عبارات مورد جستجو در ۱۰۱۸۱ گوهر پیدا شد:
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱۸
گشتند کشته چون همه انصار اهل بیت
شد نوبت شهادت سالار اهل بیت
دل پر خروش از غم یاران و لب خموش
آمد به خیمه بر سر بیمار اهل بیت
برداشت سر ز بستر و بگذاشتش به بر
کای بعد من معین و مددکار اهل بیت
دیدی که زین سموم خزان خیز غیر تو
دیگر گلی نماند به گلزار اهل بیت
خفتند اقربا همه در خون خویشتن
زین پس تویی به محنت و غم یار اهل بیت
حکم قضا و امر قدر خوش زدند راه
بر نجم ما و بخت نگون سار اهل بیت
این بود سرنوشت که زین سرزمین مرا
افتد به حشر وعده دیدار اهل بیت
رفتند هم رهان و من اینک روانه ام
ای مونس نهان و پدیدار اهل بیت
حالی که شد صغیر وکبیر سپه هلاک
زیبد به خاک خفته سپهدار اهل بیت
رفتم کنون که بود شهادت نصیب ما
پاس خدا نصیر و نگهدار اهل بیت
عرش آن زمان طپید که میگفت و می گریست
بیمار اهل بیت به سردار اهل بیت
من خود هلاک داغ عزیزانم ای پدر
بعد از توکیست محرم و غمخوار اهل بیت
حرمان و حسرتم همه در باب کشتگان
تشویش و حیرتم همه درکار اهل بیت
نالید و سخت وگفت به پاسخ صبور باش
باشد خدا کفیل و پرستار اهل بیت
ناگه سکینه آمد و باچشم اشکبار
سد بست پیش پای وی از خیمه سیل وار
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱۹
با گریه گفت کای پدر نامدار من
ای مایه ی قرار دل بی قرار من
بنشین و آن مخواه که زین باد فتنه خیز
برخیزدت ز گوشه ی دامن غبار من
یک ره به دامنم بنشان تا به صد زبان
بر شاخ گلبن تو بنالد هزار من
دل را نظر همین به تو باشد رضا مشو
کافتد به خاک نخل تو از جویبار من
چشمم ز انتظار عزیزان سفید ماند
دیگر تو خود سپاه مکن روزگار من
پیش از شکفتن گل و گلبانگ عندلیب
از تند باد فتنه خزان شد بهار من
فصل بهار ز آتش بی آبیم دریغ
پیش از شکوفه سوخت همه شاخسار من
لب بین کبودم از عطش این بس دگر مخواه
نیلی کند طپانچه اعدا عذار من
وا خجلتا ز فاطمه گر بی تو اوفتد
بار دگر به جانب یثرب گذار من
سر زد به سنگ و خاک به سر ریخت کای پدر
صبر از غم فراق شما نیست کار من
برداشت از زمینش و بگرفت در کنار
کی زیب بخش دامن و جیب کنار من
داغ برادران وجوانان مرا نسوخت
چندانکه ناله های تو ای دل فگار من
صبر از خدای خواه و بپرهیز بیش از این
دامن مزن بر آتش دوزخ شرار من
تسلیم امر حق شو و با هجر من بساز
خواهد ترا یتیم چو پروردگار من
پس پیش خوانده خواهر برگشته حال خویش
بروی شمرد شمه ای از شرح حال خویش
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۲۱
کای یار بی کسان سخن جان گزا زدی
کآتش به جان دوده ی آل عبا زدی
داری سرشکستن دل های ما که تیغ
بستی به قصد دشمن و بر قلب ما زدی
داغی که بود در خور اعدای سخت جان
از ماجرای خود به دل ما چرا زدی
آن ضربتی که سینه ی بیگانه را سزاست
بی دست و تیغ بر جگر آشنا زدی
آتش زدی به خلوتیان حریم قدس
بی پرده زین سخن که به ما بر ملا زدی
دم درگلوی ما همه شد آتشین گره
در پاسخ تو تا دم از این ماجرا زدی
دامن کشیدی از من و کلثوم گوییا
دامن بر آتش دل خیر النساء زدی
