عبارات مورد جستجو در ۸۴۲ گوهر پیدا شد:
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۱
از منع غیر، دوش که خندان گذشت و رفت
امروز با تبسّم پنهان گذشت و رفت
زود آشنای من به که شد گرم اختلاط
کز پیش من رقیب پریشان گذشت و رفت
بی تابی‌اش ز وعده فراموشی که بود؟
کز اضطراب، بر زده دامان گذشت و رفت
بود از پی رقیب و نهان آشنای من
چون پیش من رسید هراسان گذشت و رفت
در راه آرزو، اثر نامیدی‌ام
گوید که آن پری ز تو پنهان گذشت و رفت
میلی چو بود رشته جان پای بند او
بیمار آرزو ز سر جان گذشت و رفت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۵۷
با غیر رسیدیّ و ز غیرت جگرم سوخت
صد بار ز ناآمدنت بیشترم سوخت
صد شکر که افسردگی‌ام یاد نیاید
هر چند که آن غمزه بیدادگرم سوخت
از پهلوی من، بهر حسد دادن دشمن
سویش نظری کرد و ز رشک نظرم سوخت
این فکر که خواهد غضب آلود گذشتن
ناآمده بیرون به سر رهگذرم سوخت
پروانه جانبازِ شبستانِ بلایم
چون میلی ازان برقِ ستم بال و پرم سوخت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۴
چنان ز بیم رقیبان نظر به ره دارد
که یک زمان نتواند مرا نگه‌دارد
حذر کنید ازان چشم، کاین همان چشم است
که روزگار مرا این چنین سیه دارد
به صد گنه کنم اقرار، تا نداند غیر
که قصد جان من آن شوخ، بی‌گنه دارد
ببین نهایت شوقم که با هزار جفا
تو اندم که تسلّی به یک نگه‌دارد
دلا ز دور به حسرت نگاه کن که رقیب
ازو جدا شده و رو به وعده‌گه ‌دارد
شهی که لشکر دلها از اوست، بی‌باکی‌ست
که از غرور کجا چشم بر سپه دارد
ز حدّ شوق من امشب زیاده است مگر؟
که مدّعی نظر آرزو به ره دارد
شکست توبه میلی به دست مغبچه‌ای
که صد خجالت ازو پیر خانقه دارد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۸
جان به حسرت دادم و آزار دل بر جا بماند
در جگر زان غمزه پیکانهای استغنا بماند
وه که افسون جنون دست از گریبانم نداشت
طوق رسوایی به گردن، بند غم بر پا بماند
ای دل دیوانه، تن در ده به رسوایی که باز
عقل نیک‌اندیش رفت و عشق بدفرما بماند
عشق را عجز است لازم، ورنه هر بی‌درد را
بر من از بهر چه این مقدار استیلا بماند
کی ز ننگ عشقم از خون ریختن رستی، که من
گر نماندم، داستانها از من رسوا بماند
شد به بزم یار میلی بی‌خبر از ننگ غیر
یار با اغیار بیرون رفت و او تنها بماند
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۲
بیمار غم از مردن، اندیشه بسی دارد
گویا نظر حسرت، بر راه کسی دارد
آمیزش او با من، بی‌مصلحتی نبود
ای وای ازان گرمی،‌ کآتش نفسی دارد
چون دادکنان بینم، آزرده بیدادی
آهی کشم از حسرت، کاین دادرسی دارد
تا مایه نومیدی،‌ دل را نشود افزون
دیگر نکند ظاهر، گر ملتمسی دارد
تا بزم‌نشینان را، ازداغ گمان سوزد
هر چشم زدن رمزی با بوالهوسی دارد
کی در شکن زلفت، از ناله دلم خون شد
مرغی ز خوش‌آهنگی، رنگین قفسی دارد
صد مرحله را میلی، از ناله زدی بر هم
کم قافله‌ای چون تو نالان جرسی دارد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۱
با او سخنی ز من که گوید؟
از همچو منی سخن که گوید؟
با الفت و کلفت تو با دل
ز آمیزش جان و تن که گوید؟
مقصود تویی ز هجر یا وصل
... ن که گوید؟
...
