مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۵۰
امشب که مه عشق تمامست تمام
نهج البلاغه : نامه ها
به لشکریان در مورد آموزش آرایش جنگی
<strong> و من وصية له عليه‌السلام وصى بها جيشا بعثه إلى العدو </strong> فَإِذَا نَزَلْتُمْ بِعَدُوٍّ أَوْ نَزَلَ بِكُمْ فَلْيَكُنْ مُعَسْكَرُكُمْ فِي قُبُلِ اَلْأَشْرَافِ أَوْ سِفَاحِ اَلْجِبَالِ أَوْ أَثْنَاءِ اَلْأَنْهَارِ كَيْمَا يَكُونَ لَكُمْ رِدْءاً وَ دُونَكُمْ مَرَدّاً
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۵۷
به کس درد دل مو واتنی نه
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۴۹
امشب که غم عشق مدامست مدام
سعدالدین وراوینی : باب چهارم
داستانِ بزورجمهر با خسرو
دستور گفت: شنیدم که بزورجمهر بامداد بخدمت خسرو شتافتی و او را گفتی: شب خیز باش تا کام‌روا باشی. خسرو بحکم آنک بمعاشرت و معاقرت در سماعِ اغانی و اجتماعِ غوانی شب گذاشته بودی و با ماه‌پیکران تا مطلعِ آفتاب بر نازبالشِ تنعّم سرنهاده، از بزورجمهر بسببِ این کلمه پارهٔ متأثّر و متغیّر گشتی و این معنی همچون سرزنشی دانستی. یک روز خسرو چاکران را بفرمود تا بوقتِ صبحی که دیدهٔ جهان از سیاههٔ ظلمات و سپیدهٔ نورنیم گشوده باشد و بزورجمهر روی بخدمت نهد، متنکّروار بروی زنند و بی‌آسیبی که رسانند، جامهٔ او بستانند. چاکران بحکم فرمان رفتند و آن بازی در پردهٔ تاریکی شب با بزورجمهر نمودند. او بازگشت و جامهٔ دیگر بپوشید؛ چون بحضرت آمد، برخلافِ اوقات گذشته بیگاه ترک شده بود. خسرو پرسید که موجب دیر آمدن چیست؟ گفت: می‌آمدم، دزدان برمن افتادند و جامهٔ من ببردند، من بترتیبِ جامهٔ دیگر مشغول شدم. خسرو گفت: نه هر روز نصیحتِ تو این بود که شب‌خیز باش تا کام‌روا باشی؟ پس این آفت بتو هم از شب‌خیزی رسید. بزورجمهر بر ارتجال جواب داد که شب‌خیز دزدان بودند که پیش از من برخاستند تا کام ایشان روا شد. خسرو از بداهتِ گفتارِ بصواب و حضورِ جوابِ او خجل و ملزم گشت. این فسانه از بهر آن گفتم که خسرو اگرچ دانا بود، چون سخن‌پردازی، بزروجمهر ملکهٔ نفس داشت، ازو مغلوب آمد مبادا که قضیّهٔ حال تو معکوس شود و روزگار اندیشهٔ تو مغلوب گرداند، وَ رَبَّ حیلَهٍٔ کَانَت عَلَی صَاحِبِهَا وَ بَیلَهًٔ . گاوپای از آن سخن در خشم شد، چنان پنداشت که آن همه از راه استعظامِ دانش دینی و استصغارِ جانب او میگویند؛ پس دستور بزرگترین را گفت که اشارتِ رایِ تو بکدام جهتست و درین ابواب آنچ طریق صواب می‌نماید، چیست ؟ دستور گفت: امروز روز بازارِ دولت دینیست و روزگار فرمان‌پذیرِ امرِ او، چرخ پیروزه که نگینِ خاتمِ حکم اوست، مهر بر زبانِ اعتراضِ ما نهادست و تا انقراضِ کار هرک قدم تعدّی فراتر نهد و پیگارِ او را متصدّی شود، منکوب و مغلوب آید
نهج البلاغه : حکمت ها
ضرورت استفاده از فرصت ها
<strong> وَ قَالَ عليه‌السلام </strong> كُلُّ مُعَاجَلٍ يَسْأَلُ اَلْإِنْظَارَ وَ كُلُّ مُؤَجَّلٍ يَتَعَلَّلُ بِالتَّسْوِيفِ
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۴۸
امشب که شراب جان مدامست مدام
بلند اقبال : غزلیات
شمارهٔ ۳۶
بسکه مشکین مو ز بس نیکورخ است
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۵۹
تا سوختن عشق ز پروانه به دیدم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۴۷
امشب که حریف مشتری و ماهم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۴۶
امشب که حریف دلبر دلداریم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۴۵
امروز یکی گردش مستانه کنم
جامی : سبحة‌الابرار
بخش ۸۹ - حکایت آن عجمی که کلمات عربی شنید دعا و استغفار پنداشت دست اخلاص به آمین برداشت هر چند آن دعا نبود آثار مغفرت روی نمود
عربی چند به هم ذوق کنان
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۴۴
امروز همه روز به پیش نظرم
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷۸
هستی که عیان نیست روان در شانی
عطار نیشابوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۷۱
ای روی تو آفتاب کونین
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۴۳
امروز چو حلقه مانده بیرون دریم
لالایی ها : بخش اول
لالا خورشید خوابیده
لالا خورشید خوابیده
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱۴۱
افتاده مرا عجب شکاری چکنم
جامی : دفتر اول
بخش ۷۵ - در بیان آنکه نشئه ملکیه ادراک این معنی نمی کرد و لهذا زبان طعن بر آدم علیه السلام گشادند و بر وی به فساد و سفلک گواهی دادند
بود بیرون ز نشئه املاک