خود را قتیل و اهل حرم را اسیر گیر
پندار خود که بر صف قوم دغا زدی
رفتی به سوی مقتل وگشتی نگون ز اسب
خفتی به روی خاک و به خون دست و پا زدی
ایل حجاز ساز حسینی کنند راست
تا با مخالفان عراق این نوا زدی
از پرده ی جگر همه چون نی نوا زنند
تا تو قدم به ناحیه ی نینوا زدی
کیوان فراشت رایت کرببلای ما
تا تو علم به بادیه ی کربلا زدی
کردی به دست خویش سر خویش و اقربا
گوی ولا و بر سر کوی بلا زدی
در پای دوست دست فشاندی ز ماسوا
در راه قرب بر دو جهان پشت پا زدی
این گفت و رفت از خود و افتاد بر زمین
برخاست بار دیگر و با گریه گفت این
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۲۲
کاطفال را یتیم و مرا خون جگر مخواه
کلثوم را اسیر و مرا دربدر مخواه
آزار دخترانت ازین بیشتر مجوی
تشویش خواهرانت ازین بیشتر مخواه
آن زار مرده فاطمه را بی پسر مساز
وین شوی کشته فاطمه را بی پدر مخواه
خود رارسیده خون گلو برکنار شط
ما راگذشته سیل سرشک ازکمر مخواه
آتش به کشت زار من از خشک و تر مزن
تاراج شاخسار خود از برگ و بر مخواه
بر انتظار رجعتت از حرب تا به حشر
چشمم به راه مانده وگوشم به در مخواه
این سینه را که مخزن اسرار علم غیب
پیش هزار دشنه و خنجر سپر مخواه
کامت که ز آتش عطش از نافه خشک تر
با خون حلق سوخته ی خویش تر مخواه
صد چاک ازین مجاهده خود را به تن منه
صد خاک از آن مشاهده ما را به سر مخواه
در خون چو لاله قالب خود غوطه ور مکن
بر نی چو هاله تارک خود جلوه گر مخواه
خود را چو باغ ثوب شفق گون به تن مپوش
ما را چو داغ کسوت نیلی به بر مخواه
صد قبضه تیغ بر سر خود کارگر مخر
صد جعبه تیر در دل خود پی سپر مخواه
ما را ذلیل زمره ی بی پا و سر مدار
خود را قتیل فرقه ی بیدادگر مخواه
لب تشنه ایم و غم زده سرگشته ایم و مات
احوال اهل بیت نبی زین بتر مخواه
گفت این و سر چو خاک رهش در قدم فکند
و افغان اهل بیت بر افلاک شد بلند
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۲۳
کز جد و مادر و پدر ای یادگار ما
آقای ما برادر ما شهریار ما
داریم التماسی ازین التهاب بیش
فرمای التفاتی ازین به به کار ما
هفتاد و یک جراحت کاری به روی هم
زین کشتگان رسید به جان فگار ما
دگر هزار و نهصد و پنجاه زخم غم
از داغ خود مزن به دل داغ دار ما
بر پای دوستان مفکن ز اضطرار بند
در دست دشمنان مپسند اختیار ما
از خون مخواه خلعت لعلی لباس خویش
وز غم مساز کسوت کحلی شعار ما
رحمی به حال فاطمه کآن طفل بی پدر
تا حشر دیده دوخته بر انتظار ما
سوی مزار فاطمه چون بگذریم اگر
افتد ز کوفه بی تو به یثرب گذار ما
دل داده ای به دست که این سان اثر نکرد
بر سینه ی تو ناله ی گردون سپار ما
دل پاره پاره از سر مژگان فرو چکید
در روضه ی تو طرفه گلی داد خار ما
دردا که تر نشد لب خشکت به نیم نم
چندان که رفت سیل سرشک از کنار ما
چون شد که راه معرکه را بر شما نبست
ای خاک بر سر مژه ی اشک بار ما
خود جرم ما چه بود که نگذشته تا گذشت
خونخوار دشمن از سر یک شیرخوار ما
گر سخت تر ز خاره نبود از چه دل نسوخت
این قوم را به روز تو در روزگار ما
