان سلام ما
تا از کمند دهر جهانی سمند عمر
در دست باده داده چه نقش و چه نام ما
از موی مشکفام تو برخاست نافه
خوشتر ز بوی نافه چین شد مشام ما
تا منزل رهی نشناسند اهل دل
روشن شده است نور علی در مقام ما
افتاد عکس طلعت ساقی بجام ما
روز نخست منشی تقدیر سر غیب
بنوشته بر جریده هستی دوام ما
ساقی بیار باده که بر روی نقد دل
زد سکه نقش خاتم لعلش بنام ما
غیر از صبا ز گلشن جان کیست تا برد
هر صبحدم بحضرت جانان سلام ما
تا از کمند دهر جهانی سمند عمر
در دست باده داده چه نقش و چه نام ما
از موی مشکفام تو برخاست نافه
خوشتر ز بوی نافه چین شد مشام ما
تا منزل رهی نشناسند اهل دل
روشن شده است نور علی در مقام ما
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۰
نسیم گلشن کوی تو صبحدم ما را
شکفت غنچه دل بلبلان شیدا را
چنان بعشق رخت برده ئی دلم از کف
که حسن طلعت یوسف دل زلیخا را
چه ذره پست شود آفتاب عالمتاب
نمائی ار به بلندی جمال زیبا را
کجا زبان بملامت گشائی ار بینی
بنور دیده مجنون جمال لیلا را
دمی بدیده وامق درآو خوش بنشین
گرت هواست که بینی عذار عذرا را
زبان بکام دل اکنون گشاده نور علی
که زنده از سخنش میکند مسیحا را
شکفت غنچه دل بلبلان شیدا را
چنان بعشق رخت برده ئی دلم از کف
که حسن طلعت یوسف دل زلیخا را
چه ذره پست شود آفتاب عالمتاب
نمائی ار به بلندی جمال زیبا را
کجا زبان بملامت گشائی ار بینی
بنور دیده مجنون جمال لیلا را
دمی بدیده وامق درآو خوش بنشین
گرت هواست که بینی عذار عذرا را
زبان بکام دل اکنون گشاده نور علی
که زنده از سخنش میکند مسیحا را
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۲
ای گشته ز تو سر نهان جمله هویدا
از عکس جمالت شده روشن همه دلها
تا پرتو حسن رخ تو کرد تجلی
از وی شده موجود وجود همه اشیا
آمد بوجود از عدم آن عشق جگر سوز
افکند بدلها شرری ز آتش سودا
هم نقطه توحید شد از خال تو مفهوم
هم کثرت کونین شد از زلف تو پیدا
هم مهر رخت گشته ز ذرات نمایان
هم ذره شد از پرتو مهر تو هویدا
با آینه مهر و مهش کار نباشد
آن را که بود دیده برخسار تو بینا
از نور علی گشته جهان جمله منور
تا پرده برافکنده ز رخ سید یکتا
از عکس جمالت شده روشن همه دلها
تا پرتو حسن رخ تو کرد تجلی
از وی شده موجود وجود همه اشیا
آمد بوجود از عدم آن عشق جگر سوز
افکند بدلها شرری ز آتش سودا
هم نقطه توحید شد از خال تو مفهوم
هم کثرت کونین شد از زلف تو پیدا
هم مهر رخت گشته ز ذرات نمایان
هم ذره شد از پرتو مهر تو هویدا
با آینه مهر و مهش کار نباشد
آن را که بود دیده برخسار تو بینا
از نور علی گشته جهان جمله منور
تا پرده برافکنده ز رخ سید یکتا
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۴
ای زاب و رنگ عارضت شادابی گلزارها
هر خار گلزاری شود گر بگذری بر خارها
از کفر زلفت ای صنم ذکری برآید از حرم
بر گردن هر ذاکری شد سبحه چون زنارها
میخواست مانی تا کشد نقشی چو خطت دایما
با گردش دوران او بر گرد شد پرگارها
نگشایدم گر باغبان بر رخ دری ز آن گلستان
گیرم چو مرغی آشیان در رخنه دیوارها
رازی که در دل سالها از خلق پنهان داشتم
اشک روانم فاش کرد آخر سر بازارها
دوشم بصدر مصطبه خوش گفت ترسا زاده
