عبارات مورد جستجو در ۴۰۶۰ گوهر پیدا شد:
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۲۲
زشت همی گویی هر ساعتم
رو تو همی گویی که من نستهم
روی نکوی تو چکار آیدم
شاعرم ای دوست نه من کان دهم
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۶۴
بخور من بود دود درمنه
چنین باشد کسی را کو درم نه
چو بی سیمم ولی دایم به شکرم
تقاضا گر ملازم بر درم نه
اگر گردون به کام من نگردد
چه گویی بردهٔ خود بر درم نه
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۹۹
آدمی را دو بلا کرد رهی
برد از هر دو بلا روسیهی
یا کند پر شکم خویش ز نان
یا کند پشت خود ز آب تهی
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۹۷ - در شکایت فرماید
ای بر سبیل حاجت صد محتشم گدایت
وی درکمال حشمت ارباب حاجت از تو
در کوچهٔ ظرافت عمری دواندام از جهل
کردم در آخر اما کسب ظرافت از تو
از مهر من بناحق کردی تمسکی راست
زانسان که اهل حجت کردند حیرت از تو
وین دم به رسم تحصیل دارد کسی که برده
در عرصهٔ سیاست گوی صلابت از تو
ما را نه زر که سازیم او را تسلی از خود
نه شافعی که خواهد یک لحظه مهلت از تو
کو داوری که اکنون گیرد درین میانه
وجه تمسک از من جرم خیانت از تو
اما چه هیچ کس نیست کز وی برآید این کار
عجز و تنزل از ما لطف و مروت از تو
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۶
زهی بر حشمت گردون اساست
ز حیرت دیدهٔ افلاک خیره
به من لطف دی و امروزت آخر
چه باشد گر بود بر یک و تیره
نمائی گر به جای لطف موعود
عطائی از عطایای صغیره
شود جود تو را مقدار ناقص
شود طبع تو را آهسته تیره
قضای حاجت من گر ثوابست
برای روز بد بادت ذخیره
دراز بخت من ناکس گناهست
گناهی میکنی باری کبیره
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۹
ای در آبدار توانی ز پیچ و خم
در آب شد ز شرمم صد راه زیر آب
تو چون کتان کاهی و من چون کتان کاه
دل گاه زیر آتش و تن گاه زیر آب
حال من و تو از تو و من دور نیست از آنک
تو آب زیر کاهی و من کاه زیر آب
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۳۱ - در نکوهش حسودان
خاقانیا ز دل سبکی سر گران مباش
کو هر که زادهٔ سخن توست خصم توست
گرچه دلت شکست ز مشتی شکسته نام
بر خویشتن شکسته دلی چون کنی درست
چون منصفی نیابی چه معرفت چه جهل
چون زال زر نبینی چه سیستان چه بست
مسعود سعد نه سوی تو شاعری است فحل
کاندر سخنش گنج روان یافت هر که جست
بر طرز عنصری رود و خصم عنصری است
کاندر قصیده‌هاش زند طعنه‌های چست
آتش ز آهن آمد و زو گشت آهن آب
آهن ز خاره زاد و از او گشت خاره سست
فرزند عاق ریش پدر گیرد ابتدا
فحل نبهره دست به مادر برد نخست
حیف است این ز گردش ایام چاره نیست
کاین ناخنه به دیدهٔ ایام ما برست
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۵۵
مرغکی را وقت کشتن می‌دوانید ابلهی
گفت مقصود از دوانیدنش نازک گشتن است
ما همان مرغیم خاقانی که ما را روزگار
می‌دواند وین دویدن را فذلک کشتن است
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۷۷ - در استغناء طبع خویش
نه معن زائده دانم نه حاتم طائی
نه آنکه از پی هجران میهمان بگریست
نکرد با من ازین ناکسان کس احسانی
کزان سپس نه به چشم هوان به من نگریست
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۴
خاقانی را مپرس کز غم
ایام چگونه می‌گذارد
وامی که ازین دو رنگ برداشت
از کیسهٔ عمر می‌گذارد
