عبارات مورد جستجو در ۱۵۷۴ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۷۵۴
چو عکس چهره خود در پیاله می بینم
خزان در آینه برگ لاله می بینم
چرا به دست طبیبان دهم گریبان را
علاج خود ز شراب دو ساله می بینم
بیاض گردن میناست صبح صادق من
هلال عید ز موج پیاله می بینم
مرا ز سیر چمن غم، ترا نشاط رسد
تو خنده گل و من داغ لاله می بینم
گذشته است هلال رکابم از خورشید
من از فلک زدگی سوی هاله می بینم
درین چمن به چه امید تن زنم صائب
گشاد کار خود از آه و ناله می بینم
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۷۷۳
به جای باده اگر در پیاله آب کنیم
ز تنگ حوصلگی مستی شراب کنیم
چو نخل موم بر و بار ما ملایمت است
چگونه سینه سپر پیش آفتاب کنیم؟
چو موج بر صف دریا زنیم و خوش باشیم
به خویش کار چرا تنگ چون حباب کنیم؟
اگر نه خاطر روی تو در میان باشد
ز آه چشمه آیینه را سراب کنیم
بیاض گردن او گر به دست ما افتد
چه بوسه های گلوسوز انتخاب کنیم!
کدام عیش به این عیش می رسد صائب؟
که ما و دختر رز سیر ماهتاب کنیم
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۸۱۴
تیغ برهنه را به بغل تنگ می کشم
چون ساغری ز باده گلرنگ می کشم
شبدیز عقل ترک حرونی نمی کند
گلگون باده را به ته تنگ می کشم
خال تو سنگ کم به ترازوی من نهاد
من هم متاع دل به همین سنگ می کشم!
قرب مکان تسلی عاشق نمی دهد
در پای ناقه ناله به فرسنگ می کشم
آتش ز چشم تیشه فرهاد می جهد
هر ناخنی که بر جگر سنگ می کشم
صائب خمار زور چو می آورد به من
مینای باده را به بغل تنگ می کشم
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۹۳۳
یک چشم زدن فرقت می تاب نداریم
تا شیشه به بالین نبود خواب نداریم
تا بوسه چند از لب پیمانه نگیریم
چون شیشه خالی به جگر آب نداریم
در روز حریفان دگر باده گسارند
ماییم که می در شب مهتاب نداریم
از حادثه لرزند به خود قصر نشینان
ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم
از حادثه لرزند به خود قصر نشینان
ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم
از نقش تو فانوس خیالی شده هر چشم
چون شمع عجب نیست اگر خواب نداریم
در دایره بی سببی نقطه محویم
هرگز خبر از عالم اسباب نداریم
آیینه ما گرد تعلق نپذیرد
ما چشم به خاکستر سنجاب نداریم
گرگان به سمورند نهان تا به گریبان
ما بی دهنان طالع سنجاب نداریم
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۹۵۰
از باد دستی خود ما میکشان خرابیم
در کاسه سرنگونی همچشم با حبابیم
با محتسب به جنگیم از زاهدان به تنگیم
با شیشه ایم یکدل، یکرنگ با شرابیم
آنجا که میکشانند چون ابر تر زبانیم
آنجا که زاهدانند لب خشک چون سرابیم
در گوش عشقبازان چون مژده وصالیم
در چشم می پرستان چون قطره شرابیم
با خاص و عام یکرنگ از مشرب رساییم
بر خار و گل سمن ریز چون نور ماهتابیم
آنجا که داغ بیدرد گل کرد، پنبه زاریم
آنجا که زخم عشاق خندید، مشک نابیم
آنجا که گل شکفته است شبنم طراز اشکیم
آنجا که خار خشکی است چشم تر سحابیم