پس دست بر عنان شه بی سپه زدند
وز دل شرر به خرمن خورشید و مه زدند
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۲۵
کاندیشه ناکم از غم بی یاری شما
در تابم از خیال گرفتاری شما
دادم تنی به مرگ و نهادم دلی به صبر
هرچند دل خورم ز جگر خواری شما
ناچار خاطر همه آزردم ارنه من
هرگز رضا نیم به دل آزاری شما
عباسم از جهان شد و با آه و اشک ماند
سقایی بنات و علمداری شما
قطع نظر کنید ز منهم که بعد از این
با نیزه است نوبت سرداری شما
زیبد گلی ز خون گلو روی زرد من
تا کاهی از عطش رخ گلناری شما
کمتر کنید سینه و کمتر به سر زنید
کاین لحظه نیست وقت عزاداری شما
آبی بر آتشم نتوانید زد ز اشک
افزود تابش دلم از زاری شما
این بود سود گریه که اعدای رحم سوز
خون خوارتر شدند ز خون باری شما
اطفال بی پدر همه را مادری کنید
تا شادمان زیند به غم خواری شما
در حق این مریض پریشان مستمند
جمع است خاطرم به پرستاری شما
کم نیست اگر به ذل اسیری کنید صبر
از عزت شهادت ما خواری شما
درکارها خداست وکیل و کفیل من
کافی است حفظ او به نگهداری شما
هم خشم اوکند طلب خون ما ز خصم
هم نصر او رسد به مددکاری شما
پس پیش راند و رو به سپاه ستم نهاد
صد داغ تازه بردل اهل حرم نهاد
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۲۷
چون نوبت قتال ز یاران به شه فتاد
پاسی پس از مقاتله در قتلگه فتاد
چون زخم های خویش به گرداب خون نشست
چون مرغ پر به خون زده برخاک ره افتاد
با یک هزار و نهصد و پنجاه زخم بیش
او را چو نوک تیر به خون جایگه فتاد
یا از عناد اهل حسد یوسفی عزیز
با پاره پاره پیکر عریان به چه افتاد
چون شمس شامگه که به سرخی کند غروب
طلعت نهفت و صبح جهانی سیه فتاد
بر داغ مرگ او دل اسلام و کفر سوخت
و آتش به جان بتکده و خانقه فتاد
آن ساعت از تراکم اطوار مختلف
با روز رستخیز بسی مشتبه فتاد
از بادهای زرد و سیه کآن زمان وزید
شد کهربا زمین و فلک چون شبه فتاد
پس فوجی از سپاه چو سیلاب فتنه خیز
از حرب گاه آمد و در خیمگه فتاد
هر سفله ی حریص در آزار اهل بیت
از فرط ناکسی به خیالی تبه فتاد
از اضطراب زینب و کلثوم و عابدین
لرزید عرش و رعشه به خورشید و مه فتاد
اموال شاه کشته به تاراج قوم رفت
هر چیزشان به چنگ یکی ز آن سپه فتاد
برروی بانوان حرم برقعی نماند
از فرق آفتاب سزد گر کله فتاد
خاک خیام ز آتش خصمش به باد رفت
و آن کاروان بی سر و سامان به ره فتاد
پس راه کوفه پیش گرفتند آن گروه
پیچید برخود آن در و دیوار و دشت و کوه
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۲۸
تنهای یاوران همه در خاک و خون طپان
سرهای همرهان همه بر نیزه خون چکان
خونابه ی گلوی وی از چوب نی چکید
یا خون گریست با همه آهن دلی سنان
دل شان به داغ انده و تشویش هم رکاب
تن شان به تاب حسرت و تیمار هم عنان
تن ها قتیل تیغ گذاران لشکری
سرها دلیل ناقه سواران کاروان
افغان به ماتم شهدا رفته در خروش
ماتم به حالت اسرا گشته نوحه خوان
پهلوی شاه بی کس و همراه اهل بیت
تن ها به خاک خفته و سرها به ره دوان
تنها به پاس شه همه برآستان مقیم
