عبارات مورد جستجو در ۲۹۰ گوهر پیدا شد:
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۵۱
رفت عهد شباب و دندان ریخت
رگ ابری گذشت و، باران ریخت!
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۵۰
پیری مگو مرا ز جوانی پدید شد
در راه مرگ، دیده عمرم سفید شد
واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۹۱
کهن پیر گردون به موی سفید
دگر شانه از پنجه خور کشید
نظام قاری : غزلیات
شمارهٔ ۹۹ - خواجه حافظ فرماید
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
در جواب آن
داد تشریف بهار و دل ازان شد شادم
که دگر کرد زحمالی رخت آزادم
چند اندر دکه آش پزان بنشینم
من که در خان اتابک ببهشت آبادم
شکر آن خالق پاکی که زتشریف قماط
تن بپوشید هماندم که زمادر زادم
که مرا نیست بدوران چوحنین و چکمه
بمتال یقه زانرو بقفا افتادم
گوئیا عهد ازل عقده دستار منست
که ازان روزکه شد بسته دگر نگشادم
نیست جزدال مجرح بضمیرم نقشی
چکنم حرف دگر یاد نداد استادم
نرمدستی زنو امسال گرفتم در بر
کهنه ابیاری پارینه برفت از یادم
زین همه جامه معنی که خدا داد بمن
صندلی و قتلی پیش کسی ننهادم
هردم از البسه معنی رنگین قاری
جامه می‌رسد ازنو بمبار کبادم
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۸
دمبدم عمر میرود بر باد
باده خور باده هر چه باداباد
دیدی آخر که خواجه مرد و نبرد
آنچه در عمر خود نخورد و نداد
خود بخور یا بده و گر نه بنه
تا خورد دشمنت بروز مباد
خیمه چرخرا حبابی گیر
نیمه بر آب و نیمه ای بر باد
خانه ای سخت سست بنیاد است
کش بر آب و هوا بود بنیاد
نکته ای گویمت ز گردش چرخ
دارم این نکته را ز پیری یاد
هر که زاده است باز خواهد مرد
هر که مرده است باز خواهد زاد
دل بر این کاخ زرنگار مبند
که بسی چون من و تو دارد یاد
دادگر نیست در جهان ورنه
میزدم از جفای گردون داد
وه چه خوش گفت مردک دانا
کافرین بر روان دانا باد
گر نباشی بسان نخل کریم
باش باری بمثل سرو آزاد
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۴
عمر برآمد مرا به نیمه هفتاد
نیمی از عمر خویش دادم بر باد
حاصل این روزگار رفته بدستم
لختی افسوس ماند و لختی فریاد
این شکرین عمر نغز دلکش شیرین
باختم از کف بنام خسرو و فرهاد
دانی همواره استوار نماند
خانه اگر چند سخت دارد بنیاد
بنیه آنخانه سخت سست بود کش
نیمی باشد بر آب و نیمی بر باد
تا شدم از روزگار اندک سالی
پندی از پیر دیر سال فرا یاد
گر فتدت کار سخت، هیچ مخور غم
ور کندت روی بخت، نیز مزی شاد
گر تو درازا بروزگار بمانی
انده و شادی بروزگار نماناد
راه میانه روی بجو که همین است
نزد هنرمند راه دان، روش داد
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۲
خواجه در آرزوی عمر دراز
که رسد ناگهش زمانه فراز
ملک الموت گویدش در گوش
که فراز آمد آن زمان دراز
خسته گرددش هر دو دست قوی
بسته گرددش هر دو دیده باز
گویدش روز عیش رفت، مبال
گویدش وقت طیش رفت، مناز
که برفتت زمان جلوه و کبر
که برفتت زمان عشوه و ناز
نشود چاره ساز ناله، و درد
نشود سودمند، عجز و نیاز
رنج بردی و گرد کردی گنج
مکر روباه بود و صید گراز
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۴۵۵
گر چه پیرم هست در دل ذوق تأثیرم هنوز
چون کمانم پشت و، من با شوخی تیرم هنوز
با وجود آنکه چندین چشمه خونم در گلوست
همچو طفل غنچه شبنم می‌دهد شیرم هنوز
یک چمن گل ریخت هر شاخ تمنّا بر زمین
من درین گلشن چرا چون غنچه دلگیرم هنوز!