چون می به مجلس آید از ما ادب مجویید
تا نیست دختر رز در پرده حجابیم
در پله نظرها هرگز گران نگردیم
ما در سواد عالم چون شعر انتخابیم
زلف معنبری نیست زان روی بی دماغیم
حسن برشته ای نیست از بهر آن کبابیم
بر تیغ حدت طبع در جمع موشکافان
ما جوهریم ازان رو در قید پیچ و تابیم
از مشرق بناگوش خندید صبح پیری
ما تیره روزگاران در سیر ماهتابیم
یک ره به گوشه چشم در زی پا نظر کن
عمری است پایمالت چون دیده رکابیم
تا اقتدا نمودیم بر فطرت ظفرخان
چون فکرهای صائب پیوسته بر صوابیم
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۲۰۴
شراب لعل از لبهای دلبر می توان خوردن
می بی دردسر زین جام و ساغر می توان خوردن
به حرف تلخ ازان لبهای میگون برنمی گردم
که می هر چند باشد تلخ بهتر می توان خوردن
به غیر از بوسه کز تکرار رغبت را کند افزون
کدامین قند را دیگر مکرر می توان خوردن؟
اگر روی عرقناک تو در مد نظر باشد
چو آب زندگی گرمای محشر می توان خوردن
اگر چه تلخ گفتارست آن شیرین دهن صائب
فریب وعده او را چو شکر می توان خوردن
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۲۱۹
شب عیدست ساقی باده روشن مهیا کن
تماشای مه نو را ز جام زر دو بالا کن
خمارآلود بی تاب است در خمیازه پردازی
لب ما بسته می خواهی، دهان شیشه را وا کن
به شکر این که در زیر نگین داری می لعلی
سفال و سنگ این ویرانه را یاقوت سیما کن
عجب عیشی است ماه نو به روی دوستان دیدن
قدح بردار و ارباب طرب را جمع یک جا کن
ز زهد خشک چون تسبیح در دل صد گره دارم
به جامی قبضه خاک مرا دامان صحرا کن
ز احیای زمین مرده به طاعت نمی باشد
دل افسرده ما را به جام باده احیا کن
ز معماری نصیب خضر عمر جاودانی شد
به درد باده تا ممکن بود تعمیر دلها کن
ز مستی کن لب جان بخش را تلقین گویایی
جهان چون چشم سوزن تنگ بر چشم مسیحا کن
به روی دل توان تسخیر کردن ملک دلها را
کلاه سرکشی از سر بنه، تیغ از کمر وا کن
کمند آسمانی پاره گردیدن نمی داند
دل دیوانه را زنجیر ازان زلف چلیپا کن
ندارد تاب دست انداز جرأت دامن پاکان
زمین سینه را پاک از خس وخار تمنا کن
ز اقبال کریمان آبرو گوهر شود صائب
لب خواهش به ابر نوبهاران چون صدف وا کن
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۲۸۵
غنچه از باده نگردد گل خمیازه من
چشم مخمور بود رشته شیرازه من
نه ز زهدست اگر لب نگذارم به شراب
ساغری نیست درین بزم به اندازه من
از کواکب نشود دفع خمارم چون صبح
رطل خورشید کند چاره خمیازه من
چون شود گرم سفر کلک سخن پردازم
نرسد برق سبکسیر به جمازه من
سخنانی که ازان تازه شدی جان کهن
گشت تقویم کهن از سخن تازه من
گر چه ز آهستگی آواز مرا کس نشنید
گوش تا گوش جهان پر شد از آوازه من
نامه را گر چمن خلد کند نیست عجب
سبز شد خامه خشک از سخن تازه من
شود از بی خبری جمع حواسم صائب
خط پیمانه بود رشته شیرازه من
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۲۸۸
غم دنیا نبود در دل دیوانه من
دیو را راه نباشد به پریخانه من
من و سیری ز عقیق لب خوبان، هیهات