سرها به سرپرستی اهل حرم روان
نالان از این رزیت و آشوب وحش و طیر
گریان ازین مصیبت و آسیب انس و جان
تن ها گواه حسرت سرهای تشنه لب
سرها نشان پیکر مجروح کشتگان
هم اشک در عزای شهیدان سرشک ریز
هم آه در هوای اسیران به سر زنان
تن ها کنایتی ز معادات دهر دون
سرها علامتی ز ستم های آسمان
زین ماجرا عجب نه اگر خون به جام اشک
جاری بود ز دیده ی جبریل جاودان
هم کر شد از شنفتن این سرگذشت گوش
هم لال شد ز گفتن این داستان زبان
سرگشته گشت کلک صفایی درین حدیث
از آن ره سه چار قافیه آورد شایگان
هر شعله آه دل الفی زین روایت است
هر قطره اشک خون نقطی زین حکایت است
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۲۹
بیمار کربلا به تن از تب توان نداشت
تاب تن از کجا که توان برفغان نداشت
گر تشنگی ز پا نفکندش غریب نیست
آب آنقدر که دست بشوید ز جان نداشت
در کربلا کشید بلایی که پیش وهم
عرش عظیم طاقت نیمی از آن نداشت
ز آمد شد غم اسرا در سرای دل
جایی برای حسرت آن کشتگان نداشت
جامی به کام تفته ی طفلان از آن نریخت
کو غیر اشک در نظر آبی روان نداشت
در دشت فتنه خیز که ز آن سروران تنی
جز زیر تیغ و سایه ی خنجر امان نداشت
این صید هم که ماند نه از باب رحم بود
دیگر سپهر تیر جفا در کمان نداشت
یا کور شد جهان که نشانی از او ندید
یا کاست او چنانکه ز هستی نشان نداشت
از دوستانش آن همه یاری یقین نبود
وز دشمنان هم این همه خواری گمان نداشت
آن گرچه سوخت از عطش این بود خون صرف
جز اشک چشم و لخت جگر آب و نان نداشت
از بهر دوستان وطن غیر داغ و درد
می رفت سوی یثرب و هیچ ارمغان نداشت
تا شام هم ز کوفه در آن آفتاب گرم
برفرق جز سر شهدا سایبان نداشت
از یک شرار آه چرا چرخ را نسوخت
در سینه آتش غم خود گر نهان نداشت
وز یک قطار اشک چرا خاک را نشست
گر آستین به دیده ی گوهر فشان نداشت
چون مرغ سر بریده و چون صید خورده تیر
جان از حیات سرد و دل از زندگیش سیر
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۳۱
زین برق شعله بار که در بحر و بر فتاد
آتش نهان و فاش به هر خشک و تر فتاد
پهلو تهی کنند زمین و آسمان همه
از حمل این بلیه که کوه از کمر فتاد
ای نخل نینوا چه نهالی تو کز نخست
جان بود و سر به پای تو هر برگ و بر فتاد
زین داستان دو سوی فلک صبح و شام بین
کش جای اشک از مژه خون جگر فتاد
در باغ دین ز تیشه ی بیداد دمبدم
نخلی ز پا درآمد و سروی به سر فتاد
بعد از تو عذب کوثر و تسنیم کی عجب
درکام کاینات اگر ناگورفتاد
تا پایمال پهنه شد آن چهر خاک سود
در بحر خون ز بام فلک طشت زر فتاد
پیر و جوان شدند طلب کار قتل خویش
آن خانواده را چو به مقتل گذر فتاد
جان ها به جای ناله ز دل ها به لب دوید
دل ها به جای قطره ز رخ ها ببر فتاد
هر داغ دیده دیده ی او هرچه کار کرد
بر کشته های پاره ی بی سر نظر فتاد
خواهر ز یک طرف به برادر نگاه دوخت
مادر ز یک جهت نظرش بر پسر فتاد
یکسو رقیه قالب اصغر به بر کشید
یکسو سکینه بر سر نعش پدر فتاد
بی سر به خاک خفته به خون غرقه پیکری
کز دیدنش به جان اسیران شرر فتاد
زینب دوید و خم شد و رخ کند و اشک ریخت
