عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۵۴
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۵۵
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۵۶
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۵۹
با غمش خو کردم امشب گرچه در زاری گذشت
یاد میکردم از آن شبها که در یاری گذشت
مردمان گویند چونی در خیال زلف او
چون بود مرغی که عمرش در گرفتاری گذشت
ناخوش آن وقتی که بر زندهدلان بی عشق رفت
ضایع آن روزی که بر مستان به هشیاری گذشت
ماجرای دوش میپرسی که چون بگذشت حال
ای سرت گردم چه میپرسی به دشواری گذشت
یاد میکردم از آن شبها که در یاری گذشت
مردمان گویند چونی در خیال زلف او
چون بود مرغی که عمرش در گرفتاری گذشت
ناخوش آن وقتی که بر زندهدلان بی عشق رفت
ضایع آن روزی که بر مستان به هشیاری گذشت
ماجرای دوش میپرسی که چون بگذشت حال
ای سرت گردم چه میپرسی به دشواری گذشت
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۶۰
مهی گذشت که آن مه به سوی ما نگذشت
شبی نرفت که برجان ما بلا نگذشت
مرا ز عارض او دیر شد گلی نشگفت
چو گلبنی که بر او هیچگه صبا نگذشت
گذشت در دل من صد هزار تیر جفا
که هیچ در دل آن یار بیوفا نگذشت
مسیح من چو مرا دم نداد جان دادم
ولیک عمر ندانم گذشت یا نگذشت
کبوتری نبرد سوی دوست نامهٔ من
کز آتش دل من مرغ در هوا نگذشت
چه سود ملک سلیمانت خسروا به سخن
که هدهد تو گهی جانب سبا نگذشت
شبی نرفت که برجان ما بلا نگذشت
مرا ز عارض او دیر شد گلی نشگفت
چو گلبنی که بر او هیچگه صبا نگذشت
گذشت در دل من صد هزار تیر جفا
که هیچ در دل آن یار بیوفا نگذشت
مسیح من چو مرا دم نداد جان دادم
ولیک عمر ندانم گذشت یا نگذشت
کبوتری نبرد سوی دوست نامهٔ من
کز آتش دل من مرغ در هوا نگذشت
چه سود ملک سلیمانت خسروا به سخن
که هدهد تو گهی جانب سبا نگذشت
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۶۲
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۶۳
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۶۴
بی شاهد رعنا به تماشا نتوان رفت
بی سرو خرامنده به صحرا نتوان رفت
صحرا و چمن پهلوی من هست بسی لیک
همره تو شو ای دوست که تنها نتوان رفت
مائیم و سر کوی تو گر پیش نخوانی
اینجا بتوان مرد و از اینجا نتوان رفت
گفتم که ز کویت بروم تا ببرم جان
گفتی بتوان جان من اما نتوان رفت
ای قافله در بادیهام پای فرو ماند
بگذر تو که در کعبه به این پا نتوان رفت
مپسند که در پیش لبت مرده بمانم
نازیسته از پیش مسیحا نتوان رفت
بی سرو خرامنده به صحرا نتوان رفت
صحرا و چمن پهلوی من هست بسی لیک
همره تو شو ای دوست که تنها نتوان رفت
مائیم و سر کوی تو گر پیش نخوانی
اینجا بتوان مرد و از اینجا نتوان رفت
گفتم که ز کویت بروم تا ببرم جان
گفتی بتوان جان من اما نتوان رفت
ای قافله در بادیهام پای فرو ماند
بگذر تو که در کعبه به این پا نتوان رفت
مپسند که در پیش لبت مرده بمانم
نازیسته از پیش مسیحا نتوان رفت
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۶۵
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۶۶
برگ زیرآمد و برگ گل و گلزار برفت
سرخ رویی رخ لاله وگلنار برفت
سرو بشکفت و چمن سبز شد و نرگس خفت
گوبرو از بر من این همه چون یار برفت
نزد من باد خزان دوش غبار آلوده
آمد وگفت که سرو تو ز گلزار برفت
خواستم تا بروم در طلب رفتهٔ خویش
یادم آمد رخ او پای من از کار برفت
در دوید اشک چو بازآمد ز خویش ندید
دل بینداخت هم اندوه و خونبار برفت
خون دل گر چه که بسیار برفت اندک ماند
صبر هر چند که بود اندک و بسیار برفت
باد خاری ز ره گلرخ من میآورد
جانم آویخت در آن خار و گرفتار برفت
هر چه از عقل فزون شد همه عمرم جوجو
اندرین غارت غم جمله به یک بار برفت
سرخ رویی رخ لاله وگلنار برفت
سرو بشکفت و چمن سبز شد و نرگس خفت
گوبرو از بر من این همه چون یار برفت
نزد من باد خزان دوش غبار آلوده
آمد وگفت که سرو تو ز گلزار برفت
خواستم تا بروم در طلب رفتهٔ خویش
یادم آمد رخ او پای من از کار برفت
در دوید اشک چو بازآمد ز خویش ندید
دل بینداخت هم اندوه و خونبار برفت
خون دل گر چه که بسیار برفت اندک ماند
صبر هر چند که بود اندک و بسیار برفت
باد خاری ز ره گلرخ من میآورد
جانم آویخت در آن خار و گرفتار برفت
هر چه از عقل فزون شد همه عمرم جوجو