خشکتر می شود از می لب پیمانه من
بر سیه خانه لیلی نزد برق اینجا
به چه امید کند نشو و نما دانه من
می کند سیل فرامش سفر دریا را
دلنشین است ز بس گوشه ویرانه من
از گهر حوصله بحر نمی گردد تنگ
سنگ طفلان چه کند با دل دیوانه من؟
کی شود جامه فانوس حجاب من و شمع؟
پرده شرم نشد مانع پروانه من
از فروغش جگر ابر گریبان زد چاک
با صدف تا چه کند گوهر یکدانه من
خم می را که زمین گیر گرانجانی هاست
آسمان سیر کند نعره مستانه من
عاقبت پیر خرابات ز بی پروایی
ریخت پیش بط می سبحه صد دانه من
نیست ممکن که نبازد دل و دین را صائب
هر که آید به تماشای صنمخانه من
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۳۲۴
خوش است فصل بهاران شراب نوشیدن
به روی سبزه و گل همچو آب غلطیدن
جهان بهشت شد از نوبهار، باده بیار
که در بهشت حلال است باده نوشیدن
کنون که شیشه می مالک الرقاب شده است
ز عقل نیست سر از خط جام پیچیدن
دو نعمت است که بالاترین نعمتهاست
شراب خوردن و در پای یار غلطیدن
پیاله از کف ساقی به ناز می گیرم
درین بهار که دارد دماغ گل چیدن؟
به غیر عشق که هر روز سخت تر گردید
کدام کار که آسان نشد به ورزیدن؟
لباس شهرت شمع است جامه فانوس
به راز عشق محال است پرده پوشیدن
به اشک و آه اگر دسترس بود صائب
خوش است دامن شب را به دست پیچیدن
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۳۷۳
ساقی دمید صبح قدح پر شراب کن
از روی گرم خود بط می را کباب کن
زان پیشتر که یاسمن صبح بشکفد
خود را به یک پیاله گل آفتاب کن
چون غنچه تا به چند توان پوست خنده زد؟
از یک پیاله همچو گلم بی حجاب کن
آواز می مباد به گوش عسس خورد
وقت خروس خوان بط می پر شراب کن
چون برق، فیض صبح عنان ریز می رود
ساقی تو هم به گرمی صحبت شتاب کن
از روی آفتاب قدح چشمی آب ده
چندین هزار خانه تقوی خراب کن
آیینه شکسته زمین را فرو گرفت
آن روی آتشین، نفسی بی نقاب کن
شمشیر آبدار چو موج از میان بکش
روی محیط صاف ز نقش حباب کن
ای آن که می دوی به سر زلف چون نسیم
اول دهان زخم پر از مشک ناب کن
بر روی فرد باطل کثرت قلم بکش
مشق تجرد از نقط انتخاب کن
صائب بگیر رطل گرانی سبک ز من
عقل سبک عنان را پا در رکاب کن
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۶۰۵
رخی به شبنم می همچو برگ لاله بده
دگر به هر که دلت می کشد پیاله بده
نمی دهی قدح بی شمار اگر ساقی
شمار قطره باران کن و پیاله بده!
حریف دور گران سیر نیستم ساقی
چو موج آب، مسلسل به من پیاله بده
به یاد هر چه خوری می، همان نشاط دهد
به ذوق نشأه طفلی می دو ساله بده
نهاده بر رخ گل نقطه های شک شبنم
به باغ رو کن و تصحیح این رساله بده
نمک ز زهر خصومت جگر گدازترست
به هر که زهر به کارت کند نواله بده
بهار شد، چه بجا خشک مانده ای ای ابر؟
سزای شیشه تقوی به سنگ ژاله بده
نشست شعله آواز بلبلان صائب
برای خاطر گل ترک آه و ناله بده
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۶۳۰
ساقی قدحی از می اسرار مرا ده
یک قطره ازان قلزم زخار مرا ده