وانگه به ناله گفت و بدان کشته در فتاد
کآیا تو خود برادر جان پرور منی
آیا به راستی پسر مادر منی
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۳۲
اکنون سپهر خاک سیه ریخت بر سرم
کافکند برزمین ز سر آن طرفه افسرم
از بس مرا وسیله ی حیرت شد این حدیث
گویی هنوز نامده قتل تو باورم
با آنکه پیش چشم من افتاده ای به خاک
باز این صور به مد نظر در نیاورم
تن برزمین طپان و سرت برسنان ولی
حاشا که من گمان چنین حال ها برم
از برج بخت صد فلکم ماه تیره رست
تا رخ نهفتی از نظر ای مهر انورم
هفتاد چرخه کوکب نحسم گشود روی
تا شد فروز برج شرف سعد اکبرم
خود میر مجلسم و عجب کز نخست دور
جز خون نریخت ساقی دوران به ساغرم
مشتاق مرگ خویش چو عطشان به آب ساخت
ذل اسیری خود و ذبح برادرم
بودی به دست آنقدرم کاش مهلتی
تا جان چو سر به پای تو یکباره بسپرم
مقهور خصم و نیست پناهم به هیچ سو
جز راه مرگ چاره نمانده است دیگرم
ما ره سپار شام و تو قاصر ز همرهی
این خطره ها خطور نکردی به خاطرم
داغی که شرح آن نتوانم به قرن ها
بر دل نهاد واقعه ی عون و جعفرم
تا رستخیر هردو جهانم زیاد برم
هنگامه ی شهادت عباس و اکبرم
جد و پدر به خلد و تو غلطان به خون و خاک
داد از غرور خصم جفا جو کجا برم
بنشست باز در بر آن جسم چاک چاک
رخ کند و گفت وای اخی روحنا فداک
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۳۳
دردا که سر برهنه چو خورشید ازین درم
دشمن برد علانیه کشور به کشورم
مژگان به چشم خنجرم آید به خون و خاک
آغشته ات چگونه بدین حال بنگرم
نز خصم رخصتم که ببر گیرمت چو خاک
خاکم به فرق باد که از خاک کمترم
نز چرخ مهلتی که زمانی به اشک خویش
این گرد و خاک و خون ز جبین تو بسترم
نزد دور دولتم که علی رغم بد سگال
جان نیز جبهه سا به قدوم تو بسپرم
نز بخت فرصتم که سپارم تنت به خاک
دفنت نکرده می روم ای خاک بر سرم
با اهتمام قوم جز اینم علاج نیست
بگذارمت به ناحیه برجای و بگذرم
قتل تو خود نمونه پس از کفر و ارتداد
اسلام این جماعت از آن نیست باورم
هجده تن از نژاد محمد به خون و خاک
بی جرم خفته، پیش که این ماجرا برم
جمعی دگر اکابر دین را به تیغ کفر
سرها جدا فتاده ز پیکر برابرم
اینک روم به یثرب و دارم به حمل خویش
صد کاروان غم از پی سوغات مادرم
این غل و دستگیری بیمار اهل بیت
آن پایمال کردن نعش برادرم
یکجا شهادت تو و فرزند و اقربا
یکجا اسیری خود و بیچاره خواهرم
پس گفت یارب این همه را قدر هیچ نیست
صد جان و سر به درگهت ار تحفه آورم
باری نگاه لطف به آل رسول کن
در فضل خویش هدیه ی ما را قبول کن
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۳۶
کاش آن زمان که نهب نمودند لشکرم
دشمن ربوده بود سرم جای زیورم
پرواز سیر و باغ ترا دارم آرزو
وین دامگه نه بال به جا ماند و نه پرم
بر آتش فراق تو سندان و سنگ بود
ورنه گداختی سر و پا چار گوهرم
کاش آن شرر که سوخت خیام تو سوختی
چون تار و پود خیمه سراپای پیکرم
من زنده و تو کشته به خون خفته چاک چاک
خاکم به دیده باد که این حال ننگرم
می خورد بیوه گی و اسیری مرا به گوش