از خار و خس چمن که گوید؟
گر وصف تو در لباس نبود
از یوسف و پیرهن که گوید؟
با من که نه مرده‌ام نه زنده
از پیرهن و کفن که گوید؟
میلی سگ او مگوی خود را
خودگو که ز خویشتن که گوید؟
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۲
خدنگ تو چون ره به خون می‌برد
مرا بر سرره جنون می‌برد
به روز شکار تو تیر خدنگ
بشارت به صید زبون می‌برد
جنون بین که از بزم او همنشین
به صد انفعالم برون می‌برد
به جوش آید از رشک، خون دلم
چو بر لب می لاله‌گون می‌برد
به مستی خوشم،‌ تا نیابم خبر
که بختم ز بزم تو چون می‌برد
به فرمان جلاد مژگان او
مرا خون گرفته‌ست و خون می‌برد
دل از ناامیدی چو میلی مرا
ز کوی تو با صد فسون می‌برد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۰
به وقت صلح چو در شکوه پیش یار شدم
گنه ز جانب من بود، شرمسار شدم
کنون ازو به کدام آبرو وفا طلبم؟
که ساختم به جفا آنقدر که خوار شدم
هلاک آن نگه آشنا شوم که ازان
به همزبانی پنهان امیدوار شدم
ز دور برتنم ای جان رفته، حسرت خور
که بسته خم فتراک آن سوار شدم
خبر دهید به آزادگان که چون میلی
شکار غمزه آن آدمی شکار شدم
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۳
گر از نوروز، نوشد ماتمم،‌ خاطر مجوییدم
درین ماتم، به مرگ نو، مبارکباد گوییدم
چنان زین گلشن بی‌برگ، بوی مرگ می‌آید
که هر گل با زبان حال می‌‌گوید: مبوییدم
چو با صد آرزو در سینه، جان دادم به ناکامی
دل پر حسرتم را یاد آرید و بموییدم
هم‌آغوش است یاد آن قد و رخسار در خاکم
پی افشای راز ای سرو و گل،‌ از گل مروییدم
کس از بانگ جرسهای دل، آگاهی نمی‌یابد
ره سخت طلب هرچند می‌گوید بپوییدم
مرا هم پوشش نوروز، رنگ‌آمیز می‌باید
شهید تیغ عشقم، خاک و خون از تن مشوییدم
ز شوق روی او گر همچو گل از گل برآرم سر
ز من بوی محبت خواهد آمد گر ببوییدم
ز دلسوزی گر از بهر مبارکباد نوروزی
مرا خواهید، بر درگاه شاهین‌شاه جوییدم
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۲
از بس که کرده‌ام گله هر جا ز خوی او
شرم آیدم دگر که ببینم به سوی او
شرمنده‌وار می‌گذرد چون به من رسد
تا آنچه کرده است نیارم به روی او
قاصد به من مگو خبر التفات یار
رو با کسی بگو که ندانسته خوی او
هر دم رقیب از پی تحقیق حال من
سازد بهانه‌ایّ و کند گفت‌وگوی او
مردم ز بهر یک نگه آشنای یار
تا صید کیست آهوی بیگانه خوی او
میلی چنین که برده ز راهش فریب غیر
بودن نمی‌توان به ره آرزوی او
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۴
خواست گوید سخنی، دید زمانی در پی
تا ببیند که نباشد نگرانی در پی
شوق بنگر، که به پیش آیمت آنگه که بود
برسر راه تو خلقیّ و جهانی در پی
آن شکارم که به حسرت روم و روی امید
دارم از آرزوی سخت کمانی در پی
ناامیدی ز نگاه تو برآنم دارد
که سراسیمه کنم روی گمانی در پی
بس که شبها به خیال تو نشستم بیدار
داشت بیخوابی من، چشم جهانی در پی
میلی و دفتر سودای تو، هرچند که نیست
صفحه تیغ ترا حرف امانی در پی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۷
به پای شوق گشتم هرطرف بسیار در صحرا
کشیدم شکل حیرانی بدین پرگار در صحرا
ندارد شهر، میدان غبارانگیزی آهم
به سان گردباد استاده ام ناچار در صحرا
نسیم نرگس مستت کند چون شهرپیمایی
به جای لاله، روید ساغر سرشار در صحرا
طریق اختلاط شهریانم یاد می آید
چو می بینم به هر سو راه ناهموار در صحرا
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۷۹
ز بس به اهل وطن می کشد دلم در هند
اگر به هند کشم آه، در وطن شنوند
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۷۱
بس که دارم از تغابن در دل محزون تأسف
می دود بی اختیارم بر لب پر خون تأسف
در کنار خوان قسمت، نیستم بی رزق و روزی
خورده ام زین پیش حسرت، می خورم اکنون تاسف
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۷۴
یاد ایامی که ما هم دستگاهی داشتیم
بهر پای انداز جانان، اشک و آهی داشتیم
در نشاط آباد قسمت، از صف مینا و جام
بهر دفع غم، ز هر جانب سپاهی داشتیم
آن سعادت را چه پیش آمد، که در صحن چمن
گل ز سر می رست اگر پا بر گیاهی داشتیم
یارب آن اختر چه شد، کز دولت تاثیر او
چون فلک در برج قصر خویش، ماهی داشتیم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۴۰
دلم صدره به گلشن رفته، لیکن
ز شرم بلبلان یک گل نچیده
تنم را از ضعیفی داده پرواز
چو رنگ از چهره زردم پریده
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۵۷
به قرابه از صبوحی، قدح شراب مانده
لب تشنه را چه حاصل، که به کوزه آب مانده
لب جویبار چشمم، نخورد چه سان تاسف
که رمیده عکس آن گل، تپشی به آب مانده
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۶۸
داغ رشک باغبان کهنه اش گل می کند
بلبل ما چون ببیند باغبان تازه ای
یاد آن بزمی که از نزدیکی مینای وصل
جسم زارم همچو ساغر یافت جان تازه ای
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۴۰
گل نورسی، ولیکن ز غرور تازگیها
چمن از پی ات گر آید، به بهار ما نیایی
سر خاک ما اسیران، شده موج خیز حسرت
ننهاده پا به کشتی، به مزار ما نیایی
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۶۲
ندارد دیده ما طالع نظاره رویی
چو پیشانی نمی بینیم غیر از چین ابرویی
چو دام از خود نیم در صیدگاه آرزو آگه
ز بس در حیرتم افکنده نقش پای آهویی
به گل در یک قبایم، لیک از بسیاری غفلت
به رنگ بلبل دیبا، ازو نشنیده ام بویی
تنم گردیده خاک و در شکنج سایه دامم
نمی دانم که بر یادم پریشان کرده گیسویی؟