سنایی غزنوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۳
معشوق مرا ره قلندر زد رهی معیری : غزلها - جلد دوم
وفای شمع
مردم از درد و نمی آیی به بالینم هنوز خواجه نصیرالدین طوسی : قسم دوم در مقاصد
فصل دهم
همچنان که در علم طب ابدان ازالت مرض به ضد کنند در طب نفوس ازالت هم به اضداد آن رذایل باید کرد، و ما پیش ازین اجناس فضایل حصر کرده ایم و اجناس رذایل که به مثابت اطراف آن اوساط است برشمرده، و چون فضایل چهار است و رذایل هشت، و یک چیز را یک ضد بیش نبود، چه ضد آن دو موجود باشند در غایت بعد از یکدیگر، پس بدین اعتبار رذایل را اضداد فضائل نتوان گفت الا به مجاز، اما هر دو رذیلتی که از باب باشند و یکی در غایت افراط بود و دیگر در غایت تفریط ایشان را ضد یکدیگر توان گفت. صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۴۶۱
ما به بوی گل ز قرب گلستان آسوده ایم قاآنی شیرازی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲۱ - در مدح شاهزاده حسنعلی میرزای شجاعالسلطنه فرماید
بناز ای طوس بر راز و ببال ای خاوران بر ری مولوی : فیه ما فیه
فصل چهلم - ما همچون کاسهایم بر سر آب رفتن کاسه
ما همچون کاسهایم بر سر آب رفتن کاسه بر سر آب بحکم کاسه نیست بحکم آبست گفت این عامست الاّ بعضی میدانند که برسرآبند و بعضی نمیدانند فرمود اگر عام بودی تخصیص قَلْبُ المُؤْمِنِ بَیْنَ اِصْبَعَیْنِ (مِنْ اَصَابِعِ الرَّحْمنِ) راست نبودی ونیز فرمود اَلرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرآنَ ونتوان گفتن که این عامست همگی علمها را او آموخت تخصیص قرآن چیست و همچنان خَلَقَ الْسَّموَاتِ وَالْاَرْضَ تخصیص آسمان و زمين چیست چون همه چیزها را علی العموم او آفرید لاشک همه کاسها بر سر آب قدرت و مشیت است ولیکن چیزی نکوهیده را مضاف کنند باو بی ادبی باشد چنانک یَاخَالِقَ السِّرْقِیْنِ وَالضِّراطِ وَالفِسَا الا یَا خَالِقَ السّمواتِ وَیَاخَالقَ الْعُقُولِ پس این تخصیص را فایده باشد اگرچه عامست پس تخصیص چیزی گزیدگی آن چیز میکند حاصل کاسه بر سر آب میرود و آب او را بروجهی میبرد که همهٔ کاسها نظارهگر آن کاسه میشوند و کاسه را بر سر آب میبرد بر وجهی که همهٔ کاسهااز وی میگریزند طبعاً و ننگ میدارند و آب ایشان را الهام گریز میدهد و توانائی گریز و دریشان این مینهد که اَللهُّّمَ زِدْنَا مِنْهُ بَعْداً و به آن اول اَللهُّمَّ زِدْنَا مِنْهُ قُرْباً اکنون این کس که عام میبیند میگوید از روی مسخری هر دو مسخر آبند یکیست او جواب میگوید که اگر تو لطف و خوبی وحسن گردانیدن این کاسه را بر آب میدیدی ترا پروای آن صفت عام نبودی چنانک معشوق کسی با همه سرگینها و خفربقها مشترک است از روی هستی هرگز بخاطر عاشق آید معشوق من مشترک است باخفریقیها در آن وصف عام که هر دو جسمند و متحیزند و در شش جهتاند و حادث و قابل فنااند و غيرها مِنَ الاَوْصافِ العامَّة هرگز درو این نگنجد وهرک او را این صفت عام یاد دهد او را دشمن گيرد و ابلیس خود داند پس چون در تو این گنجد که نظر بآن جهت عام