صفحة صحرا ز حرف نقش پای من پُرست
گر چه در مشق جنون چون سطر زنجیرم هنوز
عمر بگذشت و هوای زلف جانان در سرم
روز آخر گشت و من در فکر شبگیرم هنوز
گرچه جانداروی صحبت‌ها دم گرم من است
بر در و دیوار حسرت نقش تصویرم هنوز
گر چه مویی گشتم اما موی زلف دلبرم
پای تا سر پیچ و تابِ میل تسخیرم هنوز
گرچه چون خواب پریشان سر به سر آشفته‌ام
می‌توان کردن به زلف یار تعبیرم هنوز
عمر شد فیّاض و از بیداد او لب بسته‌ام
می‌چکد چون شیشة می خون ز تقریرم هنوز
سیدای نسفی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۱
آمد خزان و عیش و طرب از زمانه رفت
گل کوچ کرد و مرغ چمن ز آشیانه رفت
در زیر آسمان نتوان کرد پاستون
باید وداع کرده از این شامیانه رفت
ای مرغ روح در قفس تنگ و تاریکی
پرواز کرده باید از این آشیانه رفت
در بزم اهل جود صدایی نشد بلند
آواز دورباش ز درهای خانه رفت
بردند سوی باغ ز ویرانه جغد را
امروز امتیاز ز اهل زمانه رفت
روزی نصیب کس به نشستن نمی شود
باید چو آسیا ز پی آب و دانه رفت
پایان نشین چو گرد به بالا رجوع کرد
بر پیشگاه خانه در از آستانه رفت
دستی که وا کند گره از کار کس کجاست
ناخن وداع کرده ز انگشت خانه رفت
ور بزم روزگار امید چراغ نیست
از برق روشنی و ز آتش زبانه رفت
ای پیر آفتاب جوانی غروب کرد
نزدیک گشت شام و بباید به خانه رفت
ساقی و شیشه و قدح و مطرب و سرود
جمع آمدند و نشاء پرید از میانه رفت
گردید دیده خشک و ز دندان اثر نماند
از آسیای ما هوس آب و دانه رفت
بر روی هیچ کس ز طمع آبرو نماند
این گوهر یگانه ز دست زمانه رفت
ای سیدا ز ناله خود یافتم اثر
این تیر پرشکسته به سوی نشانه رفت
سیدای نسفی : غزلیات
شمارهٔ ۵۳۴
مرا تا کی دواند آرزوی دل به هر سویی
مبادا هیچ کس را در جهان فرزند بدخویی
کمند آرزو در دست می گردم در این صحرا
تسلی می دهم خود را به نقش پای آهویی
ز دیوار بدن از ضعف پیری متکا دارم
نمی گردم چو طفل صورت از پهلو به پهلویی
تهیدست آمدم امروز در بازار خودبینان
خریداری نکرد آئینه ام را آدمی رویی
تمنای ز پاافتادگان خم کرد پشتم را
خورم چون غنچه خون بینم سری را گر به زانویی
ز چشم قبله همچون طاق کسری دور افتاده
نگه را کرده ام تا مارپیچ طاق ابرویی
مسخر کرده بودم در جوانی نفس سرکش را
کمان کهنه ام را در برابر نیست بازویی
دماغم خشک شد چون شانه از بوی پریشانی
کجا دست نسیم صبحدم واکرده گیسویی
گدا از خوان ارباب کردم لب خشک می آید
بشوی ای آرزو دست از طمع نم نیست در جویی
به پای لاله و گل روزگاری غنچه گردیدم
بزدم از گلستان جهان ای سیدا بویی
صغیر اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۵
به تغافل همه روزان و شبان می‌گذرد
حیف از این عمر که در خواب گران می‌گذرد
از بد و نیک جهان قصه مخوان باده بخور
شادی این که بد و نیک جهان می‌گذرد
راستی قابل این نیست جهان گذران
که بگوییم چنین است و چنان می‌گذرد
تا بگیری کُلَه از سر رَوَد ایّامِ بهار
تا نهی باز به سر فصل خزان می‌گذرد
گذراند ز کمان فلکت شستِ قضا
