عطار نیشابوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۶۵
چون ندارم سر یک موی خبر زانچه منم
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۶۹ - در ریاضت خاطر
چون من به ره سخن فراز آیم
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۴۲
کز شاعران نوندمنم و نوگواره
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۷۳
به هفت کشور تا شکر پنج و ده گویم
ابن یمین فَرومَدی : غزلیات
شمارهٔ ۸۳
هنگام نو بهار و لب جویبار و کشت
عطار نیشابوری : پندنامه
در علامتهای سخت دل
سخت دل را سه علامت یافتم
امیرخسرو دهلوی : خسرو و شیرین
بخش ۹ - اظهار عشق کردن خسرو به شیرین
چو صبح از پرده راه عاشقان کرد
وفایی شوشتری : غزلیات
شمارهٔ ۲۴
ما در این شهر گداییم و گدای خودتیم
عطار نیشابوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۵
هر دل که ز عشق بی نشان رفت
عنصری بلخی : قصاید
شمارهٔ ۵۹ - در مدح سلطان محمود غزنوی
چیست آن آبی چو آتش و آهنی چون پرنیان
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۵۰۳
چو سرمست منی ای جان، ز خیر و شر چه اندیشی؟
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۹
چو دی ز عشق من آگه شد و شناخت مرا
محمدرضا شفیعی کدکنی : زمزمه ها
در بر رخم مبند
باز از جنون عشق به کوی تو آمدم
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۱۳
گر پرده ز روی دلستان برگیری
رشیدالدین وطواط : قصاید
شمارهٔ ۱۰۳ - در مدح اتسز
ای بتو رایت هدی منصور
ملک‌الشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۷۰
به هرکس و هر چیز وستار (سست) و گستاخ مباش.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ. و عید کافران است و تهدید بیگانگان، و سرانجام کفر ایشان فراق جاویدان و حسرت بیکران، درخت نومیدى ببر آمده و اشخاص بیزارى بدر آمده، چه سود دارد اکنون زارى، که خداى حکم کرد به بیزارى، اینست فضیحت و رسوایى، ماتم بیگانگى و مصیبت جدایى، امروز خسته زخم قطیعت، فردا سوخته آتش عقوبت، امروز عذاب و خزى، وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِی الْکافِرِینَ و فردا حسرت، اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ، امروز سیاست، فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ، و فردا زقوم و حمیم و غسلین. مسکین آدمى که پیوسته در غفلت است یا در طاعت یا فترت است، نداند که سرانجام کار وى چیست. آشنایى است یا بیگانگى در غفلت و معصیت مى‏زید، و این نشان بدبختى است، حرام میخورد و بخسران دین رضا میدهد، و این نشان بیزارى است، در فرمان شرع سستى و با نهى حقّ ناپاکى، و این نشان شوخى است. بیچاره آدمى بیدار آن گه شود که نبود هر چه بودنى است، پند آن گه پذیرد که باو رسد هر چه رسیدنى است، نمیداند که هر چه کشت رستنى است، و هر چه رست درودنى است، یموت الرّجل على ما عاش علیه و یحشر على ما مات علیه.
ملک‌الشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۶۲، ۶۳، ۶۴
سخن چرب گوش‌، گوش چرب دار، منش فرارون (‌والا) دارد.
ابوالحسن فراهانی : غزلیات
شمارهٔ ۵۳
بنشست دلم عمری چون گرد براه او
فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۴۰
کسی کو چشم دل بیدار دارد