عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۸۸
کوی دلدار بهشت است چمن نتوان گفت
نقش پایش گل و نسرین و سمن نتوان گفت
بسکه داده بخطش خط غلامی عنبر
گیسویش را بخطا مشک ختن نتوان گفت
شود از شرم و حیا بسکه گلشن غرق گلاب
عرقش را ببرش در عدن نتوان گفت
قیمت لعل بدخشان در اشکم بشکست
چشم خونبار مرا کان یمن نتوان گفت
وه که با مرغ دل من بسوی گلشن جان
جز حدیث لب آن غنچه دهن نتوان گفت
چون دلم کرد بچین سر زلفش مسکن
بعد از این پیش رخش حرف وطن نتوان گفت
شده چون آینه در مجلس او نور علی
لاجواب است در اینجا که سخن نتوان گفت
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۹۵
لب شیرین تو که هست ملیح
عالمی کشته و کند ترویح
از سپهر جمال خورشیدت
همچو ماه رخت نتافت صبیح
گشته کروبیان قدسی را
ذکر تقدیس تو بجان تسبیح
هر نفس از زبان دل شنوم
نام نیکوی تو بقول فصیح
روح ما را مفرح یاقوت
بس بود لعل تو پی تفریح
تکیه کرده ببارگاه فلک
تا شده خاک درگه تو مسیح
کس چو نور علی نداده نظام
کشور نظم را بدین تنقیح
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۹۹
بدل این نکته از جان می تراود
که جان از لعل جانان می تراود
گرم هندوی خالش راه دین زد
ز کفر زلفش ایمان می تراود
بود بحر معانی هر بیانی
کز آن لعل درافشان می تراود
بدل صد ساله تیری کز تو دارم
هنوزش خون ز پیکان می تراود
نیفشانید دامان سرشکم
کز آن صد بحر عمان می تراود
بجز نور علی آن کیست کامروز
ز کلکش آب حیوان می تراود
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۰۰
روی تو چو ماه انور آمد
موی تو چون سنبل تر آمد
یک بوسه ز لعل شکرینت
بهتر ز هزار شکر آمد
هر نفحه ز زلف عنبرینت
چون نافه چین معنبر آمد
هر نکته ز لعل نوشخندت
سنجیده چو درج گوهر آمد
هر خال بروی تابناکت
عودی بمیان مجمر آمد
بگذشت رهی بخال کویت
زان باد صبا معطر آمد
هر ذره که نوری از علی یافت
رخشنده چو مهر خاور آمد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۰۱
مرا گر پای تا سر تن بسوزد
ترا کی دل بحال من بسوزد
مزن بر آتشم دامن که ترسم
ترا از شعله اش دامن بسوزد
بتن تابی که دارم از تب عشق
عجب نبود که پیراهن بسوزد
بهر روزن که از دل دود آهم
برون آرد سر آن روزن بسوزد
بگلشن گر رسد بوئی ز داغم
هزاران لاله از گلشن بسوزد
بترس از برق آه خوشه چینان
که میترسم ترا خرمن بسوزد
دل از نور علی موسی جان را
چو نخل وادی ایمن بسوزد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۰۲
روی او بی نقاب خوش باشد
بی نقاب آفتاب خوش باشد
طره دلکشش که دام بلاست
سنبل آسا بتاب خوش باشد
چشم مستش که فتنه جانهاست
همچو نرگس بخواب خوش باشد
جان حجابست وصل جانان را
وصل او بی حجاب خوش باشد
طلعتش آفتاب و خط سایه
سایه آفتاب خوش باشد
دل حباب است و عشق آب حیات
سوز آب این حیات خوش باشد
دلق طامات و خرقه پرهیز
هر دو رهن شراب خوش باشد
تا نباشد عتاب لطفی نیست
لطف او با عتاب خوش باشد
گوش جان چون صدف ز گفتارش
پر ز در خوشاب خوش باشد
بر در میکده چو نور علی
اوفتادن خراب خوش باشد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۰۳
لب گلبرگ تو کش جان ز تکلم ریزد
غنچه را خون بدل از رشک تبسم ریزد
جز می لعل تو جانرا نکند دفع خمار
ساقی انگور بهشت از همه در خم ریزد
محفل آرای که شد ماه من امشب که زرشک
اشک حسرت برخ از دیده انجم ریزد
سینه آماجگه تیر کمان ابروئیست
که ز تیر مژه خون دل مردم ریزد
یارب آن کوچه رفیعست کز اندیشه آن
بال فکرت همه از مرغ توهم ریزد
کی بپای خرد این راه شود طی که درآن