کاهنگ چنگ و جام می آسان کند اسرارها
تابید تا نور علی از مشرق جان و دلم
تابان شده ز آب گلم خورشید وش انوارها
هر خار گلزاری شود گر بگذری بر خارها
از کفر زلفت ای صنم ذکری برآید از حرم
بر گردن هر ذاکری شد سبحه چون زنارها
میخواست مانی تا کشد نقشی چو خطت دایما
با گردش دوران او بر گرد شد پرگارها
نگشایدم گر باغبان بر رخ دری ز آن گلستان
گیرم چو مرغی آشیان در رخنه دیوارها
رازی که در دل سالها از خلق پنهان داشتم
اشک روانم فاش کرد آخر سر بازارها
دوشم بصدر مصطبه خوش گفت ترسا زاده
کاهنگ چنگ و جام می آسان کند اسرارها
تابید تا نور علی از مشرق جان و دلم
تابان شده ز آب گلم خورشید وش انوارها
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۵
در خرابات مغان تا که مقامست مرا
صحبت پیر و جوان شیشه و جامست مرا
بغلامی تو تا بسته ام ای شاه کمر
شاه آفاق کمربسته غلامست مرا
مرغ دل کی بشود صید بدام دگری
هر خم زلف تو صد حلقه دامست مرا
بی گل روی تو ای رشک پری از کف حور
گر همه خمر بهشت است حرامست مرا
تلخی کاسه زهر از کف شیرین دهنان
خوشتر از شهد و شکر بر لب و کامست مرا
نگه چشم سیاه تو بصحرای دلم
گر همه آهوی وحشی شده را مست مرا
تا کند جلوه مه و مهر ز هر بام و دری
جلوه گر نور علی از درو بام است مرا
صحبت پیر و جوان شیشه و جامست مرا
بغلامی تو تا بسته ام ای شاه کمر
شاه آفاق کمربسته غلامست مرا
مرغ دل کی بشود صید بدام دگری
هر خم زلف تو صد حلقه دامست مرا
بی گل روی تو ای رشک پری از کف حور
گر همه خمر بهشت است حرامست مرا
تلخی کاسه زهر از کف شیرین دهنان
خوشتر از شهد و شکر بر لب و کامست مرا
نگه چشم سیاه تو بصحرای دلم
گر همه آهوی وحشی شده را مست مرا
تا کند جلوه مه و مهر ز هر بام و دری
جلوه گر نور علی از درو بام است مرا
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۷
ای رخت مهر سپهر انما
قامتت سرو ریاض هل اتی
شرحی از موی تو واللیل آمده
آیتی در وصف رویت والضحی
از ازل بهر ثنایت تا ابد
ذکر تسبیح ملک شد لافتی
در وجود اثبات الاکس نکرد
تا نکردی نفی شرک از تیغ لا
عاشقان هستند در فرمان تو
نقطه تسلیم پرگار رضا
هرکه شد مفتون زلف دلکشت
گشت مطلق از قیود ما سوی
از تو جوید یک نظر نور علی
تا شود خاک وجودش کیمیا
قامتت سرو ریاض هل اتی
شرحی از موی تو واللیل آمده
آیتی در وصف رویت والضحی
از ازل بهر ثنایت تا ابد
ذکر تسبیح ملک شد لافتی
در وجود اثبات الاکس نکرد
تا نکردی نفی شرک از تیغ لا
عاشقان هستند در فرمان تو
نقطه تسلیم پرگار رضا
هرکه شد مفتون زلف دلکشت
گشت مطلق از قیود ما سوی
از تو جوید یک نظر نور علی
تا شود خاک وجودش کیمیا
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۳۲
باز ساز عشق سر کردیم ما
ترک عقل تیره سر کردیم ما
معتکف گشتیم کنج میکده
باده نوشان را خبر کردیم ما
خشک لب هر جا حریفی یافتیم
کام او از باده تر کردیم ما
شربتی از لعل جانان ساختیم
کام جان ها پر شکر کردیم ما
داغ عشقی بر جگرها سوختیم
سینه ها را پر شرر کردیم ما
گنج جان در کنج ویران یافتیم
ترک گنج سیم و زر کردیم ما
دست و دل شستیم از سود و زیان
ترک هر نفع و ضرر کردیم ما
پا و سر در عشق جانان باختیم
خویش را بی پا و سر کردیم ما
سرگذشت خویش کوته ساختیم
