عبارات مورد جستجو در ۲۱۳۲ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۴۳
گل ندارد تاب دست انداز باد مهرگان
تا خزان آمد، دکان حسن را برچیده است
تا نباشی، یک قدم نتوان برون رفتن به سیر
بی تو، دل گاهی که از خود رفته، برگردیده است
ساغر عیشم که هرگز روی گردش را ندید
حیرتی دارم که چون درساختن، گردیده است؟
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۴۷
هر دل که ازان نگار خالی ست
باغی ست که از بهار خالی ست
از کودک اشک می شود پر
هرجا ز توام کنار خالی ست
با اینهمه ریشه کاری سعی
دستم چو کف چنار خالی ست
چون شیشه ساعتم سبکروح
روزی که دل از غبار خالی ست
طغرا، شده گلشن از بتان پر
افسوس که جای یار خالی ست
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۸۲
نیست از دست نکویانم زبان و دل یکی
دل به فکر دیگری، لب در سراغ دیگری ست
همچو فانوسم، ز خود چیزی ندارم دربساط
روشنی در کلبه من از چراغ دیگری ست
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۱۴
ز جوش اشک به مینا هزار طعن زدیم
چگونه شمع حریف جواب گریه ماست؟
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۸۳
خواستم بی تو کنم بر گل خورشید نگاه
کودک اشک به من دست و گریبان افتاد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۱۹
ز پا ننشست اشکم، تا نیاوردت به سوی من
ندانستم کزان طفل این قدرها کار می آید
بدین حسن بهار افشان، چو رو در بوستان آری
به جای خار، گلبن برسر دیوار می آید
دل طغرا ز مژگانت خروش ارغنون دارد
جفا مضراب می بیند، فغان از تار می آید
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۲۹
زین گلستان همه سودم به زیان می ماند
چون گل زرد، بهارم به خزان می ماند
سر زلفش که مرا دشمن جان بود به دست
در کف شانه به سررشته جان می ماند
لب گل از گهرآمیزی دندان خالی ست
تا نخندیده، به آن غنچه دهان می ماند
می گریزد ز برم با قد چون تیر خدنگ
قامت خم شده ام تا به کمان می ماند
تازگی ریخته و نقش قدم پیدا نیست
راه آن گل، به ره آب روان می ماند
بس که در سینه ام آشوب غمش تعبیه است
آه اگر می کشم از دل، به فغان می ماند
خوردن بوسه گنه، چاشنی عیش حرام
شب وصل تو به روز رمضان می ماند
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۸۰
بر سر تردامنی، دوزخ ز جانم تاب برد
دامن خود را فشردم، آتشش را آب برد
خواستم بیدار سازم بخت خواب آلود را
تا به سویش دست بردم، پنجه ام را خواب برد
شب که از باران اشکم فرش راحت گشت تر
چشم تا بر هم زدم، کاشانه را سیلاب برد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۰۶
گر خیال تو ز پیش نظرم گردد دور
شادی رفته، دلیل غم آینده شود
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۲۹
کنم چون یاد ایام وصالش
نیاید بر زبانم غیر افسوس
اگر آن بت ز میخواری کشد دست
قدح فریاد بردارد چو ناقوس
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۴۹
شب خدنگ ناله ای بر آسمان انداختم
بی نشان تیری به آن تاریکدان انداختم
بس که گردیدم به شرح بینوایی مضطرب
آنچه اصل مدعا بود از میان انداختم
همچو شمع از سوزناکیهای حرف اشتیاق
یک سخن ناگفته، خود را از زبان انداختم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۶۵
قبای عافیت در بر ندارم
کلاه دلخوشی بر سر ندارم
صراحی قسمتم درخواب کردن
چو بالین یافتم، بستر ندارم
ندیدم هیچ گه یاری ز کوکب
تو گویی بر فلک اختر ندارم
ز گریه، درسها بر صفحه رخ
روان کردم، ولی از بر ندارم
به مرغ تیر مانم از ضعیفی
که بالی در پناه پر ندارم
چو طغرا بس که نومیدم ز گردون
به کامم گشت و من باور ندارم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۴۸
جانا ز تو شادم به سلامی و پیامی