هر لحظه به جامی نتوان کرد دهن تلخ
گر صاف و گر درد، به یکبار مرا ده
مستی است کلید در گنجینه اسرار
بیش از همه کس ساغر سرشار مرا ده
سامان نگه داشتن راز ندارم
جامی که دهی بر سر بازار مرا ده
بیماری من روی به بهبود ندارد
هر چیز که خواهد دل بیمار مرا ده
از رد و قبول دگران باک ندارم
یک ذره قبول نظر یار مرا ده
نه خاتم جم خواهم و نه ملک سلیمان
دستی به خراش دل افگار مرا ده
آیینه من حوصله جلوه ندارد
از بهر خدا غوطه به زنگار مرا ده
مجموعه فردوس به کامل خردان باش
سرمشق جنونی ز خط یار مرا ده
تلخ است ز شیرینی جان کام و دهانم
یک بوسه ازان لعل شکربار مرا ده
یا سهل نما کار جگرخوار جنون را
یا دست و دلی در خور این کار مرا ده
این آن غزل آدم عشق است که فرمود
آن جام لبالب کن و بردار مرا ده
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۶۴۶
مباش از سخن سخت در شکست پیاله
که بهتر از ید بیضاست پشت دست پیاله
هزار شیشه تقوی خورد به سنگ ملامت
چو گرم عشوه شود چشم نیم مست پیاله
چرا تراود ازو صد هزار سجده رنگین؟
اگر صراحی می نیست پای بست پیاله
ز هوش ناقص ما بیدلان چه کار گشاید؟
که عقل می خورد امروز روی دست پیاله
به غیر سینه صائب به هیچ جا ننشیند
خدنگ غمزه چو بیرون جهد ز شست پیاله
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۶۹۱
خاک ما در گوشه میخانه بودی کاشکی
حشر ما با شیشه و پیمانه بودی کاشکی
تا شدی محو از بساط آفرینش تخم شید
نقل مستان سبحه صد دانه بودی کاشکی
در غم روی زمین افکند معموری مرا
سیل دایم فرش این ویرانه بودی کاشکی
در حریم زلف، بی مانع سراسر می رود
دست ما را اعتبار شانه بودی کاشکی
چند با بیگانگان عمر گرامی بگذرد؟
آشنارویی درین غمخانه بودی کاشکی
حسن را دارالامانی نیست چون آغوش عشق
شمع در زیر پر پروانه بودی کاشکی
آشنایی در محبت پرده بیگانگی است
با من آن ناآشنا بیگانه بودی کاشکی
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۷۷۳
نگه چون شمع درگیرد ز روی روشن ساقی
ید بیضا شود دست از بیاض گردن ساقی
دماغ عیش می گردد دو بالا می پرستی را
که در هر ساغری چیند گلی از گلشن ساقی
خراب گردش ساغر به حال خویش می آید
مبادا هیچ کس بیخود ز چشم پرفن ساقی
اگر می نیست ساقی را مهل از پای بنشیند
که بیش از دور ساغر نشائه بخشد گشتن ساقی
مرا آن روز از پستی برآید اختر طالع
که سر بیرون کنم چون تکمه از پیراهن ساقی
رفیق راه دور بیخودی شایسته می باید
مده در منتهای مستی از کف دامن ساقی
چراغ بی فروغ صبح را ماند ز لرزانی
بیاض گردن مینا، نظر با گردن ساقی
غم عالم نمی گردد به گرد میکشان صائب
مشو تا می توانی دور از پیرامن ساقی
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۷۷۵
به شکر این که داری دست بر میخانه ای ساقی
مرا از دست غم بستان به یک پیمانه ای ساقی
مصفا کن ز عقل و هوش ارواح مقدس را
چمن را پاک کن از سبزه بیگانه ای ساقی
خمار می پریشان دارد اوراق حواسم را
مرا شیرازه کن چون گل به یک پیمانه ای ساقی
اگر چه آب و خاک من عمارت برنمی دارد