جوجو ستد آنچه دادش ایام
خرمن خرمن همی سپارد
نی در بن ناخنش زد اندوه
تا نیشکر طرب نگارد
چون دل نبود طرب که جوید؟
چون ناخن نیست سر چه خارد
خوناب جگر خورد چه سود است
چون غصهٔ دل نمی‌گوارد
با این همه از سرشک بر رخ
لله الحمد، می‌نگارد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۸ - در مدح منوچهر شروان شاه و شکایت اخستان شاه
در عجم کیست کو چو طفل عرب
طوق تو در گلو نمی‌دارد
همتت در جهان نمی‌گنجد
هفت دریا سبو نمی‌دارد
آفتابی است تیغ تو که غروب
جز به مغز عدو نمی‌دارد
آنکه فیض دو دست تو بشنید
چارجوی از دو سو نمی‌دارد
گو تیمم به خاک میکن از آنک
ز آب حیوان وضو نمی‌دارد
رای تو چون سپهر تو بر توست
رخنه در هیچ تو نمی‌دارد
کسری از شرم لعل خاتم تو
خاتم الا سرو نمی‌دارد
بی‌نسیم رضایت روضهٔ عمر
سر نشو و نمو نمی‌دارد
بی‌قبول هوات قالب عقل
قبله از لات و هو نمی‌دارد
بخت سوی تو نامه‌ای ننوشت
که رقم عبده نمی‌دارد
تو علی همتی و عالی تو
زیوری جز علو نمی‌دارد
کافرم کافر ار به خدمت تو
دل من آرزو نمی‌دارد
لیکن از روی طعنهٔ خسمان
آمدن هیچ رو نمی‌دارد
غصه‌ها هست در دلم که زبان
زهرهٔ بازگو نمی‌دارد
خلفت را که چشم بد مرساد
حرمت من نکو نمی‌دارد
آب رویم ببرد بر سر زخم
زخمهٔ کین فرو نمی‌دارد
روی جرم نکرده را کرمش
در نقاب عفو نمی‌دارد
جامهٔ جاه من درید چنانک
دل امید رفو نمی‌دارد
حرمت بیست ساله خدمت من
تو نگهدار کو نمی‌دارد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۲۰
جفاست از تو جواب سؤال خاقانی
سؤال را ز تو تا کی جواب باشد سرد
جواب سرد فرستی شفای دل ندهد
شفا چگونه دهد چون گلاب باشد سرد؟
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۶۶
رشتهٔ کژ داشتی در سر مگر خاقانیا
گر زمانه پای بندت ساخت ویحک داد بود
از سرت بیرون کشید آن رشته در پایت ببست
چون فرو دیدی نه رشته کهن و پولاد بود
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۹۳
عذر داری بنال خاقانی
کاهل کم داری آشنا کمتر
دشمنانت ز خاک بیشترند
دوستانت ز کیمیا کمتر
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۴۷ - در مرثیهٔ عمدة الدین محمد بن اسعد از ائمهٔ شافعیه
در دهر سیه سپیدم افکند
بخت سیه سپید کارم
با بخت سیه عتاب کردم
کز بس سیهیت دلفکارم
بخت آمد و خون گریست پیشم
کز رنگ سیاه شرمسارم
اما چکنم قبول کن عذر
کز مرگ امام سوگوارم
سلطان ائمه عمدة الدین
کو بود مراد روزگارم
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۵۷
منم که یک رگ جانم هزار بازوی خون راند
از آنکه دست حوادث زده است بر دل ریشم
رگ گشادهٔ جانم به دست مهر که بندد
که از خواص به دوران نه دوست ماند و نه خویشم
نه هیچ کام برآید ز میر و میرهٔ شهرم
نه هیچ کار گشاید ز صدر و صاحب جیشم
هزار درد دلم هست و هیچ جنس به نوعی
نساخت داروی دردم، نکرد مرهم ریشم
ز کس سخن چه نیوشم حدیث خوش چه سرایم
تنور گرم نبینم فطیرها چه سریشم
ز غصه چون بره نالم که سوی میش گذاری
که برنیارد شاخم بره نیارد میشم
ز سردی نفس من تموز دی گردد
چه حاجت است در این دی به خیش خانه و خیشم
ز چار نامه عیان شد که من موحد نامم
به چار کیش خبر شد که من مقدس کیشم
چو نان طلب کنم از شاه عشوه سازد قوتم
چو آب خواهم از ایام زهر دارد پیشم
خدایگانا در باب آن معاش که گفتی
صداع ندهم بیشت جگر مخور بیشم
مرنج اگرت بگویم بنان و جامه مرنجان
بنان و جامه رسان از بنان و خامهٔ خویشم
