عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۲
بیا و تازه خدنگی برین خراب انداز
مرا به خاک و دلم را در اضطراب انداز
دلم که پیشتر از لطف گرم بود، اکنون
به انتقام درو آتش عتاب انداز
مرا ز لذت نظاره تا کنی محروم
به یک سوال در اندیشه جواب انداز
ز بهر دعوی خون، کشتگان چو شمع شوند
بیا و تفرقه در مجمع حساب انداز
بود اگر هوس سرفرازی‌ات میلی
سری به پای شهنشاه کامیاب انداز
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۳
صحرای دل ز آتش می شد حجاب سوز
زد آتشم به جان ز رخ آفتاب سوز
اول ز روی گرم، دلم را کباب کرد
آخر به خنده نمکین شد کباب سوز
بودم ازو چو شعله آتش در اضطراب
با آنکه بود بیخودی‌ام اضطراب سوز
هر دم شدی ز بیخودی‌ام گرم صد عتاب
گر آتش حجاب نبودی عتاب سوز
امشب خیال آن لب پرشور تا به روز
در چشم خونفشان چو نمک بود خواب سوز
میلی در آرزوی جمالش نسوختی
گر آفتاب حسن نبودی نقاب سوز
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۴
جان رفت و سینه تیر غمت را نشان هنوز
دل شاهباز عشق ترا آشیان هنوز
در زیر خاک، دل به همین خوش کنم که هست
از خون من نشانه بر آن آستان هنوز
دانسته‌ای که مهر تو با جان نمی‌رود
کز خاک کشتگان گذری سرگران هنوز
راز نهانی‌ام شده افسانه در جهان
وین طرفه‌تر که می‌کنم از خود نهان هنوز
این غم کجا برم که به من از جفای تو
شد غیر مهربان و تو نامهربان هنوز
یارب کجا پیاله لبریز داده‌اند
کز باده آستین تو دارد نشان هنوز
میلی درین خیال که بردارد از تو دل
تو دل ازو گرفته و در قصد جان هنوز
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۵
حاصل ما از نوید وصل، پیغام است و بس
کار او از پخته‌کاری وعده خام است و بس
داد دشنام دعاگویان، نمی‌داند که ما
مدعایی کز دعا داریم، دشنام است و بس
خوشدلم کز زهر ناکامی نباشد بهره‌مند
کامجویی کش به دل اندیشه کام است و بس
کی دلم چون مرغ بسمل گیرد از مردن قرار
عاشقان را در دل آرام از دلارام است و بس
ای که درای خار هستی در قدم، منشین ز پا
کز تو تا منزلگه مقصود، یک گام است و بس
مست می را سرخوشی هر لحظه از پیمانه‌ای‌ست
سرخوشان عشق را مستی ز یک جام است و بس
هر طرف در عهد حسنت نامزد خلقی به عشق
میلی بیچاره در عشق تو بد نام است و بس
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۶
شوم از مدعی خوشدل، چو بینم از تو خشنودش
به امیدی که وصل آبی بر آتش می‌زند زودش
چو نتوان پیش مردم، خوارتر شد زین که من هستم
نمی‌دانم دگر از خواری من چیست مقصودش
ازو رنجیده غیر و می‌کند اظهار خشنودی
میان آتش و آبم ز شکر شکوه آلودش
چه شد از خنده‌ات گر خون دل از دیده‌ام سر زد
که خوناب از جراحت رفت چون کردی نمکسودش
منم از ناوک آن غمزه چون صیدی که بر حالش
ترحم می‌کند صیاد و بسمل می‌کند زودش
دمی ظاهر شود داغ دل میلی که چون لاله
فرو ریزد ز باد آه، جسم درد فرسودش
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۷
چون شمع درآ سرزده و بزم نشین باش
غارتگر دل، آفت جان، رهزن دین باش
ای دل که ترا گفت که مشنو سخن کس؟
جان ده به نکویان و بد روی زمین باش
شادم که ز بیداد تو مرگم شده نزدیک
امروز دگر بهر خدا بر سر کین باش
چشمان تو هرجا که در فتنه گشایند
گویند اجل را که برو گوشه نشین باش
دل می‌دهد از دیدن دلدار، خبرها
ای دیده دمی بر سر راهش به کمین باش
مگذار که میلی رود آزده ازین شهر
با او دو سه روزی به تکلّف به ازین باش
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۰۰
ای خوش آن صید که آسوده ز جان دادن خویش
دید زانداختن تیر تو افتادن خویش
شب که در بزم به افسرده دلان بنشینی