توسن عشق بهر گام تو صد سم ریزد
کسیت جز نور علی آنکه بهنگام کلام
بحرهای گهر از درج تکلم ریزد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۰۴
دل خلوت خاص دلبر آمد
دلبر ز کرم بدل برآمد
جان آینه جمال جانان
تن خاک دیار دلبر آمد
ذاتی بظهور خویش دم زد
صد گونه صفات مظهر آمد
از عکس فروغ روی دلدار
دل آینه منور آمد
شد محفل دل ز غیر خالی
یار از در دلبری درآمد
صد شکر که نور عین و لامم
در راه نجات رهبر آمد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۱۰
افسر سلطان گل جانب بستان رسید
لشگر دیماه را عمر بپایان رسید
چند فلک در چمن باز و بساط نشاط
بس ز دل بلبلان بر فلک افغان رسید
تا زندم همچو گل چاک بدامان جان
سرو قبا پوش من برزده دامان رسید
از می وصلش مرا کرد عطا ساغری
تشنه لبی را بکام چشمه حیوان رسید
تا که ز پا افکند نخله فرعونیان
باید بیضا نگر موسی عمران رسید
عیسی گردون نشین گردن دجال زد
مهدی کشور گشا صاحب دوران رسید
گشت ز بام جهان نور علی جلوه گر
تیرگی شب گذشت مهر درخشان رسید
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۱۲
چند از لب تو جانها مست شراب گردد
وز آن نگاه گرمت دلها کباب گردد
تا گشته عقد رویت با آینه مقابل
کز تابش جمالت آئینه آب گردد
مخرام سوی بستان منمای رخ بگلشن
کز شرم عارض تو گلها گلاب گردد
از بس بدیده دل دریای خون زند جوش
ترسم ز سیل اشکم عالم خراب گردد
گر آفتاب رویش برقع ز رخ گشاید
هر ذره از فروغش چون آفتاب گردد
بر صفحه خیالش ننوشته چون حسابم
ترسم مباد روزی وقت حساب گردد
سر خدای بیچون آید ز پرده بیرون
نور علی عالی گر بی حجاب گردد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۱۳
عرقی از گل رویش چه ز بیداد چکد
گل من شود و از لب فریاد چکد
آنچنان صید ضعیفم که چو افتم در دام
عرق شرم من از جبهه صیاد چکد
عجبی نیست بقتل من اگر خنجر عشق
قطره خون شود و از کف صیاد چکد
خسروا بی لب شیرین تو در دامن کوه
تا بکی خون زدم تیشه فرهاد چکد
سرمشقی دهدم چون ز خط لعل لبت
آب حیوان ز دم خامه استاد چکد
شمع راهم چه کشد شعله ز سروت بچمن
بگدازد دل قمری وز شمشاد چکد
تا نماید بجهان ذره از نور علی
چشمه خور زدم خامه ایجاد چکد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۱۶
تا می صاف بمیخانه صفا خواهد بود
سرما خاک در میکده ها خواهد بود
کی شود جمع پریشانی خاطر ما را
تا سر زلف تو بر دست صبا خواهد بود
گر چنین سرو قد یار کند جلوه گری
همه جا جامه جان چاک قبا خواهد بود
میروم از پی آن قافله با ناله و آه
تا بگوش دلم آواز درا خواهد بود
مطرب عشق گر اینگونه نوازد دف و چنگ
عاشقان را همه جا ساز و نوا خواهد بود
تا کشد گنج بقا رخت بویرانه دل
خانه تن بسر سیل فنا خواهد بود
گر چنین نور علی جلوه نماید در دل
دل تجلی گه انوار خدا خواهد بود
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۲۰
مژده ای دل پیک جانان میرسد
کشتگان عشق را جان میرسد
غم مخور کان یوسف گمگشته باز
اینک اینک سوی کنعان میرسد
صبح وصل آمد شب هجران گذشت
درد بیدرمان بدرمان میرسد
جوی اشگ از دیده هر سو کن روان
کانسهی سرو خرامان میرسد
کسب جمعیت چه جوئی از صبا
یار با زلف پریشان میرسد
سربنه اندر کف وزن بر کمر
دامن خدمت که سلطان میرسد
جلوه گر شد در جهان نور علی
آصف ملک سلیمان میرسد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۲۳
ای گرفتار بزلف تو پریشانی چند
کشته تیغ غمت بیسر و سامانی چند
تیره از زلف سیاهت شب عشاقانی
روشن از نور رخت شمع شبستانی چند
چشم جادوگر تو فتنه ترسا و یهود
