عبارات مورد جستجو در ۲۱۳۲ گوهر پیدا شد:
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۴۵ - ارباب زاده
ارباب زاده رفت و دلم را فگار کرد
غمهای او به دهر مرا پای کار کرد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۶۶ - کشتی بان
شوخ کشتی بان به خشکی کشتی خود راند و رفت
خانه من دوش آمد سینه پر نم ماند و رفت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳
شب که به بزم خویشتن، دید من خراب را
رفت برون ز مجلس و ساخت بهانه خواب را
بعد هزار ناخوشی، وقت نظاره چون شود
بخت بد من آورد، پیش نظر حجاب را
لب ز جواب پرسشم بستی و من ز بیخودی
می کنم از تو هر زمان، پرسش این جواب را
دل به امید خنده ات، گر بنهد زیان کند
هر که شناخت خوی آن غمزه پر عتاب را
مانع بی قراریم، گر نشدی وصال تو
قدر نمی شناختم، لذت اضطراب را
میلی ازین فزون مخور می که مباد ناگهان
رهزن یاد او کنی، بیخودی شراب را
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴
زبس که سوخته داغ جدایی تو مرا
فسرده ساخته در آشنایی تو مرا
چنین که گرم وفای توام، عجب دانم
که ناامید کند بی وفایی تو مرا
فتادی ای دل وحشی به دست سنگدلی
برو که نیست امید رهایی تو مرا
دلا در آتش هجران به حال من رحمی
که سوخت جان ز محبت فزایی تو مرا
دلا به عجز چو در دست و پای او افتی
خجالت است ز بی دست و پایی تو مرا
ترا به رندی و مستی شناختم میلی
کجا فریب دهد پارسایی تو مرا
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۰
هزار شکوه، گر از یار بوده است مرا
به او چه زهره اظهار بوده است مرا
کسی به صد هنرم کرده رد، که تا امروز
به کل عیب، خریدار بوده است مرا
مرنج، چشم اگر از تو بر نمی دارم
که آرزوی تو بسیار بوده است مرا
به داغهای تو اکنون خوشم به نومیدی
که پیش ازین گله ز آزار بوده است مرا
کنون ز بهر تو صد ناخوش از کسی شنوم
که از خوشامد او عار بوده است مرا
چو بی توام اجل آسوده ساخت، دانستم
که دوری تو چه دشوار بوده است مرا
فتاد با تو سر و کار میلی و دانست
که با چه سنگدلی کار بوده است مرا
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸
ببین کز حیله سازیها ز ره چون می برد ما را
که باز از وعده دارم گرم، بازار تمنّا را
به پیش آشنایان گفتم از لطفش، چه دانستم
که از بیگانگیها شرمساری می‌دهد ما را
مرا خواند برای قتل و من از شوق پندارم
که دستی می‌زنم، گر می‌نهم در کوی او پا را
به او کردم سخن امروز گستاخانه در مستی
چه خواهم کرد یا رب سرگرانیهای فردا را
رقیب آمد به مجلس تا خورد خون ترا میلی
همان بهتر که برخیزی و بگذاری به او جا را
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۱
انگشت اگر زنی به لبم چون پیاله‌ها
از حسرت لب تو درآیم به ناله‌ها
در ودایی که خون شهیدان عشق ریخت
خونابه جگر چکد از برگ لاله‌ها
جان می‌سپرد عاشق و چشم تو می‌گریست
می‌داشتند ماتم مجنون، غزاله‌ها
میلی جراحت دل ما تازه می‌شود
در حلقه‌های کاکل مشکین کلاله‌ها
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۴