اما به راستی نمی افتاد باورم
صد بار از آن بتر که شدی گوش زد مرا
آمد ز ماجرای تو امروز برسرم
یک جا بلیت خود و تیمار اهل بیت
یک جا مصیبت پسر و داغ شوهرم
برداغ اکبرم چه تسلی دهند دل
درمان چه می کنند درین سوک اکبرم
بردوش جان هلاک جوانم گران نمود
صد ره فزون فراق تو آمد گران ترم
یارب مباد اسیر و غریبی زبون و زار
چونانکه من ذلیل و پریشان و مضطرم
تا رفت این پدر ز نظر و آن پسر مرا
غارب شد آفتاب و فرو ریخت اخترم
می خواستم هلاک خود اما ز بخت شوم
آخر کسی نشد به سوی مرگ رهبرم
من ره نورد کوفه تو در کربلا مقیم
این ها کی از زمانه گذشتی به خاطرم
پس مویه گر سکینه چو جانش به برگرفت
بنیاد بانگ وا ابتا را ز سر گرفت
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۴۲
بردار ای صبا قدمی سوی مادرم
ساز آگهش درست ز حال برادرم
از مرگ کودکان یتیمش ز تشنگی
از قتل عون و قاسم و عباس و اکبرم
از منع آب و قطع رجا و آرزوی موت
از کام خشک و تاب دل و دیده ی ترم
از ذبح نوخطان به خون خفته خاک پوش
نز سلب نعل و چادر و ساماک و معجرم
پیران سال خورد و جوانان خورد سال
هفتاد و یک شهید به جان یار و یاورم
بی سر برادران و رفیقان و همرهان
در خاک و خون فتاده تناتن برابرم
نفی دو تن یتیم ز اولاد مجتبی
فوت دو طفل تفته درون زین برادرم
باری ز سر بگیر و به پایان براین مقال
هرچه این سفر ز اهل جفا رفته برسرم
برگرد و با مکین نجف باب من بگوی
شیر خدا امیر نبی میر صفدرم
چندین تغافل از چه که در عرض هفت روز
ننهادی از ره پدری پای برسرم
یا خود نگفتی از همه آشوب کربلا
آیا چه رفت برسر کلثوم دخترم
قهر تو بهر چیست که با قرب راه نیز
یک ره قدم نمی نهی از مهر در برم
بگذر به نینوا نظری بینوا ببین
در پنجه ی شکنجه ی این قوم کافرم
من ز اهل اعتنا و ترحم نیم ولی
یک ذره التفات بفرما به خواهرم
رخ ژاله بار ز اشک و دل از داغ لاله زار
افغان کشید باز که آه ای قتیل زار
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۴۳
غلطان به خون و خاک ترا پاره تن دریغ
عریان ستاده برسر نعش تو من دریغ
مقطوع از برادر و خواهر غریب من
ممنوع از اعانت فرزند و زن دریغ
بالقطع ازکشاکش غم کردمی قبا
خصم ار گذاشتی به تنم پیرهن دریغ
بعد از تو زنده ایم و ندارم به هیچ وجه
عذری ازین گناه به وجهی حسن دریغ
دست ار دهد سر افکنمت در قدم چو خاک
حاشا که برتو آیدم از جان و تن دریغ
ببر دمان غریق دم از روبه ی دمن
شیر خدای حیدر اژدر فکن دریغ
جم را ز جور جن دغا جایگه به خاک
دارای تخت و تاج و نگین اهرمن دریغ
جز نقص و نفی نسل نبی نیست در نظر
جایی که جانشین صمد شد وثن دریغ
ماند از غم بنین و بناتت نهان و فاش
جاوید روز و شب همه بر مرد و زن دریغ
پیش از شهادت تو چرا منشی قضا
کرد این قدر مسامحه در مرگ من دریغ
نخلت نگون و نسترنت غرق خون و باز
سرسبز و تازه سرو سمن در چمن دریغ
هر جانبم غمت به میانم گرفته تنگ
نتوان کناره کردنم از خویشتن دریغ
از خوی خصم خیره و از خون زخم ها
ما رخ آلاله رنگ و تو گلگون بدن دریغ
نسپردمت به خاک و گرفتم طریق شام
انداختم میان رهت بی کفن دریغ
