اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۵
یارب نظر لطف به سویم بگشا
جامی : یوسف و زلیخا
بخش ۴۱ - شرح دادن یوسف علیه السلام قصه محنت راه و زحمت چاه را و آگاه شدن زلیخا از آنکه اندوهی که آن روز داشته است به سبب آن بوده است
سخن پرداز این شیرین فسانه
محمد بن منور : فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته
حکایت شمارهٔ ۹۲
در آن وقت کی شیخ قدس اللّه روحه العزیز به نشابور بود، به حمام شد، درویشی او را خدمت می‌کرد و دست بر بازوی شیخ می‌نهاد و شوخ از پشت شیخ بر بازو جمع می‌کرد، چنانکه رسم ایشانست، تا آنکس ببیند. در میان این خدمت از شیخ سؤال کرد کی ای شیخ جوانمردی چیست؟ شیخ گفت آنکه شوخ مرد پیش روی او نیاری. حاضران انصاف بدارند کی کسی درین معنی بهتر ازین سخنی نگفته است.
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۱۳۹ - مسعود بخارایی عَلَیهِ الرَّحْمَةُ
اصلش از قریهٔ بک از توابع بخاراست. مدت‌ها در ماوراءالنهر حکومت کرد. سال‌ها نیز تحصیل علوم نمود. عاقبت از طلب مطلوب حقیق دردی در دلش ظاهر شد. بعد از سیاحت‌ها به دهلی آمده، در آن ولایت دست ارادت به دامان باسعادت جناب شیخ نصیرالدین دهلوی مشهور به چراغ دهلی از خلفای شیخ نظام اولیا زده، به یمن خدمت و عزلت در خانقاه، شیخ به مدارج عرفان و معارج ایقان ارتقاء و ارتفاع جست. او را کتب است: نورالعیون و امّ الصفایح و مرآت العارفین از اوست. در مرآت العارفین گوید با شیخ خود می‌رفتم گذار ما به سر منزل مجذوبی افتاد که هرچه پیش او می‌آمد به حسب نور شهود، هذا ربی گفته، سجده می‌نمود، پس از سجده می‌گفت: اَللّهُمَّ اِنِّی اَعُوذُ بِکَ مِنْاَنْاُشْرِکَ بِکَ شیئاً. با خود گفتم ای عجب قولش این و فعلش آن. پیر روشن ضمیر فرمود انکار به حالش مکن که در این حالت از استغراق حال در آینهٔ وجود خلق به جز حق نمی‌بیند. این دو رباعی از او قلمی گردید:
صامت بروجردی : غزلیات
شمارهٔ ۶
از پس عمری که بگشود آن جفا جو دیده را
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۸۸
(آتشین جانی چو من بر صفحه ایام نیست
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۴۷۲
آنانکه جام مهر تو بر سر کشیده اند
اسیری لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱
خورشید رخ تو ماه تابان من است
سوزنی سمرقندی : قصاید
شمارهٔ ۱۲۷ - در مدح وزیر
صاحب عالم عادل ملک اهل قلم
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۶۳۴
یاد چشمت چو به سیر دل ما می آید
فروغی بسطامی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۴۶
هر که را که بخت، دیده می‌دهد، در رخ تو بیننده می‌کند
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۰۶
چند گویی که چه چاره‌ست و مرا درمان چیست؟
مفاتیح الجنان : بعضی از دعاهای مشهور
دعاى صباح امیر المؤمنین (ع)
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ اللّهُمَّ یا مَنْ دَلَعَ لِسانَ الصَّباحِ بِنُطْقِ تَبَلُّجِهِ، وَ سَرَّحَ قِطَعَ اللَّیلِ الْمُظْلِمِ بِغَیاهِبِ تَلَجْلُجِهِ، وَ أَتْقَنَ صُنْعَ الْفَلَک الدَّوَّارِ فِی مَقَادِیرِ تَبَرُّجِهِ، وَ شَعْشَعَ ضِیاءَ الشَّمْسِ بِنُورِ تَأَجُّجِهِ، یا مَنْ دَلَّ عَلَی ذَاتِهِ بِذَاتِهِ، وَ تَنَزَّهَ عَنْ مُجَانَسَةِ مَخْلُوقَاتِهِ، وَ جَلَّ عَنْ مُلائَمَةِ کیفِیاتِهِ، یا مَنْ قَرُبَ مِنْ خَطَراتِ الظُّنُونِ، وَبَعُدَ عَنْ لَحَظَاتِ الْعُیونِ، وَ عَلِمَ بِمَا کانَ قَبْلَ أَنْ یکونَ، یا مَنْ أَرْقَدَنِی فِی مِهَادِ أَمْنِهِ وَأَمَانِهِ، وَ أَیقَظَنِی إِلی مَا مَنَحَنِی بِهِ مِنْ مِنَنِهِ وَ إِحْسَانِهِ، وَکفَّ أَکفَّ السُّوءِ عَنِّی بِیدِهِ وَ سُلْطَانِهِ؛
امیر پازواری : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۲۹۳
زنگی دیمه که سرچشمه‌ی حیات بویی
مهدی اخوان ثالث : زمستان
به مهتابی که به گورستان می تابید
۱
صوفی محمد هروی : دیوان اطعمه
بخش ۱۲
دانی مراست از لب دلدار آرزو
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۱
مهر عشقش در ازل خط جبینم کرده اند
سعیدا : غزلیات
شمارهٔ ۳۳
بشکند آن تندخو چون آستین جامه را
زرتشت : خرده اوستا
مهر نیایش
پازند : به نام یزدان ، هر مزد خدای افزونی ، بزرگی و فرّ بیفزایاد 1 مهر فراخ چراگاه ، آن داور راست ، به یاری رساد ! از همه گناهان پشیمانم و پتت می کنم . . . ( جمله همانند آن در نیر .)
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۷۰۷
رویت از غالبه خط بر رخ گلفام کشید