خال هندوت زده راه مسلمانی چند
جذبه شوق رخت گر نبود راهنما
کی توانکرد دمی قطع بیابانی چند
شرف کعبه وصلش تو چه دانی که ترا
نخلیده است بپا خار مغیلانی چند
منم آن بلبل نالان که بکویت شب و روز
ریزم از خون مژه طرح گلستانی چند
شمه خواست نگارد ز غمت نور علی
آتش افتاد ز کلکش بگلستانی چند
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۲۴
هرکرا دیدن روی تو تمنا باشد
جز بروی تو نظر وانکند تا باشد
دیدن روت درآئینه چه حاجت که مرا
سینه از صیقل مهر تو مصفا باشد
بی تو بس جوش زند سیل سرشکم چو گهر
مسکن مردم دیده ته دریا باشد
گرهمه مستحق جام شهادت شده ایم
قتل ما کی بکف زاهد رسوا باشد
ریش فرعون چه کند باید بیضای کلیم
گرهمه غرق دراو لؤلؤلالا باشد
لعل و یاقوت درو لؤلؤ مرجان همه را
پرورش در کنف پرتو بیضا باشد
هرکرا نور علی در دل و جان منزل کرد
لاجرم منزل او عرش معلا باشد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۲۵
ساقی ز روی دختر زر پرده باز کرد
آهنگ عیش با صنم پرده باز کرد
مینای حسن پربودش از شراب ناز
چندانکه می بساغر اهل نیاز کرد
مطرب بدل نوازی عشاق بینوا
هر دم نوای دلکشی از پرده ساز کرد
صوفی که نقص باده همی گفت بر دوام
گردن بسوی جام چه مینا دراز کرد
راز نهانیش نکند چرخ برملا
هر کس که پرده داری ارباب راز کرد
سلطان غزنوی که هزاران غلام داشت
عشقش بروی هندوی خال ایاز کرد
جانهای پاک خاک شدش در ره نیاز
هرسو که سرو ناز من آغاز ناز کرد
آمد شبی بکلبه احزان ما شهی
ما را زیمن مقدم خود سرفراز کرد
نور علی که مهر سپهر حقیقت است
مستغنیم ز پرتو شمع مجاز کرد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۲۸
ماه رویش بجام ساطع شد
یا که مهری زیاده طالع شد
هر نفس لمعه ز رخسارش
عاشقان را بدیده لامع شد
هر سخن کز لبش فرود آمد
دلنشین همچو نص قاطع شد
آنکه پرهیز مینمود از می
می لعلش بدیده طالع شد
جز خطش بر صحیفه رخسار
دفتر حسن را که جامع شد
گاه ترسا صفت بدیر آمد
گاه شیخانه در صوامع شد
لمعه تافت خوش چو نور علی
لامع از وی همه لوامع شد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۲۹
ساقیم باز مجلس آرا شد
در لب لعل باده پیما شد
از رخش تافت در دلم عکسی
دل ز عکس رخش مصفا شد
عشقش آمد در خزانه گشود
نقد گنج خفا هویدا شد
جام گیتی نما بدستم داد
هرچه بود و نبود پیدا شد
گاه خالد شد و گهی سلمی
گاه مجنون شد گاه لیلی شد
حسن خود را ز دیده وامق
ناظر اندر عذار عذرا شد
تافت نور علی ز رخسارش
روشنی بخش چشم بینا شد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۳۰
پسته او که نوشخند آمد
خنده اش بر بساط قندآمد
نمکی از لب شکر بارش
مرهم ریش دردمند آمد
صفحه رو و نقطه خالش
در نظر مجمر و سپند آمد
تار زلفش بگردن عشاق
در ره عشق چون کمند آمد
پیش حسنش زچون و چند مگو
زانکه برتر ز چون و چند آمد
سخن تلخ زآن لب شیرین
خوشترم از گلاب و قند آمد
طبع گوهر فشان نور علی
در صفت نظم دلپسند آمد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۳۱
دل که از لعل لبش جام شرابی دارد
زآتش عشق رخش جان کبابی دارد
بس بخون دلم آغشته سرانگشت جفا
خوش نگارین بکف دست خضابی دارد
زیر تیغش ز چه رو رقص کنان سرننهم
آنکه در کشتن من وجد و شتابی دارد
عاشقانه چه کنم گر نکشم بار عتاب
زانجفا پیشه که هر لحظه عتابی دارد
آنچه در چاه زنخدان تو پابست بود
هر دم از زلف تو در دست طنابی دارد
جز بمعموره عشق تو ندارد وطنی
دل که از گنج غمت کنج خرابی دارد
همچو نور علیش مسند جم جای بود
هرکه امروز بکف جام شرابی دارد