قصه خود مختصر کردیم ما
همنشین گشتیم با نور علی
خویشتن را معتبر کردیم ما
ترک عقل تیره سر کردیم ما
معتکف گشتیم کنج میکده
باده نوشان را خبر کردیم ما
خشک لب هر جا حریفی یافتیم
کام او از باده تر کردیم ما
شربتی از لعل جانان ساختیم
کام جان ها پر شکر کردیم ما
داغ عشقی بر جگرها سوختیم
سینه ها را پر شرر کردیم ما
گنج جان در کنج ویران یافتیم
ترک گنج سیم و زر کردیم ما
دست و دل شستیم از سود و زیان
ترک هر نفع و ضرر کردیم ما
پا و سر در عشق جانان باختیم
خویش را بی پا و سر کردیم ما
سرگذشت خویش کوته ساختیم
قصه خود مختصر کردیم ما
همنشین گشتیم با نور علی
خویشتن را معتبر کردیم ما
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۳۴
خوش نور خدائیست عیان در نظر ما
از روی تو ای روی تو نور بصر ما
سازد بهوس خشک لب چشمه خورشید
هر چشمه که جاری شود از چشم تر ما
بی روی تو ای شمع دلفروز جهان چند
پروانه صفت سوزد و آه سحر ما
عالم همه گر غرق گناهند چه تشویش
پرورده شده دریم عصمت گهر ما
ای بی هنر از عیب خود آگاه نگشتی
هر دم چه زنی طعنه بعیب و هنر ما
گفتم که همان بود ز اول قدم عشق
کاخر شدنی نیست دراین ره سفر ما
جز نور علی کیست در این دور که باشد
معصوم صفت آمده نور بصر ما
از روی تو ای روی تو نور بصر ما
سازد بهوس خشک لب چشمه خورشید
هر چشمه که جاری شود از چشم تر ما
بی روی تو ای شمع دلفروز جهان چند
پروانه صفت سوزد و آه سحر ما
عالم همه گر غرق گناهند چه تشویش
پرورده شده دریم عصمت گهر ما
ای بی هنر از عیب خود آگاه نگشتی
هر دم چه زنی طعنه بعیب و هنر ما
گفتم که همان بود ز اول قدم عشق
کاخر شدنی نیست دراین ره سفر ما
جز نور علی کیست در این دور که باشد
معصوم صفت آمده نور بصر ما
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۳۶
نفسی بی جمال دلبر ما
خود نگیرد قرار دل بر ما
روز و شب خوش در آتش عشقش
دل بود عود و سینه مجمر ما
ذوق مستان ما اگر خواهی
جرعه نوش کن ز ساغر ما
مهر و ماه و ثوابت و سیار
همه هیچند پیش اختر ما
پادشاه ممالک عشقیم
عقل چون چاکر است در بر ما
آنچه از چشم خلق پنهانست
هست روشن برأی انور ما
تافت نور خوش از علی بر دل
دل شد آئینه منور ما
خود نگیرد قرار دل بر ما
روز و شب خوش در آتش عشقش
دل بود عود و سینه مجمر ما
ذوق مستان ما اگر خواهی
جرعه نوش کن ز ساغر ما
مهر و ماه و ثوابت و سیار
همه هیچند پیش اختر ما
پادشاه ممالک عشقیم
عقل چون چاکر است در بر ما
آنچه از چشم خلق پنهانست
هست روشن برأی انور ما
تافت نور خوش از علی بر دل
دل شد آئینه منور ما
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۳۷
دلبر ما نشسته بر در ما
دربر ما نشسته دلبر ما
ما حریفان مصطب عشقیم
جام گیتی نماست ساغر ما
ماه چبود که نیر اعظم
میکند کسب نور ز اختر ما
عزت و ذلت جهان هیچست
روشن است این برأای انور ما
آنکه سلطان عالمش خوانی
چون گدایان نشسته بر در ما
عرصه هر دو کون دانی چیست
کمترین خطه ز کشور ما
همچو نور علی کنون در دهر
هست دیهیم فقر بر سر ما
دربر ما نشسته دلبر ما
ما حریفان مصطب عشقیم
جام گیتی نماست ساغر ما
ماه چبود که نیر اعظم
میکند کسب نور ز اختر ما
عزت و ذلت جهان هیچست
روشن است این برأای انور ما