کردی که تو اهل نظارهٔ حسن خاص ما نیستی با تو نشاید مناظره کردن زیرا مناظرهای ما با حسن آمیخته است و اظهار حسن بر غير اهلش ظلم باشد اِلاّ باهلش لَاتُعْطَوا الْحِکْمَةَ غَیْرَ اَهْلِهَا فَتَظْلِمُوها وَلَاتَمْنَغُوهَا عَنْ اَهْلِهَا فَتَظْلِمُوهُمْ این علم نظرست علم مناظره نیست گل و میوه نمیشکفد بپائیز که این مناظره باشد یعنی بپائیز مخالف مقابله و مقاومت کردن باشد و گل را آن طبع نیست که مقابلگی کند با پائیز اگر نظر آفتاب عمل یافت بيرون آید در هوای معتدل عادل و اگر نه سر در کشید و باصل خود رفت پائیز با او میگوید اگر تو شاخ خشک نیستی پیش من برون آی اگر مردی او میگوید پیش تو من (شاخ) خشکم و نامردم هرچ خواهی بگو. ای پادشاه صادقان چون من منافق دیدهٔ بازندگانت زندهام با مردگانت مردهام تو که بهاءالدّینی اگر کم پيرزنی که دندانهاندارد روی چون پشت سوسمار آژنگ برآژنگ بیاید و بگوید اگر مردی و جوانی اینک آمدم پیش تو اینک فرس و نگار اینک میدان مردی بنمای اگرمردی گویی معاذاللهّ و اللّه که مرد نیستم و آنچ حکایت کردند دروغ گفتند چون جفت توی نامردی خوش شد کژدم میآید نیش برداشته بر عضو تو میرود که شنودم که مردی خندان خوشی بخند تا خندهٔ ترا ببینم میگوید چون تو آمدی مرا هیچ خندهٔ نیست و هیچ طبع خوش نیست آنچ گفتند دروغ گفتند همه دواعی خندهام مشغول است بآن امید که بروی و ازمن دور شوی گفت آه کردی ذوق رفت آه مکن تا ذوق نرود فرمود که گاهی بود که اگر آه نکنی ذوق برود علی اختلاف الحال و اگر چنين نبودی نفرمودی اِنَّ اِبرَاهِیمَ لَآوْاهٌ حَلِیْمٌ و هیچ طاعتی اظهار نبایستی کردن که همه اظهار ذوق است و این سخن که تومیگویی از بهر آن میگویی که ذوق بیاید. پس اگر برندهٔ ذوق است برندهٔ ذوق را مباشرت میکنی تاذوق بیاید و این نظير آن باشد که خفته را بانگ زنند که برخیز روز شد کاروان میرود گویند مزن بانگ که او در ذوق است ذوقش برمد گوید آن ذوق هلاکت است و این ذوق خلاص از هلاکت گوید که تشویش مده که مانع است این بانگ زدن از فکر گوید باین بانگ خفته در فکر آید و اگر نه او را چه فکر باشد درین خواب بعد از آن که بیدار شود در فکر آید آنگاه بانگ بر دو نوع باشد اگر بانگ کننده بالای او باشد در علم موجب زیادتی فکر باشد زیرا چون منبّه او صاحب علم باشد و او را بیداری باشد الهی چون او را بیدار کرد از خواب غفلت از عالم خودش آگاه کند و آنجاش کشد پس فکر او بالا گيرد چون او را از حالی بلند آواز دادند اماّ اگر بعکس باشد که بیدار کننده تحت آن باشد در عقل چون او را بیدار کند او را نظر بزیر افتد چون بیدارکنندهٔ او اسفل است لابد او را نظر اسفل افتد و فکر او بعالم سفلی رود. نهج البلاغه : حکمت ها
روش برخورد با فتنه ها
<strong> حكم أمير المؤمنين عليهالسلام </strong> <strong> باب المختار من حكم أمير المؤمنين عليهالسلام </strong> و يدخل في ذلك المختار من أجوبة مسائله و الكلام القصير الخارج في سائر أغراضه <strong> قَالَ عليهالسلام </strong> كُنْ فِي اَلْفِتْنَةِ كَابْنِ اَللَّبُونِ لاَ ظَهْرٌ فَيُرْكَبَ وَ لاَ ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸۱
