رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ. الآیة... مفسّران گفتند: سبب نزول این آیت آن بود که مصطفى (ص) آن روز که بغزاء احد بیرون شد چون بمقام رسید بشعبى از شعبهاى احد فرو آمد، و پنجاه مرد تیرانداز از لشکر خود برگزید، و عبد اللَّه بن جبیر انصارى برادر خوات جبیر بر سر ایشان امیر کرد، و ایشان را بپایان کوه بر گذرگاه دشمن بداشت، و گفت: اگر بینید که ما را نصرت است یا هزیمت، هر چون که باشد، شما از اینجا مروید و برمگردید مبادا که برگردید و آن گه دشمن از پس در آید و ما را دریابد. پس لشکر قریش در رسید. خالد بن ولید بر میمنه ایشان، و عکرمة بن ابى جهل بر میسره ایشان و زنان قریش نیز با ایشان بیرون آمده، دف میزدند و شعر میگفتند، چنان که عادت ایشان بود. مصطفى (ص) و یاران حمله بردند، و کافران را هزیمت کردند، و قومى را بکشتند. از ایشان یکى ابى بن خلف جمحى بود، وقتى رسول خدا (ص) را گفته بود مرا مادیانى است وى را علف میدهم و نیکو میدارم تا بر پشت آن ترا کشم. رسول خدا جواب داد که من ترا کشم انشاء اللَّه. پس روز احد، ابى بن خلف نزدیک رسول (ص) درآمد و قصد وى میکرد، رسول خدا (ص) بگذاشت تا نزدیک درآمد، حربهاى ستد از حارث بن الصمة و بر گردن وى زد از اسب بیفتاد. چنان که گاو بانگ میکرد و میگفت: «قتلنى محمد.» ایرج میرزا : قطعه ها
قطعه
قبض آقای کمال السلطنه است طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۷۹
تیری که از کمان نگاه تو جسته است صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۷۳
از کجی ناخنه دیده انور گردی رضیالدین آرتیمانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۲
نرگست آن کند به شهلائی فضولی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۱
ز رنگ اشک دانستم که بی لعلش جگر خون شد فضولی : غزلیات
شمارهٔ ۳۳۱
نی همین سرگرم سودای بتان تنها منم فضولی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۳
تا باد پرده از رخ آن سیمبر فکند آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۷۸۲
بزنی اگر بتیرم نظر از تو برنگیرم نظامی گنجوی : هفت پیکر
بخش ۱۴ - آگاهی بهرام از وفات پدر
چون ز بهرام گور با پدرش سعدی : غزلیات
غزل ۱۲
آن به که چون منی نرسد در وصال دوست صامت بروجردی : کتاب المراثی و المصائب
شمارهٔ ۴ - در بیوفایی دنیار گریز به مصیبت
د تو این تن خاکی برهگذار گذار جامی : لیلی و مجنون
بخش ۴۷ - پوست پوشیدن مجنون و به میان گوسفندان لیلی درآمدن و به حوالی خیمه گاه وی رفتن
آن پوست و مغز قصه اش نغز ملکالشعرای بهار : قصاید
شمارهٔ ۱۲۶ - تغزل و بهاریه
گشاده روی بهار، ای گشاده روی بهار جامی : تحفةالاحرار
بخش ۲۱ - صحبت سیم با پیر حقیقت بین و یافتن مرید گوهر مقصود از حقه حق الیقین
چاشت که خورشید علم برفراشت مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۴۲
عشق عاشق را ز غیرت نیک دشمن رو کند امیر پازواری : چهاربیتیها
شمارهٔ ۵۶
اَمْرُو دلبری آواز بییامُو مه گُوشْ عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۴۵۶
چه غم ز رفتن این است، می کشد اینم فردوسی : پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود
بخش ۷
همان چون بگفت این سخن شهریار ابوالفضل بیهقی : مجلد هشتم
بخش ۲۱ - رفتن امیر به گرگان
دیگر روز چون بار بگسست و خواجه بازگشت، امیر گفت «هم بر آن جملهایم که پس فردا برویم.» خواجه گفت «مبارک باشد و همه مراد حاصل شود. و بنده هم برین معانی رقعتی نبشته است و بونصر را پیغامی داده، اگر رای عالی بیند، رساند .» گفت: نیک آمد. بازگشتند و آن رقعت ببونصر داد، و سخت مشبع نبشته بود و نصیحتهای جزم کرده و مصرّح بگفته که: «بندگان را نرسد که خداوندان را گویند که فلان کار باید کردن که خداوندان بزرگ هر چه خواهند کنند و فرمایند، امّا رسم و شرط است که بندهیی که این محل یافته باشد از اعتماد خداوند که من یافتهام، نصیحت را سخن بازنگیرد در هر بابی. دی سخن رفته است درین رفتن بر جانب دهستان و رای عالی قرار گرفته است که ناچار بباید رفت. و خداوندان شمشیر در مجلس خداوند که گفتند «ایشان فرمانبردارانند، هر چه فرمان باشد» شرط کار ایشان آن است و لکن با بنده چون بیرون آمدند، پوشیده بگفتند که این رفتن ناصواب است و از گردن خویش بیرون کردند. آنچه رای عالی بیند، جز صلاح و خیر و خوبی نباشد، پس اگر و العیاذ باللّه، خللی پیدا آید، خداوند نگوید که از بندگان کسی نبود که ما را خطای این رفتن بازنمودی. و فرمان خداوند را باشد از هر چه فرماید و بندگان را از امتثال چاره نیست.» بونصر گفت: این رقعت سخت تیز و مشبع است، پیغام چیست؟ گفت: تا چه شنوی، جواب میباید داد که پیغام فراخور نبشته باشد .