از بانگ وا اخاه به گردون نوا فکند
آتش به جان ناحیه ی نینوا فکند
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۴۵
کای باب ما مگر نه ز آل پیمبریم
نز خاندان حضرت زهرای اطهریم
گویی کم از یهود و مجوسیم اگر چه ما
ذریه ی محمد و اولاد حیدریم
رخصت نداد خصم ستیزنده از غرور
تا نعش چاک چاک تو در خاک بسپریم
قتلای ما به ناصیه ناکرده دفن ماند
ما گوییا به مذهب این قوم کافریم
مسلم نه ایم بلکه ز ملحد کفورتر
مؤمن نه ایم بلکه ز زندیق بتریم
از ما بدین رویه که کردند منع آب
از دام و دد نه کز سگ و خنزیر کمتریم
مردند پیش چشم من از فرط التهاب
اطفال ما و ساقی تسنیم و کوثریم
در دست قوم خواری خود نایدم شگفت
ما پای بند عهد خود از عالم ذریم
عرض بلا کنند چو در رسته ی ولا
ما خواستار دشنه و پیکان و خنجریم
حجت چو غالب است چه باک ار درین دو روز
مغلوب قهر مردم بیداد گستریم
دشمن هرآنچه خواسته بد کرده لیک ما
دل گرم وعده های خداوند داوریم
زین قوم دون سگال دغاساز دادسوز
جز پیش کردگار شکایت کجا بریم
بس داغ و دردها که فراییش جد و مام
سوی مدینه محض ره آورد می بریم
تا جای باده درد به جام تو ریخت دهر
ما جای آب زیبد اگر خون دل خوریم
پس سجده برد بر سر و رو کرد با سنان
کای از نخست قافله سالار کاروان
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۵۱
رفتی تو خشک لب ز جهان ای پدر دریغ
ما جوی ها گریسته از چشم تر دریغ
جان داده تشنه کام تو با آنکه بارها
ما را گذشت سیل سرشک از کمر دریغ
گل کردم آستان ترا ز آستین تر
خاکی نمانده خشک که ریزم به سر دریغ
تو تفته دل بمیری و من زنده غرق اشک
جاوید خورد خواهم ازین رهگذر دریغ
هر تیر و تیغ و نی که زنندت به عضو عضو
اعضای ما یکی نشد آن را سپر دریغ
همراهی خود این ره دور و دراز را
کردی چرا خود از من خونین جگر دریغ
سر در کمند کوفی و پا در طریق شام
رخ تافتم ز خاک درت ناگزر دریغ
هرسو که بنگرم فتدم چشم بر عدوت
اما تو روی کرده مرا از نظر دریغ
در خدمتت به ماریه از یثرب آمدم
با خصم سوی کوفه شدم همسفر دریغ
پیکی نبرد زودتر این راه دیرپای
از حال ما به حضرت زهرا خبر دریغ
کاولادت از ذکور و اناث ای ستوده مام
یا کشته ی ستم شده یا دربدر دریغ
مردان ما قتیل وفا تن به تن فسوس
نسوان ما ذلیل جفا سربه سر دریغ
از هر غمت به داغ جوانان که سوخت سخت
شد خواری اسیری ما سخت تر دریغ
در دام فتنه ریخت پس از نقل آشیان
پیش از قفس نماند مرا بال و پر دریغ
زینب دگر زبان به تکلم فرا گشاد
داد تظلم از طرف اهل بیت داد
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۵۲
کز کربلا به دیده ی خونبار می رویم
وارسته آمدیم و گرفتار می رویم
خفتند همرهان همه پیر و جوان به خاک
با یک اسیر بسته ی بیمار می رویم
از دولت سر تو برادر به کربلا
با عزت آمدیم و کنون خوار می رویم
ما را مقیم تربت این در نخواستند
در حضرت حضور تو ناچار می رویم
باشد قصور ما همه جا عذر این گناه
خود واقفی که ما به چه هنجار می رویم
حالی که دست های گل از ما به باد رفت
با دست و دامنی همه پر خار می رویم