شمع سوزد ز پشیمانی استادن خویش
از جوابش من آواره چنان نومیدم
که فرامش کنم از نامه فرستادن خویش
یار خواهد که به مرگم شود آسوده و من
شرمساری کشم از سختی جان دادن خویش
خواری عشق، مسلّم شده میلی بر من
دارم این مرتبه، از مرتبه ننهادن خویش
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۰۲
از شکر خنده آن گل به من افتاد آتش
غنچه بشکفت و به مرغ چمن افتاد آتش
نیست پر خون کفن کشته عشقت، که به دل
آه او شعله زد و در کفن افتاد آتش
مانده عریان تنم ای شمع که از سینه چاک
شعله زد آهم و در پیرهن افتاد آتش
خوی هر چند به نادیدن رویت کردم
روی بنمودی و در جان من افتاد آتش
شمع بزم دگرانی تو و میلی از رشک
گشت پروانه و در انجمن افتاد آتش
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۰۴
آتش به دل افروختن من شده نزدیک
وز پهلوی دل، سوختن من شده نزدیک
در دل، پی افروختن آتش حسرت
خار ستم اندوختن من شده نزدیک
جمعند به نزدیک تو اغیار و زغیرت
با دوری‌ات آموختن من شده نزدیک
از گرمی شوقت که دمادم شود افزون
چون شعله برافروختن من شده نزدیک
چاک دل میلی که زتیغ ستم اوست
با تیر دعا دوختن من شده نزدیک
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۰۵
ز نومیدی وعده افسرده بودم
گر امشب نمی‌آمدی مرده بودم
به مردم اگر شکوه‌ای کردم از تو
میاور به رویم که آزرده بودم
چو تنها رسیدی، خجل گشتم از تو
که همراه غیرت گمان برده بودم
ازان سرگران از رقیبان گذشتم
که در بزم او ساغری خورده بودم
من آن گلبن حسرتم همچو میلی
که در گلشن وصل،پژمرده بودم
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۰۸
به خون چهره می‌شویم و می‌روم
دعای تو می‌گویم و می‌روم
دل من به دنبال و رو درقفا
ره هجر می‌پویم و می‌روم
وداع تو ناکرده، هر سو ترا
به صد دیده می‌جویم و می‌روم
گرفتم مگر ماتم خویشتن؟
که چون ابر، می‌مویم و می‌روم
چو گل چند روزی به صد خون دل
درین باغ می‌رویم و می‌روم
ز کوی تو چون میلی از رشک غیر
به خود مرگ می‌گویم و می‌روم
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۰۹
ز من در شکوه آن شوخ بلا بوده‌ست، دانستم
رقیبان را سر جنگ از کجا بوده‌ست، دانستم
به مجلس صحبت او با رقیبان گرم بود امشب
به ایشان پیش ازین هم آشنا بوده‌ست، دانستم
در آغاز محبّت چند روزی کز وی آسودم
فریبش مانع جور و جفا بوده‌ست، دانستم
رقیبان در تماشا بوده‌اند از دور و من غافل
تغافلهای امروز از کجا بوده‌ست، دانستم
نشد تغییر در اطوار آن غیر آشنا پیدا
قبول التماسم از حیا بوده‌ست، دانستم
رقیبان حیله‌گر، او ساده دل، من تهمت آلوده
زمن بیگانه تا غایت چرا بوده‌ست، دانستم
به مجلس بازآمد یار بعد از رفتن میلی
ازآن رفتن چه او را مدّعا بوده‌ست، دانستم
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۰
به وقت صلح چو در شکوه پیش یار شدم
گنه ز جانب من بود، شرمسار شدم
کنون ازو به کدام آبرو وفا طلبم؟
که ساختم به جفا آنقدر که خوار شدم
هلاک آن نگه آشنا شوم که ازان
به همزبانی پنهان امیدوار شدم
ز دور برتنم ای جان رفته، حسرت خور
که بسته خم فتراک آن سوار شدم
خبر دهید به آزادگان که چون میلی
شکار غمزه آن آدمی شکار شدم
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۱
قربان نگه کردن پنهان تو گردم
گرد سر دستار پریشان تو گردم
در خواب من آییّ و بماند مژه‌ام باز
از بس که در آن واقعه حیران تو گردم
گشتم ز خیال تو به حالی که نخواهم
گرد دل نابوده پشیمان تو گردم
تا منفعل از من نشوی، چشم ببندم
آگه چو ز بگذشتن پنهان تو گردم
فریاد ازان حسن که میلی چو نظر کرد
فریاد برآورد که قربان توگردم!