همچو تیری که به ناگه ز کمان می‌گذرد
وضع گیتی طلب از مهتر سیاحان مهر
که بر او سیر کران تا به کران می‌گذرد
هر نفس عمر تو بی‌سود کسان است صغیر
گر به تحقیق ببینی به زیان می‌گذرد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۱
آن‌چنان بدگمان که بود، نماند
در پی امتحان که بود، نماند
وعده‌اش بی‌وفا نماند، که بود
غمزه نامهربان که بود، نماند
زلف او سرکشی که کرد،‌ گذشت
چشم او سرگران که بود، نماند
آن نزاعی که غیر با ما داشت
پای او در میان که بود، نماند
ظاهراً با رقیب، یار مرا
التفات نهان که بود، نماند
غیر را هم ز ناشناسی حق
رنجشی بر زبان که بود، نماند
بر وفایش اگرچه ما را هم
احتمالی چنانکه بود، نماند
سر ما گر فتاد از فتراک
غیر هم در عنان که بود، نماند
من اگر از عنان او ماندم
با من آن نیم جان که بود، نماند
عمرها بر شکست میلی بود
شکرللّه هر آن که بود، نماند
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۳۸
سفید گشت سرم از شکوفه پیری
اگر چه برگ رسان جوانی ام چو درخت
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۸۹
عمرم همه صرف گلرخان شد
من پیر شدم، هوس جوان شد
ایام بهار این گلستان
از سستی طالعم خزان شد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۶۰
حباب وقت خودم در شط تنک ظرفی
چه لب به خنده گشایم، که نیست تاب نشاط
اجل نیامده، بالین مرگ می سازم
بدین بهانه مگر سر نهم به خواب نشاط
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۳۵
جوانی ام به جفا رفت و موسم پیری ست
من از بهار چه دیدم، که از خزان بینم
شب نهال قامتش را دلگشا می خواستیم
برگ ریزانی ازان بند قبا می خواستیم
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعه‌ها و تک‌بیتی‌ها
شمارهٔ ۱۳ - تیر شباب
نوجوانی به شخص پیری گفت
که چرا قامتت کمان گشته
پیر خندید و در جوابش گفت
به سرم دور آسمان گشته
من اول چو توجوان بودم
نوبهارم کنون خزان گشته
رفت از ترکشم چو تیر شباب
قامتم چون کمان از آن گشته
نورعلیشاه : بخش دوم
شمارهٔ ۷۶
یکی روز رفتم بگلگشت باغ
که از بلبل و گل بگیرم سراغ
بدیدم گرفته نهال گلی
بدستی صراحی بدستی ایاغ
صراحی ز غنچه ایاغش ز گل
وز ایندو هزاران شده تر دماغ
بخود گفتم این شاهدی بوده است
که دلها بسی کرد، چون لاله داغ
کنون شاخ و برگی دگربیش نیست
که گه بلبلش بشکند گاه زاغ
بهاران گلست و به دی خاربن
سحر هیزم مطبه و شب چراغ
چو حال همه عاقبت این بود
چه نور از همه به که گیرم فراغ
امیر پازواری : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۶۶
وَنُوشه رِهْ گِمٌهْ چییهْ ته دامِنِ چاکْ؟
نوروزْ بِمُونه، نظرْدارْنی سوی خاکْ؟
ته پنج روزهْ عُمرْ دارنی، تِرِهْ چییِه باکْ؟
هر کَسْ به دنی کَمْ بزیسْته، هَسِّه پاکْ
امیر پازواری : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۱۳۲
امیر گنه: مه سالْ اگر که نودْ بو
تمومْ ته قدی بُو، یکی منْ نوی بو
ته مهرورزمْ مه سالْ اگر که نود بو
ته جفاره خش گیتْمه، بفا نوی بو