عبارات مورد جستجو در ۸۷۵۷ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٧۵
خیمه بوالعجبی زد فلک شعبده باز
هر دم از پرده برون نقش دگر گون آرد
صبحدم از سر کین تیغ ز خورشید کشید
وز شفق شام مبادا که شبیخون آرد
شد دلم خون و ندانست کسی کاخر کار
تا ازینحقه سر بسته چه بیرون آرد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٨٨
دلا بار گران بر گردن جان
منه چندان که چندانی نیرزد
بسیم و زر مشو بسیار مایل
که آنها کندن کانی نیرزد
طعام چرب و شیرین سلاطین
جواب تلخ دربانی نیرزد
بکنج بندگی آزاد بنشین
که ملک مصر زندانی نیرزد
مرا خیزد ز بحر دل گهرها
که هر یک زان کم از جانی نیرزد
ولی با همت اصحاب دولت
بقیمت گوهری نانی نیرزد
دریغ ابن یمین جائیکه آنجا
دو صد دانا بنادانی نیرزد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٠٧
شهریارا بدان خدای که او
از جهانت گزید و شاهی داد
روز و شب را زخم نیل فلک
هم سفیدی و هم سیاهی داد
ز بر آسمان و زیر زمین
گاه قسمت بماه و ماهی داد
که مرا مر کبیست کز سستی
تن بیکباره در تباهی داد
کرده بر خویشتن خری ثابت
هر که بر اسبیش گواهی داد
باز ماند رهی ز راه گرش
باره باد پا نخواهی داد
نظری کن که بنده ابن یمین
شرح احوال خود کماهی داد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٢۶
که داند که در وحدت و انزوا
چه آسایش جان بمن میرسد
گشاد است بر من ریاضی کز آن
خرد را نسیم سمن میرسد
دمادم لطیفی دگر نزد من
ز آزادگان ز من میرسد
رسد هر زمانم بدل دلبری
چو سروی که سوی چمن میرسد
بر او زیور عقده ای گران
ز عمان و ملک یمن میرسد
بقیمت بر اهل دانش چنان
که نقد روانش ثمن میرسد
معاشی بمن ز آسیای زبر
بلا زحمت کیل و من میرسد
نه من بر کسی منتی مینهم
نه بر من مشقت بمن میرسد
شد ابن یمین فارغ از خلق از آن
که رزقش چو سلوی و من میرسد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٣۵
گرم بدست فتد ساقی سمن ساقی
که بر لطافت طبعش وثوق من باشد
ز شام تا بسحر می خورم که خود زرخش
نماز شام زمان شروق من باشد
صبوح کان نبود پیشتر ز بانگ نماز
بجان دختر رز کان غبوق من باشد
نخواهم آنکه شود ثالثی مزاحم ما
و گر چه محرم صدق و صدوق من باشد
بگاه مستی اگر بوسه ئی ازو خواهم
چنانکه عادت فسق و فسوق من باشد
شگفتم آید ازو در کنارم ار نکند
ز تندی آنچه سزاوار بوق من باشد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۶٨
نه بکوشش در است روزی خلق
نه بجد و بجهد داد ستند
از تکاپوی رزق نگشاید
گر چه مردم در آن فتادستند
بی بر و بار ماند برگ چنار
گر چه صد دست بر گشادستند
باز نرگس فکنده سر در پیش
تاج زر بر سرش نهادستند
تا بدانی که طالعست همه
هر کسی را هر آنچه دادستند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٨٩
ای باد صبحدم گذری کن ز راه لطف
بر خاک آستانه سحبان روزگار
آن افصح زمانه که نفس نفیس اوست
سر دفتر اماثل و اعیان روزگار
حاجی شاعر آنکه بصد قرن گوهری
ناید برون نظیر وی از کان روزگار
با ذوقتر ز گفته او هیچ ذقه ئی
هرگز نگشت حاصلم از خوان روزگار
گو گر چه دورم از تو بدین جثه ضعیف
نزدیک تست جان من ایجان روزگار
دانم که آگهی تو هم از شوق من از آنک
پیداست بر ضمیر تو پنهان روزگار
دارد توقع ابن یمین آنکه گه گهی
یادش دهی بحضرت سلطان روزگار
دارای ملک امیر ابوبکر بن علی
کامروز اوست قدوه شاهان روزگار
تا دور روزگار بود باد دور او
کاینست و بس خلاصه دوران روزگار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٠٢
بنگر چه سرخ چشمی و شوخی همیکند
با من کبود روی سپهر سیاه کار
بر خوان روزگار نگردم بصبر سیر
اینست کار بنده بتر زین مخواه کار
کارم تباه میکند این چرخ دون پرست
ز آن غصه کم نیافت چو دونان تباه کار
با من همی کند ز بدی هر چه میکند
