سعدالدین وراوینی : باب نهم
داستانِ پیاده و سوار
راسو گفت : شنیدم که وقتی مردی جامه فروش رزمهٔ جانه دربست و بر دوش نهاد تا بدیهی برد فروختن را سواری اتّفاقاً با او همراه افتاد. مرد از کشیدنِ پشتواره بستوه آمد و خستگی در او اثر کرد. بسوار گفت: ای جوانمرد، اگر این پشتوارهٔ من ساعتی در پیش گیری، چندنک من پارهٔ بیاسایم، از قضیّتِ کرم و فتوّت دور نباشد . سوار گفت: شک نیست که تخفیف کردن از متحمّلانِ بار کلفت در میزانِ حسنات وزنی تمام دارد و از آن ببهشت باقی توان رسید، فَاَمَّا مَن ثَقُلَت مَوَازِینُهُ فَهُوَ فِی عِیشَهٍٔ رَاضِیَهٍٔ ؛ امّا این بارگیرِ من دوش را لبِ هر روزه جو نیافتست و تیمارِ بقاعده ندیده، امروز قوّت آن ندارد که او را بتکلیفِ زیادت شاید رنجانید، درین میان خرگوشی برخاست، سوار اسب را در پیِ او برانگیخت و بدوانید ، چون میدانی دو سه برفت، اندیشه کرد که اسبی چنین دارم، چرا جامهایِ آن مرد نستدم و از گوشهٔ بیرون نرفتم. والحقّ جامه فروش نیز از همین اندیشه خالی نبود که اگر این سوار جامهایِ من برده بودی و دوانیده ، بگردش کجا رسیدمی ؟ سوار بنزدیکِ او باز آمد و گفت : هَلا جامها بمن ده تا لحظهٔ بیاسائی ، مرد جامه فروش گفت : برو که آنچ تو اندیشیدهٔ ، من هم از آن غافل نبودهام، این بگفت و زاغ را فرو شکست و بخورد. این فسانه از بهر آن گفتم تا تو از جهتِ عقاب همه نیکو نیندیشی و از خطفهٔ صواعق او ایمن نباشی و رفتن بدان مقام و دریافتن آن مطلب چنان سهل المأخذ ندانی که نصیبهٔ هر قدمی از آستانِ قصرِ این تمنّی جز قصور نیست حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۸
چو به ترک تاز بردی دل مستمند ما را ابن یمین فَرومَدی : قصاید
شمارهٔ ١۵٠ - وله ایضاً در مدح شهاب الدین زنگی
بهارست ای پسر در ده ز بهر رفع دلتنگی صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۶۴۶
لاله از رشک رخت خون جگر می گرید صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۳۶۰
خون دل است باده گلفام عاشقان صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۶۰۸
بغیر شهد خموشی کدام شیرینی است ملکالشعرای بهار : قصاید
شمارهٔ ۱۵۹ - گروه لئام
افتادهایم سخت به دام جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۹۴۰
کی کمال مرد بدخو بر کسی گردد عیان صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۰۷۶
ساقیا صبح است می از شیشه در پیمانه کن صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۰۴۶
دل هر کس به تعظیم سخن از جا نمی خیزد ملکالشعرای بهار : قصاید
شمارهٔ ۱۵۸ - تشبیب و بهاریه
رسید گاه بهار و گه سماع و مدام عطار نیشابوری : باب پنجاهم: در ختم كتاب
شمارهٔ ۷
رفتیم و ز ما زمانه آشفته بماند صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۸۴۱
از زلف یار رنگ دگر برگرفته ایم ملکالشعرای بهار : قصاید
شمارهٔ ۱۵۷ - تغزل
جلوه گر شد شب دوشین چو مه عید صیام ملکالشعرای بهار : قصاید
شمارهٔ ۱۵۶ - خزانیه
پاییز به رغم نیّر اعظم صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۸۳۷
ز دیده رفت و قرار از دل شکیبا رفت صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۲۶۰
نیست ممکن که دل ما ز وفا برگردد ملکالشعرای بهار : قصاید
شمارهٔ ۱۵۵ - وثوق و لقمان
نهادم ز بهر عیادت قدم صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۰۵۵
به مستی بی طلب بوس از دهان یار می ریزد صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۹۴۵
صبح آگاهی شود گفتم مرا موی سفید