جانی و جهانی و جهان با تو خوش است شمس مغربی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۹
تویی خلاصه ارکان انجم و افلاک مولوی : دفتر سوم
بخش ۳۱ - وصیت کردن عمران جفت خود را بعد از مجامعت کی مرا ندیده باشی
وا مگردان هیچ ازینها دم مزن مولوی : دفتر ششم
بخش ۳۱ - معاتبهٔ مصطفی علیهالسلام با صدیق رضی الله عنه کی ترا وصیت کردم کی به شرکت من بخر تو چرا بهر خود تنها خریدی و عذر او
گفت ای صدیق آخر گفتمت واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۵۸
فرزند، برای روز بد میباشد ادیب الممالک : غزلیات
شمارهٔ ۶۰
زمانه کرد در این سرزمین غریبم باز باباطاهر عریان همدانی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۱۰
نفس شومم به دنیا بهر آن است فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۶۴
شب نخل تجلی به گلستان تو بر داد جامی : لیلی و مجنون
بخش ۲۰ - مرگ مجنون
طغراکش این فراقنامه قاآنی شیرازی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲ - در مدح حسینخان نظامالدوله فرماید
ای ترا در چهره آب و وی ترا در طره تاب مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۰
ای شاد که ما هستیم اندر غم تو جانا مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۰۵
ای کز تو همه جفا وفا شد عطار نیشابوری : عذر آوردن مرغان
حکایت خفاشی که به طلب خورشید پرواز میکرد
یک شبی خفاش گفت از هیچ باب
غزل شمارهٔ ۱۴۳
معشوق مرا ره قلندر زد رهی معیری : غزلها - جلد دوم
وفای شمع
مردم از درد و نمی آیی به بالینم هنوز خواجه نصیرالدین طوسی : قسم دوم در مقاصد
فصل دهم
همچنان که در علم طب ابدان ازالت مرض به ضد کنند در طب نفوس ازالت هم به اضداد آن رذایل باید کرد، و ما پیش ازین اجناس فضایل حصر کرده ایم و اجناس رذایل که به مثابت اطراف آن اوساط است برشمرده، و چون فضایل چهار است و رذایل هشت، و یک چیز را یک ضد بیش نبود، چه ضد آن دو موجود باشند در غایت بعد از یکدیگر، پس بدین اعتبار رذایل را اضداد فضائل نتوان گفت الا به مجاز، اما هر دو رذیلتی که از باب باشند و یکی در غایت افراط بود و دیگر در غایت تفریط ایشان را ضد یکدیگر توان گفت. صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۴۶۱
ما به بوی گل ز قرب گلستان آسوده ایم قاآنی شیرازی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲۱ - در مدح شاهزاده حسنعلی میرزای شجاعالسلطنه فرماید
بناز ای طوس بر راز و ببال ای خاوران بر ری مولوی : فیه ما فیه
فصل چهلم - ما همچون کاسهایم بر سر آب رفتن کاسه