ناله‌ام را کاش نشناسد که این فریاد کیست
شاید آن نامهربان پرسد که از بیداد کیست
هر دم اظهار پشیمانی کند از کشتنم
این سخن تا بهر تسکین دل ناشاد کیست
پیش او گفتم بد غیر و نیامد در عتاب
بی‌خبر از گفت‌وگویم باز تا از یاد کیست
طعنه امروز غیر آزرده‌ام دارد، که باز
بر سر آزارم از دلگرمی امداد کیست
آشکار سوی من بینیّ و من در اضطراب
کاین فریب از بهر صد خاطر آزاد کیست
چند روزی شد که خرسند است میلی، تا دگر
تکیه‌اش از سادگی بر عهد بی‌بنیاد کیست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۵
گر نیست فکر قتل منت، قهر بهر چیست
بادام تلخ چشم تو پر زهر بهر چیست
بیداد غمزه تو هلاک مرا بس است
جور زمانه و ستم دهر بهر چیست
با صد ستم کنون که مرا آزموده‌ای
هر دم غضب برای چه و قهر بهر چیست
او در پی هلاک من و خلق در عجب
کاین صید خون گرفته درین شهر بهر چیست
گر بهر تلخکامی میلی نیامدی
در دست غمزه‌ات، قدح زهر بهر چیست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴۶
تیر غمت که در دل صید زبون شکست
از بی‌قراری دل ما در درون شکست
در هر نفس فزون شودم آتش درون
از بس که خار غم به دل گرمخون شکست
دیوانه‌وار ماه نو از فکر ابرویت
جیب آن چنان درید که طوق جنون شکست
نگذشت اگر زسلسه زلف او صبا
دیوانه از کجا شد و زنجیر چون شکست؟
چندان به ساغر دل ما دُردِ دَرد بود
کش ساقی زمانه ز بهر شگون شکست
افشرد دست هجر چنانم، که چون انار
از طرف صد آبله‌ام در درون شکست
میلی، دلم شکسته و خونابه می‌رود
چون شیشه‌ای که پر ز می لاله‌گون شکست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۷۶
چو دل فتاد ز پا، غمزه‌‌اش ز کین برخاست
چو زخم خورده که خون ریزیش از کمین برخاست
ز ناامیدی هم صحبتان او خجلم
که از نشستنم آن سرو نازنین برخاست
به خواب اگر نه شهیدی گرفت دامانش
چرا ز خوابگه ناز شرمگین برخاست
رقیب از نگه دور دوست، شادم یافت
به غایتی، که ز پهلوی او غمین برخاست
چنان شکفته برآمد به دار، میلی زار
که از نظارگیان بانگ آفرین برخاست
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۹۴
شب، خواب پی به حال خرابم نمی‌برد
در سینه می‌خلی تو و خوابم نمی‌برد
نومیدی‌ام ببین که رقیب آشنایی‌ات
رشکم نمی‌فزاید و تابم نمی‌برد
رنجیده آن‌چنان، که گرم خود طلب کند
سویش کسی ز بیم عتابم نمی‌برد
وقت سوال یار ز بس مضطرب شوم
از شرم، انتظار جوابم نمی‌برد
رسوایی‌ام رسیده به جایی که همنشین
دیگر به بزم او ز حجابم نمی‌برد
قاصد ندیده در طلبم رغبتی ز یار
کآهسته آمد و به شتابم نمی‌برد
میلی شدم چو کاه و ز بار گران غم
توفان اشک بر سر آبم نمی‌برد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۹۹
تلخکام غم او،‌ درد و دوا نشناسد
شربت عافیت و زهر بلا نشناسد
تا نگوید سخنی پیش من از وصل نهان
حال خود گویم اگر غیر مرا نشناسد
آشنایی به تو صد بار اگر تازه کنم
بازم آن غمزهٔ بیگانه نما نشناسد
آنکه چون گل همه شب داده به مستان ساغر
چون مرا دید، کسی را ز حیا نشناسد!
گلرخان گوش به درد دل میلی دارید!
