عین‌القضات همدانی : لوایح
فصل ۱۶۳
عاشق خود را بدان هلاک کند که خود را جز عدم منتفی نداند ای درویش یافت مقصود در قدم است و از خود رستن در عدم چون بالوث حدوث بقدم رسیدن میسر نیست باری عدم و آنچه گفته‌اند که شهود را خمود شرط راه است سر این سخن است:
نشاط اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۱ - خون تو در گردن ماست
دوش میگفت کسی گفت فلان خواجه مرا
سعدی : غزلیات
غزل ۳۶۲
مرا دو دیده به راه و دو گوش بر پیغام
نشاط اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۲
بحریست بی کنار دل از عشق و هر زمان
عین‌القضات همدانی : لوایح
فصل ۱۶۶
اگر عاشق را در دار فنا بفنا شعور بود زهی درد و قلق که در جان وی پدید آید زیرا که مشاهده جمال بخود موجب لذت بود بغیر و چون لذت نبود و جوهر وجود از لذت والم خالی نبود روا نبود که بود زیرا که جوهر قابل متضّادان است عَلی سَبیل البَدَل.
نشاط اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۳
بردیم بکوی تو پناه از ستم چرخ
عین‌القضات همدانی : لوایح
فصل ۱۶۹
فردا عاشقان جمال او در بهشت انگشت گزان روند و در دوزخ انگشت زنان روند، در بهشت ذکرشان اَلْحُنّانُ الْمَنّانُ باشد در دوزخ ذکرشان اَلْقَهَّارُ الجَبَّارُ باشد زیرا که دانند که قهاری او از نعمت حجاب سازد و رحمت او از آتش بوستان کند چون در شاهد یافتند که نعمت این جهان را حجاب اهل نعمت کرد تا در غلبۀ نعمت از منعم محجوب شدند و دیدند که در عین آتش خلیل را بحضرت خود مکاشف گردانید تا بواسطۀ آن آتش گلستان گشت. ای درویش آن را که در نعمت هلاک کنند نعمت زحمت او شود و آن را که در آتش بخود مکاشف گرداند فردوساوگردد حکیم گوید:
نشاط اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۴
ای که گفتی وادی عشقش بسر پیموده ام
سنایی غزنوی : الباب الاوّل: در توحید باری تعالی
تمثیل
یاد دار این سخن از آن بیدار
فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۷۰
تا نگذرد زنام سزاوار نام نیست
نشاط اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۵
پاداش تلخها که از آن لب شنیده ام
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۱۰۵
شوق می از بهار گل اندام تازه شد
عین‌القضات همدانی : لوایح
فصل ۱۷۰
عاشق را باید انس به محبوب به درجه ای باشد که اگر هزار زخم تیغ بر وی آید صفای انس را ملاک کند. ادریس نبی صَلَواتُ اللّه وَ سَلامُه عَلَیه گفت در غلبات محبت: لَوْ کانَ بَیْنی وَ بَیْنَکَ بَحْرٌ مِنَ النّار لَطَرَحْتُ نَفْسی فیه شَوْقاً اِلَیکَ:
نشاط اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۶
گفتم چو دیده دید چسان منع دل کنم
عین‌القضات همدانی : لوایح
فصل ۱۶۷
در ظاهر چنانست که علم موجب لذت کلی بود و حکما گفته‌اند که ادراک موجب لذت بود، در عشق آن قاعده منعکس می‌شود زیرا که نهایت قدم روندگان این راه آنست که قلت استعداد خود از عدم وصول اختیار کنند و حقیقت وجود را و آن موجب الم بی نهایت بود و اگر علم بحد کمال رسد بداند که عاشق را ادراک جمال معشوق عَلی سَبیلِ الْکُلَّیة ممکن نبود زیرا که در راه نامتناهی بقدم تناهی میرود پس وصول اَمْحَلُ الْمُحالاتْ (کذا) بود و علم بدین موجب اَقْوی الْالام بود نه مرده نه زنده لایَمُوتُ فیها وَلایَحْیی.
نشاط اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۷
طبیب از درد میپرسد من از درمان درد اما
هوشنگ ابتهاج (سایه) : غزل
مژده ی آزادی
باغبان مژده ی گل می شنوم از چمنت
نشاط اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۸
تاجان دهم زرشک بمن سر گران شدی
نشاط اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۹
در هر دو جهان جز در میخانه ندیدیم
عین‌القضات همدانی : لوایح
فصل ۱۶۵
آنچه گفته‌اند عاشق کور و کر باید سر این سخن است هرکه بخود بینا نبود کور بود و هرکه بخود شنوا نبود کر بود شبلی قدَّس اللّه روُحَه پرسیدند مَنِ العارفُ قال صمٌ بکمٌ عُمیٌ کسی سرش نمیداند زبان درکش زبان درکش