عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۰
تا گل وصلت بدامان دسترس باشد مرا
دسترس بر دامن گل کی هوس باشد مرا
طایر گلزار قدسم من گلستان جهان
تنگ تر از حلقه دام و قفس باشد مرا
وز نگاهی گرچه خوبان صید دلها میکنند
شاهبازی ز آشیان حسن بس باشد مرا
دلبرا از جستجوی کوی وصلت در جهان
یکنفس فارغ نباشم تا نفس باشد مرا
گر چه مست عشق را میر و عسس درکار نیست
غمزه ات میر و نگاه تو عسس باشد مرا
از ضعیفی گر ندارم قوت پشه ولیک
خصم اگر شهباز گردد چون مگس باشد مرا
در ازل نور علی عالیم خوانده خدا
روز محشر نام من فریاد رس باشد مرا
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۳
تا زند سینه ز صهبای غمت جوش مرا
کی زبان میشود از ذکر تو خاموش مرا
پای تو سر همه آغوشم و پیوسته بود
دست با شاهد عشق تو در آغوش مرا
ساقی عشق سوی میکده با بربط و نی
ساغری داده بکف وقت سحر دوش مرا
وه چه ساغر که چو نوشیدمش از نشئه آن
عقل مدهوش شد و هوش فراموش مرا
واندر آنحالت مستی که نبودم هوشی
آمد از ساز فلک نغمه در گوش مرا
نغمه ای بود که سکان فلک میگفتند
از پی تهنیت باده همه نوش مرا
گرچه نور علی و ساقی سرمستانم
رفت از آن نشأه ندانم بکجا هوش مرا
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۶
سروم دهد چه جلوه بشوخی خرام را
محو خرام خویش کند خاص و عام را
خورشید آسمان زندش بوسه بر رکاب
آرد بزین چو توسن زرین لگام را
ساقی ز روی دختر رز پرده برفکن
تا بردریم پرده ناموس و نام را
پر شد ز خون دل قدح لاله در چمن
خالی منه زباده گل رنگ جام مرا
بشنو پیام دلکش و برخیز خوش بده
صد جان بمژده طایر فرخ پیام را
زاهد مخوان بسوی بهشتم که هست پست
با کوی دوست روضه دارالسلام را
نور علی همای بلند آشیان بود
بیهوده چند گستری ای شیخ دام را
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۷
صبحست ساقی خیز و ده آن ساغر دوشینه را
کز زنگ غم چون آینه سازد مصفی سینه را
برقع بماهت تا بچند از زلف مشکین افکنی
در زنک مپسند اینقدر ای سنگدل آیینه را
در کنج سینه تا بکی گنجی تو پنهان میکنی
بشکن طلسم و باز کن باری در گنجینه را
تا سازدم یکباره تن آواره زین دیر کهن
خیز و بجامم در فکن آن باده دیرینه را
افتادم از افسردگی آن آب آتش طبع کو
تا خیزم و سوزم ببر این خرقه پشمینه را
زاهد بیا چون عاشقان بر جامه جان چاکزن
تا چند دوزی از ریا بر پاره تن پینه را
تا بید نوری از علی شد خلوت اعیان جلی
روزی که کردی منجلی از جیب غیب آئینه را
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۸
دلا ز چنگ برآمد فغان به محفل‌ها
که دل کنید ز می لعل حل مشکل‌ها
کسی که رو به ره کعبه رضا آورد
ز سیل دیده بشوید غبار منزل‌ها
کجاست بلبل نالان که دوش در گلشن
صبا ز چهره گل می‌گشود حایل‌ها
چنان به بحر بلایم غریق لجه غم
که زورقم نرسد بر کنار ساحل‌ها
دلم ز ناله نی چون جرس نیاسودی
که ساربان جفاپیشه بست محمل‌ها
ز کشت عقل بسی را زیاد خرمن برد
که برق عشق درخشید و سوخت خرمن‌ها
درآن زمان که طلوعی نمود نور علی
چو آفتاب جهان طالع است محفل‌ها
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۱
ای حسن تو از چهره خوبان همه پیدا
از چهره خوبان همه حسن تو هویدا
مجنون صفاتیم در این دشت که داریم
چون لاله بدل داغ ز عشق رخ لیلا
مائیم که بر حسن ازل بوده و هستیم
از دیده وامق نگران بر رخ عذرا
از سامریان سحر شود جمله فراموش
آندم که نمائیم ز معجز ید بیضا
تاکی سخن از جام جم و خم فلاطون
لب بر لب ساغر نه و کف بر کف مینا
مستان ترا هیچ صدائی نکشد دل
جز غلغله چنگ دراین گنبد مینا
جز نور علی کیست که بر خلق نماید
خورشید جمال تو زهر ذره هویدا
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۳۳
بزم عشق است و همه شیشه و جامست اینجا
هرچه جز مستی عشق است حرامست اینجا
باده خواران همه افتاده ز می مست و خراب
آنکه هشیار نشسته است کدامست اینجا
روز اول که دلم خال و خطش دید بگفت
