اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۲۱
صد بار بگفتم این دل سوخته را
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۴۷
از نگاه خشک، منع چشم من انصاف نیست
ملک‌الشعرای بهار : قصاید
شمارهٔ ۴۹ - جمال طبیعت
جهان جز که نقش جهاندار نیست
عطار نیشابوری : باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به
شمارهٔ ۲۹
هر روز ره عشق تو از سر گیرم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۲
با جان دو روزه تو چنان گشتی جفت
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۹
باز در جیب و کنارم همه خون ریخته است
ملک‌الشعرای بهار : قصاید
شمارهٔ ۴۸ - پرد‌هٔ سینما
غم‌ مخور ای ‌دل که جهان را قرار نیست
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۵
باز تیر ستمت رخنه‌گر جان که شد؟
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۸۲۲
آنچه من یافتم از چهره زیبای کسی
سعدی : غزلیات
غزل ۳۶۵
به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم
رفیق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۶
هر که یک لحظه حدیث غم من گوش کند
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۹۳
فریدون گفت نقاشان چین را
امیرعلیشیر نوایی : رباعیات
شمارهٔ ۷
تا شد به هوای عشق آن ماه لقا
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۹۷
میخانه سبیل ماست مخمور کجا باشیم
ملک‌الشعرای بهار : قصاید
شمارهٔ ۴۷ - یکی هست و دو تا نیست
گویند حکیمان که پس ازمرگ، بقا نیست
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۳۵۴
از دل گم گشته خود گر نشان می یافتم
مولوی : دفتر اول
بخش ۱۵۶ - در بیان آنک حال خود و مستی خود پنهان باید داشت از جاهلان
بشنو الفاظ حکیم پرده‌‌یی
ملک‌الشعرای بهار : قصاید
شمارهٔ ۴۶ - منقبت سیدالشداء (‌ع‌)
«‌دل آن ترک نه اندر خور سبمبن‌بر اوست
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۱۲
بگذشت مه روزه عید آمد و عید آمد
محمد بن منور : فصل اول - حکایات کرامات شیخ
حکایت شمارهٔ ۷۷
خواجه ابوالقسم زراد از مریدان شیخ بودو سفرها و ریاضتها کرده. او گفت قصد حجاز کردیم با جماعتی از مشایخ، چون بیرون آمدیم بعضی گفتند کی بر توکل رویم. من گفتم ای ابوالقسم بربیداری شو و چنانک خواهی می‌شو. عزم کردم که هر قدم که نه بر بیداری نهم بازپس آیم و برین طریق بادیه بگذاشتم. چون بازگشتم و نزدیک آمدم، شب در مسجد شیخ بیستادم و از پس قدمگاه شیخ نماز می‌گزاردم شب درکشید غسلی کردم، نوری یافتم اندر، عظیم شادمان شدم، و گفتم یافتم آنچ می‌جستم. چون بامداد شیخ از خانقاه بیرون آمد و من پیش او شدم، با پنداری در سر، گفت تو گویی یا گوییم؟ گفتم شیخ فرماید. گفت آن چیزی نیست کی بدان بازنگرند اندر راه، و آن از برکۀ وضو است که رسول گفت صلی اللّه علیه و سلّم الوُضُوء عَلَی الوُضُّوءِ نُورٌ آن نور وضو است بدان غره نباید شد. من با خویشتن رسیدم و از آن پندار توبه کردم.