طبیب اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۳
آرد شبیخون چون هجرت ای ماه
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۷۸۹
آن آب کزو بود دلم را شادی
صغیر اصفهانی : ترکیبات
شمارهٔ ۲۲ - تضمین غزل شیخ سعدی رحمه‌‌الله علیه
نه تابع دیریم و نه قائل بکنشتیم
عین‌القضات همدانی : لوایح
فصل ۱۲۰
آن یکی در حرارت عشق کاردی برداشت تا خود را ذبح کند معشوق را فضولی او معلوم بود و می‌دانست که جان را بنزد او قدریست نظر بسوی او نکرد تا زودتر زحمت وجود را از راه رهروان مهر او بردارد. هستی و توانائی معشوق را زیبد زیرا که این جمله ساز وصال است و ساز وصال معشوق را باید و نیستی و ناتوانی عاشق را باید زیرا که این جمله ساز فراق است و ساز فراق عاشق را باید و این لطیفه لطیف است. ای برادر وصال در مرتبه عاشقی آن پیرایه اوست و در مرتبه معشوقی حلیۀ این واین از آنست که او همیشه در ناز باشد و این پیوسته بر خاک خواری و ابتلا باشد اما تعزز او را تذلل این برای ظهور بکارست بامر اَلْاَشیاءُ تُعْرفُ بِاَضْدادِها پدید آید بار عشق از این علائق و عوائق دورست و در پردۀ نور خود مستورست او را با وصال و فراق کاری نیست و این صفات گرد سرادقات وجود او نگردد:
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۶۶۰
برخیز که دامان سحرگاه بگیریم
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۶۶۲
دلم بریان و تن سوزان و آهم آتشین باشد
ترکی شیرازی : فصل سوم - سوگواری‌ها
شمارهٔ ۸۸ - مرغان چمن
«چگونه بنگرم صحن چمن را
سحاب اصفهانی : قصاید
شمارهٔ ۴ - انوار غیب
چه شد که روی عروس جهان منور شد
نسیمی : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۸
بیار ای ساقی مهوش! می گلرنگ روحانی
جلال عضد : غزلیّات
شمارهٔ ۱۹
عاشق سوخته دل زنده به جانی دگر است
افسر کرمانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۱
گر آن دو زلف عنبرین به رخ شود نقاب تو
جویای تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۳
لعلی آخر چه بود آواخ ترا
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۸۱۷
توبه کردم از می و معشوق سرمستم دگر
محمد بن منور : فصل اول - حکایات کرامات شیخ
حکایت شمارهٔ ۸۸
پدر من نورالدین منور گفت کی از خواجه بوالفتح شنیدم کی روزی شیخ بوسعید بر دکان مشهد مجلس می‌گفت، در میان سخن گفت نسیمی می‌وزد از خلد برین، و آن جزدر قدم درویشان نیست و به سخنی مشغول شد. دیگر بار گفت نسیمی می‌وزد و آن جز در قدم درویشان نتواند بود. سدیگر بار گفت. خواجه حسن مؤدب و عبدالکریم برخاستند. دانستند کی درویشان می‌رسند قصد کردند تا بسر دیه روند، شیخ اشارت کرد بسوی راست، ایشان بر اشارت شیخ رفتند. درویشان می‌آمدند از سوی شهر مرو، چون جمع ایشان را بدیدند معانقه کردند و باز گشتند چون به خدمت شیخ آمدند گفت پای افزار ایشان بیارید حسن پای افراز ایشان بخدمت شیخ آورد شیخ بستد و بر زبر سر خودبداشت و گفت:
سلیم تهرانی : مثنویات
شمارهٔ ۲ - مثنوی در باب نابسامانی اوضاع زمان
نبینم خوش زمین و آسمان را
لبیبی : ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی
شمارهٔ ۵۱ - به شاهد لغت باسک، بمعنی خمیازه
چو باسک کند ماه من از خمار
سلیم تهرانی : قصاید
شمارهٔ ۹ - در مدح امام مهدی (عج)
از فغان من سودازده در فریاد است
نهج البلاغه : حکمت ها
اهمیت برآوردن حاجت مردم
<strong> وَ قَالَ عليه‌السلام لِكُمَيْلِ بْنِ زِيَادٍ اَلنَّخَعِيِّ </strong> يَا كُمَيْلُ مُرْ أَهْلَكَ أَنْ يَرُوحُوا فِي كَسْبِ اَلْمَكَارِمِ وَ يُدْلِجُوا فِي حَاجَةِ مَنْ هُوَ نَائِمٌ
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۱
از باده غنچهٔ دل آن سیمبر شکفت
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۶۶۳
بر سبکروحان چو عیسی سوزنی لنگر شود