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۶۵
منکوب طبعم آوخ و منکوس طالعم
بر عالم سبک سر از آن سر گران بوم
من کوب بخت بینم و منکوب از آن زیم
من کوس فضل کوبم، منکوس از آن بوم
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۶۶ - در شکر انعام رئیس شمس الدین
دی فرد و خفته بخت سوی ارمن آمدم
امروز جفت نعمت بسیار می‌روم
دیدم دو بحر، بحر ایادی و بحر آب
من زین دو بحر شاکر آثار می‌روم
لب تشنه آمدم به لب بحر شور لیک
سیراب بحر عذب صدف‌دار می‌روم
گر خشک‌سال بخل جهان را گرفت، من
غرق سحاب جود گهر بار می‌روم
یعنی ز صبح صادق انعام شمس دین
از شرم سرخ روی و شفق‌وار می‌روم
در گوش گاو خفته‌ام از امن کز عطاش
با گنج گاو و دولت بیدار می‌روم
کاس کرم دهد به من و من ز خرمی
سرمست کاس از دل هشیار می‌روم
کس مرغ را که داشت به پروار ندهد آب
من مرغ‌وار ز آب به پروار می‌روم
نزد رئس چون الف کوفی آمدم
چون دال سرفکنده خجل سار می‌روم
بر عین غین گشته ز خجلت ز عین مال
چون حرف غین بین که گران‌بار می‌روم
از پیش این رئیس نکوکار پاک زاد
افکنده سر، چو خائن بدکار می‌روم
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۹۹
آبم ببرد بخت، بس ای خفته بخت بخ
نانم نداد چرخ، زهی سفله چرخ زه
در خواب رفته بختم و بیدار مانده چشم
لا الطرف لی ینام ولاالجد ینتبه
چون ماه چار هفته شد ستم به هفت حال
حالی چنان که لیس علی‌الخلق یشتبه
دل چون قلم در آتش و تن کاغذ اندر آب
فالنار احرقته و الماء حل به
ایام دمنه طبع و مرا طالع است اسد
من پای در گل از غم و حسرت چو شتربه
از کیسهٔ کسان منم آزاد دل که آز
آزاد را چو کیسه گلو درکشد بزه
خشنودم از خدای بدین نیتی که هست
از صد هزار گنج روان گنج فقر به
چون جان صبر در تن همت نماند نیست
گو قالب نیاز ممان هرگز و مزه
دولت به من نمی‌دهد از گوسفند چرخ
از بهر درد دنبه و بهر چراغ په
الحق غریب عهدم و از قائلان فزون
هرچند کاهل عهد کهان را کنند مه
بیمار جان رمیده برون آمدم ز ری
شاخ حیات سوخته و برگ راه نه
شب تا به چاشت راه روم پس به گرمگاه
بر هر در دهی طلبم منزل نزه
بیماری گران و به شب راندن سبک
روز آب چون به من نرسد زان خران ده
از بیم تیغ خور سفرم هست بعد از آنک
روز افکند کلاه و زند شب قبا زره
بر ره چو اسب سایه کند گویدم غلام
کاین سایه فرش توست فرود آی و سربنه
از تب چو تار موی مرا رشتهٔ حیات
و آن موی همچو رشتهٔ تب‌بر به صد گره
غایب شد از نتیجهٔ جانم میان راه
یک عیبه نظم و نثر که از صد خزینه به
یارب چو فضل کردی و جان باز دادیم
رحمی بکن نتیجهٔ جان نیز باز ده
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۳۱۰
ای چرخ لاجوردی بس بوالعجب نمائی
کآیینهٔ خسان را زنگارها زدائی
هر ساعتم به نوعی درد کهن فزائی
چون من ز دست رفتم انگشت بر که خائی؟
بر سختهٔ تمام تا چند بر گرائی
دانستهٔ عیارم تا چندم آزمائی؟
پیروزه‌وار یک دم بر یک صفت نپائی
تا چند خس پذیری؟ آخر نه کهربائی
خردم بسودی آخر در دور آسیائی
بی‌خردگی رها کن خردم چو جو چه سائی
چون صوفیان صورت در نیلگون وطائی
لیک از صفت چو ایشان دور از صف صفائی
الحق کثیف رایی گرچه لطیف جایی
یکتا بر آن کسی کز طفلی بود دوتائی
آن کز دهانهٔ گاز خورد آب ناسزایی
بر زر بخت آن کس بخشی تو کیمیائی
از آفتاب دولت آن راست روشنایی
کو رخنه کرد روزن پشت از فراخ نایی
خاقانیا نمانده است آب هنر نمائی
ای سوخته توانی کاین خام کم درائی