جان در بهای آب روان نافروش ماند
ز اینجا به جستجوی خریدار می رویم
حاشا به زیر محمل ما کی رود سبک
پی برد ناقه هم که گرانبار می رویم
گر دست ها تهی بود از ارمغان چه باک
با بارهای حسرت و تیمار می رویم
سودی که داشتیم ز سودای این سفر
رهزن به پا فکند و زیان کار می رویم
یک باره ز آستین تو شد دست ما رها
ما نیز از آستان تو یک بار می رویم
گم شد و گر تحمیل دل گو تمام باش
صد شکر با شکایت بسیار می رویم
طی لسان ندارم و طول زمان دریغ
چون نزد جد و جده به زنهار می رویم
با این شرار ناکس بیگانه خوی شوم
بی آشنا و محرم و غم خوار می رویم
پس بانگ وا اخا ز ثری بر سپهر برد
طاقت ز مه ربود و تحمل ز مهر بود
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۵۳
کز نینوا اسیر و گرفتار می رویم
در خیل کوفیان جفاکار می رویم
جمعی چو ما زنان اسیران داغ دار
بی مونس و معین و مددکار می رویم
چون بندگان زنگ به بازار این سفر
با دست بسته برسر بازار می رویم
بر ناظر است جرم نظر ورنه پور و دخت
ما در میان خلق پری وار می رویم
ما را اگر چه کس نتواند به کس فروخت
لیکن به امتحان خریدار می رویم
در امر ما شکست که فتحی درست بود
هرجا که باشد از پی اظهار می رویم
هان ساربان به پای و میفکن ز دست راه
کاین کاروان بی سر و سالار می رویم
بیداد بیش از آنچه توان، گو کنند قوم
ما رو به حکم حضرت دادار می رویم
بر اضطرار ما مگر آرند رحمتی
سوی مزار احمد مختار می رویم
تا کربلا رفیق طریق اولیای خاص
و اینک به کوفه همره کفار می رویم
در دست این سپاه سیه بخت سخت دل
بی یک تن از مهاجر و انصار می رویم
با عز و اعتبار و شرف آمدیم و جاه
زار و ذلیل و مضطر و افگار می رویم
برخاک مانده کشته یاران نگشته دفن
خاکم به سر که بسته تر از بار می رویم
اقبال ما تویی و قصورت ز همرهی است
زان راه بی تو با همه ادبار می رویم
چون نی نوا فکند به ارکان نینوا
تنها نه نینوا همه ذرات ماسوا
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۵۴
دشمن گرفت سخت سخت و منت واگذاشتم
بر خاک ره فکند تنت واگذاشتم
نسپردمت به خاک دریغا که از قصور
غلطان به خاک و خون بدنت واگذاشتم
همراه کاروان بسرآیی ولی چه سود
پیکر برهنه بی کفنت واگذاشتم
خاکم به سر که برسر خاکت نکرده دفن
عور از ردا و پیرهنت واگذاشتم
صد پشته خار در دل ما از غمت خلید
تا همچو گل درین چمنت واگذاشتم
ای خجلت نگین جم آخر ز جور دور
دیدی به دست اهرمنت واگذاشتم
پیراهنت به چنگل گرگان غره ماند
عریان به کلبه ی حزنت واگذاشتم
در دام چرخ صعوه و سارت زبون و زار
ای عندلیب با زغنت واگذاشتم
ترسم ورق ورق دهدت دست وی به باد
بی باغبان چو نسترنت واگذاشتم
رفتم ز خاک کوی تو ز فرط بی کسی
با روزگار پر فتنت واگذاشتم
بی یاوری معین من آمد که روز رزم
با یک سپاه تیغ زنت واگذاشتم
تا عطرسا فتد همه اطراف کربلا
در خون چو نافه ی ختنت واگذاشتم
آتش به جان ما همه افتاد شعله وار
تا شمع وش در انجمنت واگذاشتم
در تاب و پیچ و شورش سودای کربلا
چون چین زلف پر شکنت واگذاشتم
زین بیش با توام نه مجال تظلم است
نه قوم را به ما ز تظلم ترحم است