با دیگریش نیست بدین رسم و راه کار
مهمان اگر رسد برم-از شرم نیستی
ماند سرم بپیش درون چون گناهکار
هست اینزمان مباشر کار آنکه نیستش
از راه طبع جز غم آب و گیاه کار
ابن یمین گشایش کارت ز حق طلب
نگشایدت ز هیچ امیر و ز شاه کار
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٣٣
شرف دولت و دین مشرف دیوان هنر
آن منوچهر که خجلت ده مینوست بچهر
گفت جزوی دو سه از گفته تو یافته ام
آورم نزد تو روزی ز سر شفقت و مهر
روز ها رفت و نیاورد مگر مهر برید
اوهم از بنده خود ابن یمین همچو سپهر
نه همانا که تقاضاش بود حاجت از آنک
من اگر خواهم و گر نه رسدم نور بمهر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٧٢
دوش خرد گفت بروح القدس
کز تو سؤالم همه اینست و بس
کاهل سخن را چو تو دانی بحق
راست بگو تا که گزین است و بس
گفت کنون قدوه اهل سخن
طبع خوش ابن یمین است و بس
اوست که در مجلس روحانیان
گفته او صدر نشین است و بس
عذب مبین نیست بجز شعر او
شعر همین عذب مبین است و بس
عیب وی اینست که در باب او
دور فلک بر سر کین است و بس
آنکه خلاصش دهد از کین او
مهر شه روی زمین است و بس
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٢٨
آنرا که بخت یار و سعادت بود رفیق
باشد گشاده سوی مراد دلش طریق
منت خدایرا که مرا کرد کامکار
بر چشمه سار کوثر و برهاند از حریق
ناخوانده همچو روزی نیک اختران رسید
با طلعتی چو روز شب قیرگون غسیق
برجستم از نشاط و صراحی گرفته پیش
بر دست او نهاده یکی ساغر رحیق
می خورد و مست گشت و بخفت و بخواب رفت
ذکر اللتی و ما فعلت به بعد لا یلیق
هنگام صبحدم چو سر از خواب برگرفت
بگشاد لب بخنده و پس گفت ای صدیق
در حیرتم ز ابن یمین و شطارتش
تا ره چگونه برد شب تیره در مضیق
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٣٣
مدتی گردون دونم خسته و آزرده داشت
از فراق افضل آفاق و یار اشتیاق
آفتاب ملک و ملت آنکه تا باشد جهان
جفت او ننشیند اندر سایه این سبز طاق
فخر آل مصطفی سید علاء الملک آنک
درگهش چون خلد باشد اهل عرفانرا مساق
وانکه از جوزا کمر بندد ز بهر بندگی
پیش رای انور اوشاه این چارم رواق
ناگهان بختم بشارت داد و گفت آمد برون
ماه تابان از محاق و مشتری از احتراق
ای بسا شبها که در زاری بروز آورده ام
تا مبدل شود بحال اتصال این افتراق
چون گذارم شکر این دولت که بر درگاه او
باز چون گردون ز بهر بندگی بندم نطاق
سرو را چون در فراقت کار دل آمد بجان
شد تنم از رنج نالان چون درخت واق واق
با خرد گفتم که زان ترسم که نوش وصل را
ناچشیده جان برآرد از تنم نیش فراق
چون خرد معلوم کرد از حال زارم شمه ئی
قال لاتیأس و ثق بالله فی نیل التلاق
زان مشقت چون بجستم دارم امید از خدا
کم نیارد کرد ازین پس احتمال آن مشاق
منت ایزد را که دیگر پی برغم روزگار
بخت با ابن یمین آورد روی اندر وفاق
جاودان پاینده بادی تا بیمن دولتت
باشدم پیوسته زین پس با سعادت اعتناق
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۵١
چه باشد ای نفس خرم نسیم شمال
که بگذری سوی آن اختر سپهر جلال
خدیو کشور دانش نظام ملت و دین
که هست در همه فن همچو یک فنان بکمال
بجز لطایف انفاس روحپرور تو
نشان نداد کس اندر زمانه سحر حلال
زبان بنطق چو بگشاید از سلامت لفظ
گمان بری که ز کوثر روان شدست زلال
نظر بطلعت میمون او چو بگشائی
چنانکه شرط ادب باشد ای نسیم شمال
بگوی قصه هجران ولی چنان بمگوی
که طبع نازک او را فزاید از تو ملال
چه حاجتست بتطویل شرح هجرانرا
بس است یک سخن مختصر بحسب الحال
سلام من برسان پس بصورت تضمین
بگوی کابن یمین گفت کای ستوده خصال
جز ای آنکه نگفتیم شکر روز وصال
شب فراق نخفتیم تا سحر ز خیال
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٧٨
این منم باز که در باغ بهشت افتادم