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۲
رفتم کز التفات تو کامی نداشتم
در نامه وصال تو نامی نداشتم
صد بار بازگشتم ازان کوی و هیچ بار
خرسندی جواب سلامی نداشتم
ناکامی‌ام چرا ز تو نومید کرده است
چون من امیدواری کامی نداشتم
ظاهر نکرده‌ام به تو وارستگی هنوز
چون بر خود اعتماد تمامی نداشتم
نومیدی از تغافل قاصد مرا فزود
با آنکه انتظار پیامی نداشتم
چون میلی رمیده دل، از صیدگاه وصل
هرگز به دست، آهوی رامی نداشتم
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۰
آن رفت که وصلت به دعا می‌طلبیدم
در هجر تو مردن ز خدا می‌طلبیدم
آن رفت که در خیل غزالان من مجنون
چشم از همه پوشیده ترا می‌طلبیدم
آن رفت که افسردگی بوالهوسان را
از گرمی بازار جفا می‌طلبیدم
آن رفت که از بهر سخنهای نهانی
در بزم به پهلوی تو جا می‌طلبیدم
آن رفت که پیش تو چو میلی دل خود را
در سلسله زلف دو تا می‌طلبیدم
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۲
هلاک جان خود زان غمزه خونخوار فهمیدم
به جانم کار دارد، از هوای کار فهمیدم
خراب مجلس دوشم، که از اغیار در مستی
شکایت گونه‌ای کردی که صد آزار فهمیدم
گمان وعده دیدار او با کس نمی‌بردم
ز تاب انتظار آوردن اغیار فهمیدم
چنان امیدواری پشتگرمم داشت در بزمش
که صد عذر صریحم گفت و من دشوار فهمیدم
نگاهی کردی و انداختی در بیم و امیدم
چه بود این حرف کز وی مدعا بسیار فهمیدم
ز بدخویی چه کردی با دل آزرده میلی
که امشب داشت آزاری که بی‌اظهار فهمیدم
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۰
ترا به کام رقیبان شنوده آمده‌ام
سر هزار شکایت گشوده آمده‌ام
دگر ز کف ندهم دامن وصال ترا
که خویش را به فراق آزموده آمده‌ام
ازان ستیزه‌گریها که دیدم و رفتم
کنون ز شوق تغافل نموده آمده‌ام
ز هجر و وصل فزاید زمان زمان غم دل
به جان ز دست دل غم فزوده آمده‌ام
به جرم هجر ضروری، کم التفات مباش
که عذرخواه گناه نبوده آمده‌ام
منم که در سر میدان عشق چون میلی
ز خصم، گوی محبت ربوده آمده‌ام
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۳
از خون، پس از هلاک رقم کن به سنگ من
کاین خون گرفته است شهید خدنگ من
هر چند وقت کشته شدن دست و پا زدم
یک بار دامن تو نیامد به چنگ من
در آتشم ز شوق و به سویش نمی‌روم
تا یار شرمسار نگردد ز ننگ من
صد بار رنجه گشته‌ام و صلح کرده‌ام
کان مه خبر نداشته از صلح و جنگ من
نام تو برد میلی و دریافت حالتم
از آه بیخودانه و تغییر رنگ من
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۵
ز اظهار نیازم برفروزد، از عتاب است این
ولی از غایت امید گویم کز حجاب است این
نیامد گر به یادت انتظار آرزومندی
دمی ننشسته پیش ما، چه آغاز شتاب است این
من دیوانه هنگام سلام از غایت حیرت
ز دشنام تو خرسندم،‌ که پندارم جواب است این
کمال ناامیدیها ببین کز وعده مستی
خوشم، با آنکه می‌دانم ز تاثیر شراب است این
اگر ناخوانده می‌آیم به بزمت، رو متاب از من
تو هم دانسته باشی کز کمال اضطراب است این
دهد کیفیت می،‌ گفته میلی بحمداللّه
که در بزم بهشت آیین شاه کامیاب است این
سپهر قدر، ابراهیم دریادل که ماه نو
چنان افتاده درپایش که پنداری رکاب است این