داستانِ پیاده و سوار
راسو گفت : شنیدم که وقتی مردی جامه فروش رزمهٔ جانه دربست و بر دوش نهاد تا بدیهی برد فروختن را سواری اتّفاقاً با او همراه افتاد. مرد از کشیدنِ پشتواره بستوه آمد و خستگی در او اثر کرد. بسوار گفت: ای جوانمرد، اگر این پشتوارهٔ من ساعتی در پیش گیری، چندنک من پارهٔ بیاسایم، از قضیّتِ کرم و فتوّت دور نباشد . سوار گفت: شک نیست که تخفیف کردن از متحمّلانِ بار کلفت در میزانِ حسنات وزنی تمام دارد و از آن ببهشت باقی توان رسید، فَاَمَّا مَن ثَقُلَت مَوَازِینُهُ فَهُوَ فِی عِیشَهٍٔ رَاضِیَهٍٔ ؛ امّا این بارگیرِ من دوش را لبِ هر روزه جو نیافتست و تیمارِ بقاعده ندیده، امروز قوّت آن ندارد که او را بتکلیفِ زیادت شاید رنجانید، درین میان خرگوشی برخاست، سوار اسب را در پیِ او برانگیخت و بدوانید ، چون میدانی دو سه برفت، اندیشه کرد که اسبی چنین دارم، چرا جامهایِ آن مرد نستدم و از گوشهٔ بیرون نرفتم. والحقّ جامه فروش نیز از همین اندیشه خالی نبود که اگر این سوار جامهایِ من برده بودی و دوانیده ، بگردش کجا رسیدمی ؟ سوار بنزدیکِ او باز آمد و گفت : هَلا جامها بمن ده تا لحظهٔ بیاسائی ، مرد جامه فروش گفت : برو که آنچ تو اندیشیدهٔ ، من هم از آن غافل نبودهام، این بگفت و زاغ را فرو شکست و بخورد. این فسانه از بهر آن گفتم تا تو از جهتِ عقاب همه نیکو نیندیشی و از خطفهٔ صواعق او ایمن نباشی و رفتن بدان مقام و دریافتن آن مطلب چنان سهل المأخذ ندانی که نصیبهٔ هر قدمی از آستانِ قصرِ این تمنّی جز قصور نیست حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۸
چو به ترک تاز بردی دل مستمند ما را ابن یمین فَرومَدی : قصاید
شمارهٔ ١۵٠ - وله ایضاً در مدح شهاب الدین زنگی
بهارست ای پسر در ده ز بهر رفع دلتنگی صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۶۴۶
لاله از رشک رخت خون جگر می گرید صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۳۶۰
خون دل است باده گلفام عاشقان صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۶۰۸
بغیر شهد خموشی کدام شیرینی است ملکالشعرای بهار : قصاید
شمارهٔ ۱۵۹ - گروه لئام
افتادهایم سخت به دام جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۹۴۰
کی کمال مرد بدخو بر کسی گردد عیان صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۰۷۶
ساقیا صبح است می از شیشه در پیمانه کن صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۰۴۶
دل هر کس به تعظیم سخن از جا نمی خیزد ملکالشعرای بهار : قصاید
شمارهٔ ۱۵۸ - تشبیب و بهاریه
رسید گاه بهار و گه سماع و مدام عطار نیشابوری : باب پنجاهم: در ختم كتاب
شمارهٔ ۷
رفتیم و ز ما زمانه آشفته بماند صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۸۴۱
از زلف یار رنگ دگر برگرفته ایم ملکالشعرای بهار : قصاید
شمارهٔ ۱۵۷ - تغزل
جلوه گر شد شب دوشین چو مه عید صیام ملکالشعرای بهار : قصاید
شمارهٔ ۱۵۶ - خزانیه
پاییز به رغم نیّر اعظم صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۸۳۷
ز دیده رفت و قرار از دل شکیبا رفت صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۲۶۰
نیست ممکن که دل ما ز وفا برگردد ملکالشعرای بهار : قصاید
شمارهٔ ۱۵۵ - وثوق و لقمان
نهادم ز بهر عیادت قدم صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۰۵۵
به مستی بی طلب بوس از دهان یار می ریزد صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تکبیت شمارهٔ ۹۴۵
صبح آگاهی شود گفتم مرا موی سفید