زیر هر دانه دو صد دانه و دامست اینجا
زاهد ار همچو خلیلت زند آتش تو مترس
نار نمرود همه برد و سلامست اینجا
ای خوش آن عاشق گمنام ز ننگ آزاده
که چو نور علیش ننگ ز نامست اینجا
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۳۸
فکر اگر ای سیمتن داری بتذخیر طلا
رنگ زرد عاشقان میباشد اکسیر طلا
طوق زرین در گلوی آن زلیخاوش مبین
سوره یوسف بگرد آورده تحریر طلا
شمع اندر پرده فانوس میگرید ز سوز
تا نگردد بر زبانش لمس گلگیر طلا
میکشد تیغ از کمر آن خسرو زرین کمر
تا بسوزاند جهان از برق شمشیر طلا
حسن روز افزون نگر کز زلف پرچین ماه من
دست خورشید فلک را بسته زنجیر طلا
گوی دولت میر باید هر که چون نور علی
ورد خود سازد بگیتی ذکر تحقیر طلا
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۴۰
بسکه کرد آه وفغان در حسرت گل عندلیب
غنچه را شد چاک بر تن جامه صبر و شکیب
دل بکند از شاخ طوبی و گل جنت نخواست
یکنظر هرکو بدید آن حسن خوب دلفریب
بگسلد گر رشته عمرم سراسر چون اجل
نگسلد آن عهد و پیمانیکه بستم با حبیب
ناله کردن گرچه پیشت شیوه عشاق نیست
کی توانم کرد پنهان درد خود را از طبیب
تا شدم مهمان عشقت هست بر خوان فلک
هر شبم قرص قمر نان، خوشه پروین زبیب
ملک دل شد گر چه از غوغای خیل غم خراب
میرسد شاهی که آبادش نماید عنقریب
شادباش و غم مخور از بخت نافرمان که هست
هر نشیبی را فراز و هر فرازی را نشیب
کی بود اندیشه اش از قسمت خوان فراق
آنکه چون نور علی وصل تواش باشد نصیب
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۴۶
تا شدم حلقه بگوش در سلطان غریب
پاسبان حرمش گشتم و دربان غریب
من چسان روی بشکرانه نعمت ننهم
که غریبم من و مهمان شده بر خوان غریب
کی روا دار شود شاه خراسان جهان
گر چکد خون دل از دیده بدامان غریب
من همانروز بدادم دل و دانش برضا
که نهادم سر تسلیم بفرمان غریب
تا ثناگوی گل باغ غریبان شده ام
گشته ام بلبل دستان بگلستان غریب
تا سرت گوی بمیدان غریبان نشود
کی شود باخبر از قامت چوگان غریب
دیده بگشا و ببین نور علی را تو عیان
که شود روشن از آن چشم و دل و جان غریب
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۴۸
بگذر از صومعه و خانه خمار طلب
خرقه و سبحه بیفکن بت و زنار طلب
عشق جانان طلب واز سر و دستار مگو
کی کند عاشق جانان سر و دستار طلب
چند جوئی چو خران جنت پر آب و علف
بگذر از آب و علف جنت دیدار طلب
عاشقانه ز در میکده عشق درآی
از کف ساقی و باقی می اسرار طلب
چون بنوشیدی از آن باده لبالب قدحی
دیده دل بگشا و رخ دلدار طلب
رخ او گوهر شهوار و دلت هست صدف
صدف او بشکن گوهر شهوار طلب
سینه از ظلمت زنگار چو آئینه برآر
آنگه از نور علی مطلع انوار طلب
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۴۹
آب حیوان طلبی از در میخانه طلب
جوهر جان طلبی از لب پیمانه طلب
تا بکی مدرسه و چوب مدرس خوردن
جام می نوش کن مجلس رندانه طلب
زاهد آزار دل سوختگان بیش مده
شمع رویش نگر و حالت پروانه طلب
گر بدیوانگیم نام بود شهره شهر
عقل کل عقل کل اندر دل دیوانه طلب
چند چون جغد کنی جای بهر جای خراب
طالب گنج بقائی دل ویرانه طلب
ساقی ار جلوه دهد ابروی محرابی خویش
سجده شکر کن و ساغر شکرانه طلب
گر بکف جام جهان بین هوست هست دلا
همچو نور علی از سید مستانه طلب
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۵۱
دل حریم حضور جانانست
حضرت بارگاه سلطانست
این سخن را لطیفه ایست نهان
کفر سید ز عین ایمانست
تا نموده رخش مرا در دل
عکس رویش چو ماه تابانست
در دل ما جز او کجا باشد
دل ما را خدا نگهبانست
هر کجا هست خاطر جمعی
در خم زلف او پریشانست
بر لبش خال زیر ظلمت خط
همچو خضری در آب حیوانست
در خرابات عشق نور علی
فارغ از نقل کفر و ایمانست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۵۸
همچو آن دلدار دلداری کجاست
همچو آن غمخوار غمخواری کجاست
ما همه مست از شراب بیخودی
بر بساط عشق هوشیاری کجاست