۲۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ. الآیة... مفسّران گفتند: سبب نزول این آیت آن بود که مصطفى (ص) آن روز که بغزاء احد بیرون شد چون بمقام رسید بشعبى از شعبهاى احد فرو آمد، و پنجاه مرد تیرانداز از لشکر خود برگزید، و عبد اللَّه بن جبیر انصارى برادر خوات جبیر بر سر ایشان امیر کرد، و ایشان را بپایان کوه بر گذرگاه دشمن بداشت، و گفت: اگر بینید که ما را نصرت است یا هزیمت، هر چون که باشد، شما از اینجا مروید و برمگردید مبادا که برگردید و آن گه دشمن از پس در آید و ما را دریابد. پس لشکر قریش در رسید. خالد بن ولید بر میمنه ایشان، و عکرمة بن ابى جهل بر میسره ایشان و زنان قریش نیز با ایشان بیرون آمده، دف میزدند و شعر میگفتند، چنان که عادت ایشان بود. مصطفى (ص) و یاران حمله بردند، و کافران را هزیمت کردند، و قومى را بکشتند. از ایشان یکى ابى بن خلف جمحى بود، وقتى رسول خدا (ص) را گفته بود مرا مادیانى است وى را علف میدهم و نیکو میدارم تا بر پشت آن ترا کشم. رسول خدا جواب داد که من ترا کشم انشاء اللَّه. پس روز احد، ابى بن خلف نزدیک رسول (ص) درآمد و قصد وى میکرد، رسول خدا (ص) بگذاشت تا نزدیک درآمد، حربهاى ستد از حارث بن الصمة و بر گردن وى زد از اسب بیفتاد. چنان که گاو بانگ میکرد و میگفت: «قتلنى محمد.» ایرج میرزا : قطعه ها
قطعه
قبض آقای کمال السلطنه است طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۷۹
تیری که از کمان نگاه تو جسته است صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۷۳
از کجی ناخنه دیده انور گردی رضیالدین آرتیمانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۲
نرگست آن کند به شهلائی فضولی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۱
ز رنگ اشک دانستم که بی لعلش جگر خون شد فضولی : غزلیات
شمارهٔ ۳۳۱
نی همین سرگرم سودای بتان تنها منم فضولی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۳
تا باد پرده از رخ آن سیمبر فکند آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۷۸۲
بزنی اگر بتیرم نظر از تو برنگیرم نظامی گنجوی : هفت پیکر
بخش ۱۴ - آگاهی بهرام از وفات پدر
چون ز بهرام گور با پدرش سعدی : غزلیات
غزل ۱۲
آن به که چون منی نرسد در وصال دوست صامت بروجردی : کتاب المراثی و المصائب
شمارهٔ ۴ - در بیوفایی دنیار گریز به مصیبت
د تو این تن خاکی برهگذار گذار جامی : لیلی و مجنون
بخش ۴۷ - پوست پوشیدن مجنون و به میان گوسفندان لیلی درآمدن و به حوالی خیمه گاه وی رفتن
آن پوست و مغز قصه اش نغز ملکالشعرای بهار : قصاید
شمارهٔ ۱۲۶ - تغزل و بهاریه
گشاده روی بهار، ای گشاده روی بهار جامی : تحفةالاحرار
بخش ۲۱ - صحبت سیم با پیر حقیقت بین و یافتن مرید گوهر مقصود از حقه حق الیقین
چاشت که خورشید علم برفراشت مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۴۲
عشق عاشق را ز غیرت نیک دشمن رو کند امیر پازواری : چهاربیتیها
شمارهٔ ۵۶
اَمْرُو دلبری آواز بییامُو مه گُوشْ عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۴۵۶
چه غم ز رفتن این است، می کشد اینم فردوسی : پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود
بخش ۷
همان چون بگفت این سخن شهریار ابوالفضل بیهقی : مجلد هشتم
بخش ۲۱ - رفتن امیر به گرگان
دیگر روز چون بار بگسست و خواجه بازگشت، امیر گفت «هم بر آن جملهایم که پس فردا برویم.» خواجه گفت «مبارک باشد و همه مراد حاصل شود. و بنده هم برین معانی رقعتی نبشته است و بونصر را پیغامی داده، اگر رای عالی بیند، رساند .» گفت: نیک آمد. بازگشتند و آن رقعت ببونصر داد، و سخت مشبع نبشته بود و نصیحتهای جزم کرده و مصرّح بگفته که: «بندگان را نرسد که خداوندان را گویند که فلان کار باید کردن که خداوندان بزرگ هر چه خواهند کنند و فرمایند، امّا رسم و شرط است که بندهیی که این محل یافته باشد از اعتماد خداوند که من یافتهام، نصیحت را سخن بازنگیرد در هر بابی. دی سخن رفته است درین رفتن بر جانب دهستان و رای عالی قرار گرفته است که ناچار بباید رفت. و خداوندان شمشیر در مجلس خداوند که گفتند «ایشان فرمانبردارانند، هر چه فرمان باشد» شرط کار ایشان آن است و لکن با بنده چون بیرون آمدند، پوشیده بگفتند که این رفتن ناصواب است و از گردن خویش بیرون کردند. آنچه رای عالی بیند، جز صلاح و خیر و خوبی نباشد، پس اگر و العیاذ باللّه، خللی پیدا آید، خداوند نگوید که از بندگان کسی نبود که ما را خطای این رفتن بازنمودی. و فرمان خداوند را باشد از هر چه فرماید و بندگان را از امتثال چاره نیست.» بونصر گفت: این رقعت سخت تیز و مشبع است، پیغام چیست؟ گفت: تا چه شنوی، جواب میباید داد که پیغام فراخور نبشته باشد .