ز درد باده کن تعمیر این ویرانه ای ساقی
یک امشب ساغر اندازه را بر طاق نسیان نه
که دارم آرزوی گریه مستانه ای ساقی
برآر از پرده مینا شراب آشنارو را
خلاصی ده مرا زین عالم بیگانه ای ساقی
به خورشید سبک جولان فلک بسیار می نازد
به دورانداز ساغر را تو هم مستانه ای ساقی
حریف باده بیغش ز غش ها پاک می باید
جدا کن عقل را از ما چو کاه از دانه ای ساقی
به چرخ آور مرا چون شعله جواله از مستی
که می خواهم کنم خون در دل پروانه ای ساقی
کشاکش می برد هر ذره خاکم را به صحرایی
ز هم مگذار اجزای مرا بیگانه ای ساقی
مرا سرمای زهد خشک چند افسرده دل دارد؟
بریز از پرتو می رنگ آتشخانه ای ساقی
نگردد پشتبان رطل گران گر قصر هستی را
به راهی می رود هر خشت این غمخانه ای ساقی
اگر از خاک برداری به یک پیمانه صائب را
چه کم می گردد از سامان این میخانه ای ساقی؟
صائب تبریزی : غزلیات ترکی
غزل شمارهٔ ۱
نه احتیاج که ساقی ویره شراب سنه؟
که ئوز پیاله سینی ویردی آفتاب سنه
شراب لعلی ایچون توکمه آبرو زنهار
که دمبدم لب لعلین ویرور شراب سنه
اگر ویرام داشه پیمانه نی گیچورمندن
شرابدن نیچه گوز تیکسه هر حباب سنه
قوروتما ترلی عذارین ایچینده باده ناب
که گل کیمی یاراشور چهره پرآب سنه
شرابدن نه عجب اولماسون اگر سرخوش
بودوزلو لبر ایلن نیلسون شراب سنه؟
بوآتشین یوز ایلن کیم دوتار سنین اتگین
حلال ایلر قانینی تایتر کباب سنه
دیدوم چیخاره سنی خط حجابدن، غافل
که خط غباری اولور پرده حجاب سنه
سنین صحیفه حسنین، کلام صائب دور
که داغ عیب اولور خال انتخاب سنه
صائب تبریزی : غزلیات ترکی
غزل شمارهٔ ۶
عاشق قانینی وسمه لو قاشون نهان ایچر
جوهرلو تیغ قین آرا، پیوسته قان ایچر
ایتدوکجه قان کونوللری، اول لعل آتشین
آب حیات تک قارا زلفون روان ایچر
تا بیر پیاله ویردی، کباب ایتدی باغریمی
هر کیم اونون الیندن ایچر باده، قان ایچر
ایلر یاشار خضرکیمی هر کیم که گیجه لر
گل اوزلی یار ایلن می چون ارغوان ایچر
آدم ندور که ایچمیه سون ویردو گون شراب
ویرسن اگر فرشته یی می، بی گمان ایچر
ساقی، منیله شیشه و پیمانه نیلسون؟
دریانی بیر نفسده بوریگ روان ایچر
تیزراق چکر ندامته بدمستلیک یولی
هرکیم که یاخشی ایچسه شرابی، یامان ایچر
صائب چو من، اونین سوزینی سالمادیم یره
بیلم نیچون منیم قانیمی آسمان ایچر
صائب تبریزی : غزلیات ترکی
غزل شمارهٔ ۱۶
ساقیا می دن رفوقیل چاک بولموش کونلومی
قیل بوایسی قان ایلن پیوند اوزلموش کونلومی
قالمیشم یرده قاناتسیز قوش کیمی پروازدن
یولاسال جام شراب ایلن بوزولموش کونلومی
آرتوق ایلر باده صافی منیم ویرانلیغیم
درد ایلن تعمیر قیل ساقی پوزولموش کونلومی
زهددن قان قورویوپدور باغریم ایچره لاله تک
تازه قیل اسکی می ایلن بوقورولموش کونلومی
لطف قیل صهبای روشن ایله ای ماه تمام
بایرام آیی ایله گیل غمدن بوکولموش کونلومی
جام ورماق رسمدور ساقی، دوتولموش آی ایچون
صیقل جام ایله پرداز ایت دوتولموش کونلومی
ایله کیم صائب، غم دوران دوتوپدور چوره می
سیر گل ممکن دگول آچسون دوتولموش کونلومی