که کسی حال مرا به ز شما نشناسد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۹
ز مجلس دوست رفت و دشمن آمد
دلا منشین که وقت رفتن آمد
ز جا دشوار خیزم، بس که بی او
ز مژگان خون دل در دامن آمد
ز غمناکی، به گوشم صوت مطرب
ملال‌انگیزتر از شیون آمد
زد آتش آه دل در پنبه داغ
مرا برق بلا در خرمن آمد
به گردن بینمت خون جهانی
ترا دستی مگر در گردن آمد؟
مرا آن غمزه تیری بر جگر زد
کزان صد چاک در پیراهن آمد
نیامد، گر کسی رفت از پی دوست
وگر آمد، به کام دشمن آمد
ز من نشنیده میلی وز پی‌اش رفت
به آخر بر سر حرف من آمد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۶
آن پری چون زلف در پا می‌کشد
خلق را در دام سودا می‌کشد
می‌شوم آسوده گر دست اجل
از دلم تیر جفا وا می‌کشد
آه کز بیچارگیها مرگ هم
از سر بیمار غم، پا می‌کشد
دل هم آزاری اگر از دیده دید
انتقام خویش از ما می‌کشد
وه که میلی را دوا از یاد رفت
بس که درد ‌بی‌مدوا می‌کشد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۳
بر یاد قدّ او چو می تاب می‌دهند
در دل هزار نخل بلا آب می‌دهند
هر شب هزار دیده به نوفان عشق تو
از گریه رخت خواب به سیلاب می‌دهند
مژگان و غمزه تو به گاه نگاه تیز
پیکان و پر به ناوک پرتاب می‌دهند
خوبان به غمزه از اجلم باز می‌خرند
از مرگ می‌کشند و به قصاب می‌دهند
در حیرتم ز خیل خیالت که شام مرگ
در تنگنای دیده ره خواب می‌دهند
سوز درون و ضعف تن و اضطراب دل
یاد از هلاک میلی بی‌تاب می‌دهند
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۳
دل من چون مرغ بسمل، دمی آرمیده باشد
که به خاک و خون به راهش، دو سه دم تپیده باشد
ز ستمگری پیشمان شده و در اضطرابم
که ز کرده‌ها مبادا المی کشیده باشد
چو رسد رقیب غمگین، ز پی تسلّی خود
دهم این قرار با خود که ترا ندیده باشد
چو رقیب دید سویم، به دلم فتاد آتش
که به خاطرش مبادا مه من رسیده باشد
چو رسد رقیب خوشدل، شود اضطرابم افزون
که مگر ز مرگ میلی، خبری شنیده باشد
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۰
جان نداده‌ست برت عاشق بیمار هنوز
باش یک دم که نگردیده سبکبار هنوز
نیم بسمل شدم از آهوی صیدافکن تو
چه کند تا به من آن غمزه ی خونخوار هنوز
ریختی خون من و سوی تو نگشایم چشم
دارم از خوی تو اندیشه ی بسیار هنوز
غیر را یافتم افسرده و از ساده دلی
راز خود گفتم و او بوده گرفتار هنوز
منفعل نیست ز همراهی میلی، گویا
نیست از عاشقی‌اش یار خبردار هنوز
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۲
بیا و تازه خدنگی برین خراب انداز
مرا به خاک و دلم را در اضطراب انداز
دلم که پیشتر از لطف گرم بود، اکنون
به انتقام درو آتش عتاب انداز
مرا ز لذت نظاره تا کنی محروم
به یک سوال در اندیشه جواب انداز
ز بهر دعوی خون، کشتگان چو شمع شوند
بیا و تفرقه در مجمع حساب انداز
بود اگر هوس سرفرازی‌ات میلی
سری به پای شهنشاه کامیاب انداز
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۴
جان رفت و سینه تیر غمت را نشان هنوز
دل شاهباز عشق ترا آشیان هنوز
در زیر خاک، دل به همین خوش کنم که هست
از خون من نشانه بر آن آستان هنوز
دانسته‌ای که مهر تو با جان نمی‌رود
کز خاک کشتگان گذری سرگران هنوز
راز نهانی‌ام شده افسانه در جهان
وین طرفه‌تر که می‌کنم از خود نهان هنوز
این غم کجا برم که به من از جفای تو
شد غیر مهربان و تو نامهربان هنوز
یارب کجا پیاله لبریز داده‌اند
کز باده آستین تو دارد نشان هنوز
میلی درین خیال که بردارد از تو دل
تو دل ازو گرفته و در قصد جان هنوز