آنکه سلطان عالمش خوانی
چون گدایان نشسته بر در ما
عرصه هر دو کون دانی چیست
کمترین خطه ز کشور ما
همچو نور علی کنون در دهر
هست دیهیم فقر بر سر ما
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۴۲
صبحدم آن آفتاب مه نقاب
خوش درآمد از در ما بی حجاب
گردش چشمان مست سرخوشش
جام می پیمود ما را بی حساب
آفتاب روی عالم تاب او
ذره خود بیش نبود آفتاب
نرگس شهلاست هر شب سرگردان
دیده تا آن چشم مخمورش بخواب
ماه رخسارش مرا در دیدگان
عکس خورشید است تابیده بر آب
هفت بحر اخضر گردون بود
برسر دریای چشمم یک حباب
گشت تابان در دلم نور علی
آفتابی دیدم اندر ماهتاب
خوش درآمد از در ما بی حجاب
گردش چشمان مست سرخوشش
جام می پیمود ما را بی حساب
آفتاب روی عالم تاب او
ذره خود بیش نبود آفتاب
نرگس شهلاست هر شب سرگردان
دیده تا آن چشم مخمورش بخواب
ماه رخسارش مرا در دیدگان
عکس خورشید است تابیده بر آب
هفت بحر اخضر گردون بود
برسر دریای چشمم یک حباب
گشت تابان در دلم نور علی
آفتابی دیدم اندر ماهتاب
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۴۷
تا بکی دم زنی ای شیخ باکراه غریب
مگرت نیست خبر از دل آگاه غریب
دو جهان را بدمی سوزد و بر باد دهد
چون کشد شعله ز دل آه سحرگاه غریب
هادی راه غریبان بخدا هست خدا
تو چه دانی بکجا میرسد آن راه غریب
مهر خاور که برآرد بسحر سر ز افق
چون شود جلوه گر از برج کرم ماه غریب
جود خورشید جهان را نبود هیچ وجود
چون شود جلوه گر از برج کرم ماه غریب
ای صبا روز کرم جانب یعقوب و بگو
یوسف مصر برآمد ز ته چاه غریب
حلقه بندگی از روز ازل نور علی
کرده در گوش عزیزان بدر شاه غریب
مگرت نیست خبر از دل آگاه غریب
دو جهان را بدمی سوزد و بر باد دهد
چون کشد شعله ز دل آه سحرگاه غریب
هادی راه غریبان بخدا هست خدا
تو چه دانی بکجا میرسد آن راه غریب
مهر خاور که برآرد بسحر سر ز افق
چون شود جلوه گر از برج کرم ماه غریب
جود خورشید جهان را نبود هیچ وجود
چون شود جلوه گر از برج کرم ماه غریب
ای صبا روز کرم جانب یعقوب و بگو
یوسف مصر برآمد ز ته چاه غریب
حلقه بندگی از روز ازل نور علی
کرده در گوش عزیزان بدر شاه غریب
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۵۲
ز من مپرس دلت از چه روی خونینست
ازآن بپرس که عاشق کشیش آیین است
فغان که زار بتیغ غمم بخواهد کشت
مهی که با دگران مهر و با منش کینست
غبار نیست که بر گرد عارضش بینی
کشیده بر ورق گل خط ریاحینست
حریم سینه مجنون نشیمن لیلیست
رواق دیده فرهاد و قصر شیرینست
تراکه مسند شاهیست تکیه گه چه غمت
زمن که بسترم از خار و خاره بالینست
ز کفر زلف تو ایمن توان بودن
که دزد خانه ایمان و رهزن دینست
دری که سفت بوصف رخ تو نور علی
هزار مرتبه بهتر ز عقد پروینست
ازآن بپرس که عاشق کشیش آیین است
فغان که زار بتیغ غمم بخواهد کشت
مهی که با دگران مهر و با منش کینست
غبار نیست که بر گرد عارضش بینی
کشیده بر ورق گل خط ریاحینست
حریم سینه مجنون نشیمن لیلیست
رواق دیده فرهاد و قصر شیرینست
تراکه مسند شاهیست تکیه گه چه غمت
زمن که بسترم از خار و خاره بالینست
ز کفر زلف تو ایمن توان بودن
که دزد خانه ایمان و رهزن دینست
دری که سفت بوصف رخ تو نور علی
هزار مرتبه بهتر ز عقد پروینست