ما همچون کاسهایم بر سر آب رفتن کاسه بر سر آب بحکم کاسه نیست بحکم آبست گفت این عامست الاّ بعضی میدانند که برسرآبند و بعضی نمیدانند فرمود اگر عام بودی تخصیص قَلْبُ المُؤْمِنِ بَیْنَ اِصْبَعَیْنِ (مِنْ اَصَابِعِ الرَّحْمنِ) راست نبودی ونیز فرمود اَلرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرآنَ ونتوان گفتن که این عامست همگی علمها را او آموخت تخصیص قرآن چیست و همچنان خَلَقَ الْسَّموَاتِ وَالْاَرْضَ تخصیص آسمان و زمين چیست چون همه چیزها را علی العموم او آفرید لاشک همه کاسها بر سر آب قدرت و مشیت است ولیکن چیزی نکوهیده را مضاف کنند باو بی ادبی باشد چنانک یَاخَالِقَ السِّرْقِیْنِ وَالضِّراطِ وَالفِسَا الا یَا خَالِقَ السّمواتِ وَیَاخَالقَ الْعُقُولِ پس این تخصیص را فایده باشد اگرچه عامست پس تخصیص چیزی گزیدگی آن چیز میکند حاصل کاسه بر سر آب میرود و آب او را بروجهی میبرد که همهٔ کاسها نظارهگر آن کاسه میشوند و کاسه را بر سر آب میبرد بر وجهی که همهٔ کاسهااز وی میگریزند طبعاً و ننگ میدارند و آب ایشان را الهام گریز میدهد و توانائی گریز و دریشان این مینهد که اَللهُّّمَ زِدْنَا مِنْهُ بَعْداً و به آن اول اَللهُّمَّ زِدْنَا مِنْهُ قُرْباً اکنون این کس که عام میبیند میگوید از روی مسخری هر دو مسخر آبند یکیست او جواب میگوید که اگر تو لطف و خوبی وحسن گردانیدن این کاسه را بر آب میدیدی ترا پروای آن صفت عام نبودی چنانک معشوق کسی با همه سرگینها و خفربقها مشترک است از روی هستی هرگز بخاطر عاشق آید معشوق من مشترک است باخفریقیها در آن وصف عام که هر دو جسمند و متحیزند و در شش جهتاند و حادث و قابل فنااند و غيرها مِنَ الاَوْصافِ العامَّة هرگز درو این نگنجد وهرک او را این صفت عام یاد دهد او را دشمن گيرد و ابلیس خود داند پس چون در تو این گنجد که نظر بآن جهت عام کردی که تو اهل نظارهٔ حسن خاص ما نیستی با تو نشاید مناظره کردن زیرا مناظرهای ما با حسن آمیخته است و اظهار حسن بر غير اهلش ظلم باشد اِلاّ باهلش لَاتُعْطَوا الْحِکْمَةَ غَیْرَ اَهْلِهَا فَتَظْلِمُوها وَلَاتَمْنَغُوهَا عَنْ اَهْلِهَا فَتَظْلِمُوهُمْ این علم نظرست علم مناظره نیست گل و میوه نمیشکفد بپائیز که این مناظره باشد یعنی بپائیز مخالف مقابله و مقاومت کردن باشد و گل را آن طبع نیست که مقابلگی کند با پائیز اگر نظر آفتاب عمل یافت بيرون آید در هوای معتدل عادل و اگر نه سر در کشید و باصل خود رفت پائیز با او میگوید اگر تو شاخ خشک نیستی پیش من برون آی اگر مردی او میگوید پیش تو من (شاخ) خشکم و نامردم هرچ خواهی بگو. ای پادشاه صادقان چون من منافق دیدهٔ بازندگانت زندهام با مردگانت مردهام تو که بهاءالدّینی اگر کم پيرزنی که دندانهاندارد روی چون پشت سوسمار آژنگ برآژنگ بیاید و بگوید اگر مردی و جوانی اینک آمدم پیش تو اینک فرس و نگار اینک میدان مردی بنمای اگرمردی گویی معاذاللهّ و اللّه که مرد نیستم و آنچ حکایت کردند دروغ گفتند چون جفت توی نامردی خوش شد کژدم میآید نیش برداشته بر عضو تو میرود که شنودم که مردی خندان خوشی بخند تا خندهٔ ترا ببینم میگوید چون تو آمدی مرا هیچ خندهٔ نیست و هیچ طبع خوش نیست آنچ گفتند دروغ گفتند همه دواعی خندهام مشغول است بآن امید که بروی و ازمن دور شوی گفت آه کردی ذوق رفت آه مکن تا ذوق نرود فرمود که گاهی بود که اگر آه نکنی ذوق برود علی اختلاف الحال و اگر چنين نبودی نفرمودی اِنَّ اِبرَاهِیمَ لَآوْاهٌ حَلِیْمٌ و هیچ طاعتی اظهار نبایستی کردن که همه اظهار ذوق است و این سخن که تومیگویی از بهر آن میگویی که ذوق بیاید. پس اگر برندهٔ ذوق است برندهٔ ذوق را مباشرت میکنی تاذوق بیاید و این نظير آن باشد که خفته را بانگ زنند که برخیز روز شد کاروان میرود گویند مزن بانگ که او در ذوق است ذوقش برمد گوید آن ذوق هلاکت است و این ذوق خلاص از هلاکت گوید که تشویش مده که مانع است این بانگ زدن از فکر گوید باین بانگ خفته در فکر آید و اگر نه او را چه فکر باشد درین خواب بعد از آن که بیدار شود در فکر آید آنگاه بانگ بر دو نوع باشد اگر بانگ کننده بالای او باشد در علم موجب زیادتی فکر باشد زیرا چون منبّه او صاحب علم باشد و او را بیداری باشد الهی چون او را بیدار کرد از خواب غفلت از عالم خودش آگاه کند و آنجاش کشد پس فکر او بالا گيرد چون او را از حالی بلند آواز دادند اماّ اگر بعکس باشد که بیدار کننده تحت آن باشد در عقل چون او را بیدار کند او را نظر بزیر افتد چون بیدارکنندهٔ او اسفل است لابد او را نظر اسفل افتد و فکر او بعالم سفلی رود. نهج البلاغه : حکمت ها
روش برخورد با فتنه ها
<strong> حكم أمير المؤمنين عليهالسلام </strong> <strong> باب المختار من حكم أمير المؤمنين عليهالسلام </strong> و يدخل في ذلك المختار من أجوبة مسائله و الكلام القصير الخارج في سائر أغراضه <strong> قَالَ عليهالسلام </strong> كُنْ فِي اَلْفِتْنَةِ كَابْنِ اَللَّبُونِ لاَ ظَهْرٌ فَيُرْكَبَ وَ لاَ ضَرْعٌ فَيُحْلَبَ مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸۱
جانی و جهانی و جهان با تو خوش است شمس مغربی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۹
تویی خلاصه ارکان انجم و افلاک مولوی : دفتر سوم
بخش ۳۱ - وصیت کردن عمران جفت خود را بعد از مجامعت کی مرا ندیده باشی
وا مگردان هیچ ازینها دم مزن مولوی : دفتر ششم
بخش ۳۱ - معاتبهٔ مصطفی علیهالسلام با صدیق رضی الله عنه کی ترا وصیت کردم کی به شرکت من بخر تو چرا بهر خود تنها خریدی و عذر او
گفت ای صدیق آخر گفتمت واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۵۸
فرزند، برای روز بد میباشد ادیب الممالک : غزلیات
شمارهٔ ۶۰
زمانه کرد در این سرزمین غریبم باز باباطاهر عریان همدانی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۱۰
نفس شومم به دنیا بهر آن است فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۶۴
شب نخل تجلی به گلستان تو بر داد جامی : لیلی و مجنون
بخش ۲۰ - مرگ مجنون
طغراکش این فراقنامه قاآنی شیرازی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲ - در مدح حسینخان نظامالدوله فرماید
ای ترا در چهره آب و وی ترا در طره تاب مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۰
ای شاد که ما هستیم اندر غم تو جانا مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۰۵
ای کز تو همه جفا وفا شد عطار نیشابوری : عذر آوردن مرغان
حکایت خفاشی که به طلب خورشید پرواز میکرد
یک شبی خفاش گفت از هیچ باب