اندرین غارت غم جمله به یک بار برفت
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۶۷
برگ ریز آمد و برگ گل و گلزار برفت
سرخ روئی ز رخ لاله و گلنار برفت
سرو بشکست و سمن زرد شد و نرگس خفت
گو برو این همه چون از بر من یار برفت
نزد من ، باد خزان، دوش ، غبار آلوده
آمد و گفت که سر و تو ز گلزار برفت
خواستم تا روم اندر طلب رفتهٔ خویش
یادم آمد رخ او ،پای من از کار برفت
خون دل گر چه که بسیار برفت اندک ماند
صبر هر چند که بود اندک و بسیار برفت
سرخ روئی ز رخ لاله و گلنار برفت
سرو بشکست و سمن زرد شد و نرگس خفت
گو برو این همه چون از بر من یار برفت
نزد من ، باد خزان، دوش ، غبار آلوده
آمد و گفت که سر و تو ز گلزار برفت
خواستم تا روم اندر طلب رفتهٔ خویش
یادم آمد رخ او ،پای من از کار برفت
خون دل گر چه که بسیار برفت اندک ماند
صبر هر چند که بود اندک و بسیار برفت
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۶۹
شوق توأم باز گریبان گرفت
اشک دوان آمد و دامان گرفت
سهل بود ترک دو عالم ولی
ترک رخ وزلف تو نتوان گرفت
جان منی ! بی تو نفس چون زنم ؟
زانکه مرا بی تو دل از جان گرفت
هر که چنین فرصتی از دست داد
بس سر انگشت به دندان گرفت
عارض او تا بدر آورد خط
خرده بسی برمه تابان گرفت
خال تو برلعل لب دست یافت
مورچهای ملک سیلمان گرفت
دل طلب کعبهٔ روی تو کرد
حلقهٔ آن زلف پریشان گرفت
ما و می و طرف گلستان و یار
باد صبا طرف گلستان گرفت
بی مه رخسار و شب زلف او
خاطرم از شمع شبستان گرفت
اشک دوان آمد و دامان گرفت
سهل بود ترک دو عالم ولی
ترک رخ وزلف تو نتوان گرفت
جان منی ! بی تو نفس چون زنم ؟
زانکه مرا بی تو دل از جان گرفت
هر که چنین فرصتی از دست داد
بس سر انگشت به دندان گرفت
عارض او تا بدر آورد خط
خرده بسی برمه تابان گرفت
خال تو برلعل لب دست یافت
مورچهای ملک سیلمان گرفت
دل طلب کعبهٔ روی تو کرد
حلقهٔ آن زلف پریشان گرفت
ما و می و طرف گلستان و یار
باد صبا طرف گلستان گرفت
بی مه رخسار و شب زلف او
خاطرم از شمع شبستان گرفت
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۷۶
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۸۰
دل بازبهوش آمد جانان که میآید؟
بیمار به هوش آمد درمان که می آید ؟
ای دل تو نمیگفتی که اینک ز پی مردن
اسباب مهیا کن آن جان که می آید ؟
خود نامهٔ خویش آورد از بهر قصاص آمد
سرخاک ره قاصد فرمان که می آید ؟
گفتم که بسوزم جان برآتش روی تو
گفتا که چرا غم را پروانه نمییابد
گفتم که شوم محرم در مجلس خاص تو
گفتا که حریف ما دیوانه نمیباید
بیمار به هوش آمد درمان که می آید ؟
ای دل تو نمیگفتی که اینک ز پی مردن
اسباب مهیا کن آن جان که می آید ؟
خود نامهٔ خویش آورد از بهر قصاص آمد
سرخاک ره قاصد فرمان که می آید ؟
گفتم که بسوزم جان برآتش روی تو
گفتا که چرا غم را پروانه نمییابد
گفتم که شوم محرم در مجلس خاص تو
گفتا که حریف ما دیوانه نمیباید
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۸۱
کار حسن تو رسیدست به جایی که سزد
که به عهدت سخن از یوسف کنعان نرود
باوصال تو ندارم سر بستان و بهشت
هر کرا باغچهای هست به بستان نرود
خسرو خسته که ماندست به دهلی دربند
آه گر زو خبری سوی خراسان نرود
لذت وصل نداند مگر آن سوختهای
که پس از دوری بسیار به یاری برسد
قیمت گل نشناسد مگر آن مرغ اسیر
که خزان دیده بود پس به بهاری برسد
چه کند دل که جفای تو تحمل نکند
که اگر جان طلبی بنده تأمل نکند
وا جبست از دهن غنچه بدوزند بخار
تا در ایام جمالت سخن گل نکند
که به عهدت سخن از یوسف کنعان نرود
باوصال تو ندارم سر بستان و بهشت
هر کرا باغچهای هست به بستان نرود
خسرو خسته که ماندست به دهلی دربند
آه گر زو خبری سوی خراسان نرود
لذت وصل نداند مگر آن سوختهای
که پس از دوری بسیار به یاری برسد
قیمت گل نشناسد مگر آن مرغ اسیر
که خزان دیده بود پس به بهاری برسد
چه کند دل که جفای تو تحمل نکند
که اگر جان طلبی بنده تأمل نکند
وا جبست از دهن غنچه بدوزند بخار
تا در ایام جمالت سخن گل نکند
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۸۴
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۸۶
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۹۲
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۹۳
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۹۵