وز سفر کان بحقیقت سقرست آزادم
این بخوابست که میبینم اگر بیداری
که پس آنهمه اندوه چنین دلشادم
دستگیر ار نشدی حق که توانستی خاست
آنچنان سخت که ناگاه ز پای افتادم
چه کنم ملک خراسان چه کشم محنت جان
وقت آنست که پرسی خبر از بغدادم
گر چه این مولد و منشاست ولی سعدی گفت
نتوان مرد بسختی که من اینجا زادم
زین وطن گر بروم هست خریدار بسی
گوهری را که بود زاده طبع رادم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٨٣
ببابا حیدرم باشد توقع
که چون واقف شود از حال زارم
فرستد ناخنی سوده زمرد
که تا افعی غم را کور دادم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٨۶
بحمدالله مرا هستند فرزندان روحانی
که حوراشان بپروردست در آغوش و رضوان هم
سراسر بر جهانگیری چو شاه اختران قادر
عراق آورده زیر حکم اقلیم خراسان هم
دمی با هر که بنشینند بگشایند بر طبعش
ز صورتهای پر معنی در صد باغ و بستان هم
بهر مجلس که بگشاید یکی زیشان در حکمت
دمادم اهل مجلس را کند خندان و گریان هم
ز لطف هر یکی گشته است غرق اندر خوی خخلت
نم سرچشمه زمزم چه زمزم آب حیوان هم
سه چارم نیز میباشند فرزندان جسمانی
ولی من فارغم زیشان و از من نیز ایشان هم
ز فرزندان جسمانی ندارم چشم جمعیت
کزیشان روز و شب هستم دل افکار و پریشان هم
بقای جان فرزندان روحانی من بادا
که من زیشان شدم شهره بایران و بتوران هم
کر ای آن کنند الحق که چون ابن یمین سازم
یکایک را وطن در دل نه در دل بلکه در جان هم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶١١
سالها در چار سوی خطه کون و فساد
همچو باد از هر طرف بی پا و سر بشتافتم
وز پی یار موافق تا مگر پیدا شود
موی گشتم بلکه موی اندر طلب بشکافتم
بعد چندین گفتگو و جستجوی از هر طرف
نیستم مرد ار کسی را مرد صحبت یافتم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۵٩
بر تو پاشم ز بحر دانش خویش
سخنی همچو لؤلؤ و مرجان
بخت اگر یار و عقل رهبر تست
بنگاریش چون الف در جان
دشمنت را بهیچ رو منمای
گر چه او دوست کام گردد از آن
تشنه میباش از خضر میپذیر
منت آب چشمه حیوان
هر چه در آشکار باید خواست
عذر بر کردنش مکن پنهان
ور نیاید پسندت این گفتار
بر تو کس را نمیرسد تاوان
گر بدی از تو آید ار نیکی
نزد ابن یمین بود یکسان
زآنکه او را بهیچ کس طمعی
نیست الا برحمت یزدان
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٧۵
ز هی سعادت من گر نسیم باد شمال
که در ادای رسالت بود چو روح الامین
رساند از من دلخسته مختصر سخنی
بسمع اشرف دارای ملک و داور دین
محیط و مرکز جود آن کریم دریا دل
که در مکان کرم ذات اوست با تمکین
سپهر حشمت و رفعت جهان فضل و هنر
نظام دولت و دین سرور زمان و زمین
بگوید ار چه بود قدرتم بدولت تو
که سبز خنگ فلک را درآورم در زین
ولی زگردش گردون قوی ضعیف تنم
چنانکه می نتوانم که گردم اسب نشین
و گر چه پیر مسیحا دمم ولی نبود
مسیح وار بخر بر نشستنم آئین
پیاده نیز نیارم که در سفر باشم
بهر کجا که روی همچو بخت با تو قرین
چو از ملازمت و بندگی گزیرم نیست
مرا الاغ مگر استری دهی پس ازین
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٨٠
غیر این اصطرخ پر ماء معین
کس نشان داد آسمانی بر زمین
میوزد از روی آبش باد صبح
میفشاند روح قدسی آستین
میدهد از سدره و طوبی نشان
بر کنار او درخت صف نشین
مطربانش بر درختان میزنند
شادی دلرا نواهای حزین
همچو جنت زیر اشجارش روان
جویهای شیر و خمر و انگبین
گر هوای خلد و کوثر بایدت
خیز و علیا باد و اصطرخش ببین
در هوا و در صفا هر چند نیست
خلد و کوثر آنچنان و اینچنین
ای بسا ایام کاین خرم مقام
بود و خواهد بود بی ابن یمین
ز اقتضای دور گردون چون شدیم
چند روزی در مکان او مکین
اینکه گویم آفرین بر اولین
باد بر ما آفرین هم ز آخرین