نی از تو پیامی به من آمد، نه سلامی
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰
بردیم باز بر سر نظاره دیده را
کردیم رام دیده نگاه رمیده را
بردیم نام دلبر و کردیم بی‌قرار
این خون آرمیده عمری طپیده را
سیلاب غصه‌ام ز درون جوش می‌زند
من گل کنم ز ساده‌دلی بام دیده را
جز داغ لاله هیچ گیا دلپذیر نیست
آهوی در دیار محبت چریده را
پیش از دعای زلف تو هر شب جنون ما
نفرین کند رفوگر جیب دریده را
بیمار شو مسیح که در بیع‌گاه ناز
رد می‌کنند جان به لب نارسیده را
در جام ما بریز فصیحی که سوختیم
آن گریه‌های از دل دوزخ چکیده را
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵
شبی که هجر بپرداخت از تو منزل ما
کدام غم که نزد حلقه بر در دل ما
شهید خنجر شوقیم وتا ابد شاید
که چشم ما نکند خیرباد قاتل ما
اسیر بادیه حیرتیم و می‌آید
خروش ماتمیان از درای محمل ما
چه تیره‌بخت حریفم که می‌توان افروخت
ز ظلمت شب هجران چراغ محفل ما
اجل خبر به فصیحی رسان که می‌گیرد
ز رشک باز محبت سراغ منزل ما
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹
باز دل بر در غم طرح محبت انداخت
بر سر شعله چو خس رخت اقامت انداخت
ای سگ دوست به جانت که چو غم جانم خورد
استخوانم را در دوزخ حسرت انداخت
ریسمان نفسم را غم ایام گسیخت
دلو عمرم به ته چاه قیامت انداخت
دل به صد حیله شد آبستن طفل طربی
دید بخت سیهم را و بساعت انداخت
گرچه زین پیش مصیبت به دل آتش می‌زد
ماتمم آتش در جان مصیبت انداخت
فطرت پست فصیحی‌ست که در روز ازل
خلعت همت بر دوش قناعت انداخت
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۵۲
آن نسیمم که سر و برگ خس و خارم نیست
خانه‌زاد چمنم لیک به گل کارم نیست
جنس دردم که درین رسته به جانم بخرند
چه کنم طالع نازی ز خریدارم نیست
نخل اندوهم و صد گونه گلم هست ولیک
گل شاداب‌تر از دیده ی خون بارم نیست
شربت وصل کند درد من افزون چه کنم
هیچ کس را خبری از دل بیمارم نیست
داغ لاله نگهم را به تماشا بفریفت
ورنه صلحی به هوای گل و گلزارم نیست
بس که نظاره پرستم نگه هر دو جهان
خرج یک روزه ی این چشم تلف کارم نیست
سیر آتشکده عشق فصیحی کردم
شعله‌ای شوخ‌تر از آه شرربارم نیست
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۵۳
نافه چو طره ی غالیه بار تو نیست
عنبر سوده چو خط غبار تو نیست
گل نشکفته به پاکی عارض تو
سبزه به خوبی خط عذار تو نیست
از برم ای دل خسته برو که مرا
تاب شنیدن ناله ی زار تو نیست
به که رود ز غم تو به باد فنا
تحفه ی جان که قبول نثار تو نیست
در چمن این همه گل که شکفته یکی
چون گل روی همیشه بهار تو نیست
بهر وفا مکش ای دل خون شده جور
کانچه تو می‌طلبی بر یار تو نیست
کار تو رفته ی فصیحی خسته ز دست
یار تو در پی چاره ی کار تو نیست
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۶۸
مگر بازم دل از زخم جفایی شاد می‌گردد
که مرگم گرد جان بهر مبارک باد می‌گردد
به فتراک محبت من همان صید گرفتارم
که بسمل گشته و گرد سر صیاد می‌گردد
به جای باده خون در ساغرست امروز خسرورا
همانا یاد شیرین در دل فرهاد می‌گردد
فصیحی زار می‌نالد مگر جان می‌دهد از غم
که امشب ماتمی بر گرد این فریاد می‌گردد
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۸۷
تنم از داغ حسرت رشک آتشگاه گبران شد
ز فیض نوبهار غم سرا‌پایم گلستان شد
به آب عافیت گفتم غبار درد بنشانم
نظر در دیده‌ام اشک و نفس در سینه طوفان شد
به یاد گلرخی شب با حریفان می‌زدم ساغر
که از خون کبابم چهره آتش گلستان شد
نشد شوقم تسلی هیچگه با آن که چشم من
تهی گشت از نظر هرگه که بر روی تو حیران شد
فصیحی‌وار رسوایی به خویش از ننگ می‌پیچد
همانا باز سودایی سرت را ذوق سامان شد