مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۸۵
شاخ گل تر بر سر عنبر میزن
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۷۴
حکیمیم، طبیبیم، ز بغداد رسیدیم
ملک‌الشعرای بهار : قصاید
شمارهٔ ۱۱۲ - بهاریه
بگریست ابر تیره به دشت اندر
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۰۷۸
سودای زلف، سلسله‌جنبان گفتگوست
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۰۳
آمده‌‌‌‌‌ام که سر نهم، عشق تو را به سر برم
یغمای جندقی : مراثی و نوحه‌ها
شمارهٔ ۱۷
زین عجب نشگفت اگر آمد شگفتی ها پدید
سعدی : مفردات
بیت ۷۷
کدام قوت و مردانگی و برنایی
نهج البلاغه : حکمت ها
اعتدال در مدح و ستایش
<strong> وَ قَالَ عليه‌السلام </strong> اَلثَّنَاءُ بِأَكْثَرَ مِنَ اَلاِسْتِحْقَاقِ مَلَقٌ وَ اَلتَّقْصِيرُ عَنِ اَلاِسْتِحْقَاقِ عِيٌّ أَوْ حَسَدٌ
ملک‌الشعرای بهار : قصاید
شمارهٔ ۱۱۰ - پاسخ فرخ
شکر خداکه دوره غربت بسر رسید
نهج البلاغه : حکمت ها
نشانه هاى ايمان
<strong> وَ قَالَ عليه‌السلام </strong> اَلْإِيمَانُ أَنْ تُؤْثِرَ اَلصِّدْقَ حَيْثُ يَضُرُّكَ عَلَى اَلْكَذِبِ حَيْثُ يَنْفَعُكَ وَ أَلاَّ يَكُونَ فِي حَدِيثِكَ فَضْلٌ عَنْ عَمَلِكَ وَ أَنْ تَتَّقِيَ اَللَّهَ فِي حَدِيثِ غَيْرِكَ
نظامی گنجوی : هفت پیکر
بخش ۳ - معراج پیغمبر اکرم
چون نگنجید در جهان تاجش
هلالی جغتایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۰۶
کار من فریاد و افغانست، دور از یار خویش
مولوی : دفتر ششم
بخش ۶۴ - باقی قصهٔ فقیر روزی‌طلب بی‌واسطهٔ کسب
آن یکی بیچارهٔ مفلس ز درد
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۹۶۷
چشم قدح به جلوه مینای باده است
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۳۶۶
ساقی دهن شیشه ما باز به لب کرد
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۵۰۱
چون زخم تازه دوخته ز خون لبالبم
ملک‌الشعرای بهار : قصاید
شمارهٔ ۱۰۸ - پیشگویی
بهارا بهل تا گیاهی برآید
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۹۷۰
در دیار ما که جان از بهر مردن می‌دهند
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ اى اذکر یوم یجمع اللَّه الرسل، و هو یوم القیامة، فیقول اللَّه ما ذا اجابکم قومکم حین دعوتموهم الى طاعتى و توحیدى. این سؤال توبیخ است، یعنى که از پیغامبران سؤال کند تا امت را بدان توبیخ کند، چنان که جاى دیگر گفت: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ انما تسئل لیوبخ قاتلوها.
عطار نیشابوری : خسرونامه
رسیدن گل و هرمز در باغ و سرود گفتن بارباب
چو دایه آن دو دلبر را چنان دید