عالمی غرقند در دریای ما
این چنین دریای زخاری کجاست
زیر خرقه بت پرستی تا بچند
دیر و ناقوسی و زناری کجاست
زاین معما تا کند رمزی بیان
رازدانی صاحب اسراری کجاست
دیر دل ناقوس ذکر و بت حضور
سلسله زنار کرداری کجاست
زاهد ار تکفیر اهل حق کند
همچو او بیدین و غداری کجاست
در چنین بزمی که شه را بار نیست
هر گدائی را بگو باری کجاست
بر در میخانه چون نور علی
میفروشی رند خماری کجاست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۶۱
در مصطب تجرید مرا تا که مقامست
از جام توام باده توحید به کامست
تنها نه همین دوش بدوش غم عشقم
کف بر کف مینا و لبم بر لب جام است
این هستی تو گشته حجاب تو و گر نه
خورشید رخ دوست عیان از ره بامست
از بسی بهم آمیخته ما را دل و دلدار
دل را نتوان گفت که دلدار کدامست
دل بد مکن ار زاهد خود بین سخنی گفت
در مذهب عشاق کجا باده حرامست
ننگی نبود گر شدم از عشق تو گمنام
گمنام ره عشق ترا ننگ ز نامست
تنها نه همین ساخت منور دل جانان
چون نور علی شعشعه مهر تو عامست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۷۱
دراین منزل چه جای کاروانست
که هر دم کاروان دل روانست
دلم خون گشت از دیده درآنکوی
روان چون کاروان بر کاروانست
بس این معجز که اعجاز محبت
مه نامهربانم مهربانست
دلم کز زخم پیکانش نشانهاست
نشان تیر آن ابرو کمانست
که آرد کشتی ما را بساحل
ز دریائی که بیقعر و کرانست
دلی کز گلشن وصلش جدا ماند
هزار آسا هزارانش فغانست
مرا نور علی از مشرق جان
فروزان همچو مهر آسمانست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۷۳
در خرابات مغان مأوای ماست
سید ما میر بی همتای ماست
نور رویش کز همه پنهان بود
جلوه گر در دیده بینای ماست
تا بپای او سری بنهاده ایم
هرکجا باشد سری در پای ماست
دایمش کف بر کف جام جم است
هر کرا لب بر لب مینای ماست
قطره خوردیم و خوش دریا شدیم
هفت دریا موجی از دریای ماست
مابعشقش واله و شیدا شدیم
عشق او هم واله و شیدای ماست
موسی وقتیم چون نور علی
ز آستین پیدا ید بیضای ماست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۸۰
ای خوشا وقتیکه وقت ما خوش است
دور جام و گردش مینا خوش است
موسم عشق است و ایام نشاط
سیر گل با لاله و صحرا خوش است
زورق افکندیم در دریای می
رونقش بنگر چه در دریا خوش است
دیده ما جلوه گاه روی اوست
او عیان در دیده بینا خوش است
درهمه اسما مسما را بجوی
یک مسما زین همه اسما خوش است
اول و آخر نهان و آشکار
حضرت یکتای بی همتا خوش است
از پس هر پرده چون نور علی
سر پنهان در دلم پیدا خوش است
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۸۹
دوش رندی بخرابات مرا فاش بگفت
کز چه رو شیشه می کرده ای در خرقه نهفت
خرقه بر تن بدر و شیشه می فاش بنوش
هیچ پروا مکن از زاهدی افسانه که گفت
در گلستان جهان تا که فلک یاد دهد
هرگز ای گل چو گل روی تو یک گل نشکفت
دل ما را که نباشد بجهان مثل و قرین
گرچه یکتاست بود روز و شبش یاد تو جفت
زآمد و رفت خیال رخ دلجوی مهی
یکشبم تا بسحر دیده بیدار نخفت
غیر نور علی آن ناظم دیوان سخن
نظم دربار بدینگونه که گفت و که شنفت؟
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۹۱
روزگاری صرف شد در کلبه احزان عبث
بی وصال دوست عمری رفت تا پایان عبث
اینهمه زاری و افغان بهر دیدار گلست
کی بود مرغ سحر را زاری و افغان عبث
جیب جان از خار هجران تا نگردد چاکچاک
پرگل از گلزار وصلش کی شود دامان عبث
تا نسازد شانه زیر چوب دربانان سپر
ره نیابد هر گدائی بر در سلطان عبث
حاجب و دربان برآندر گه اگر چه باب نیست
شاه ما را نیست بردر حاجب و دربان عبث
شیوه تسلیم و رسم بندگی سازد بیان
کی قلم سر میگذارد بر خط فرمان عبث
اینهمه رایات علم از بهر ما افراشتند
نیست بالله این همه آیات در قرآن عبث
بحر معنی تا نگردد موجزن در هر کنار
جای دادن لفظ را باشد میان جان عبث
سینه چون آئینه تا بر خود نگردد صیقلی
کی درآن نور علی گردد دلا تابان عبث