عبارات مورد جستجو در ۴۰۶۷ گوهر پیدا شد:
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۳
گرم آمدم سوی تو و افسرده میروم
یعنی که زنده آمدم و مرده میروم
از باغ عشق، من که گیاه محبّتم
در خشکسال تفرقه پژمرده میروم
بیرحمیات اجازت یک مردمی نداد
هر چند یافتی که دل آزرده میروم
خوشدل به بزم او بنشین مدّعی، که من
هر جا غمیست همره خود برده میروم
روز شمار، دست من و دامنت که من
خود را ز اهل بزم تو نشمرده میروم
بادا بقای او، که چو میلی من از جهان
زهر فنا زجام اجل خورده میروم
یعنی که زنده آمدم و مرده میروم
از باغ عشق، من که گیاه محبّتم
در خشکسال تفرقه پژمرده میروم
بیرحمیات اجازت یک مردمی نداد
هر چند یافتی که دل آزرده میروم
خوشدل به بزم او بنشین مدّعی، که من
هر جا غمیست همره خود برده میروم
روز شمار، دست من و دامنت که من
خود را ز اهل بزم تو نشمرده میروم
بادا بقای او، که چو میلی من از جهان
زهر فنا زجام اجل خورده میروم
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۴
ز من غافل چو گردد از غرور حسن، بد خویم
به تقریبی کنم هر دم سخن، تا بنگرد سویم
ز کوی دوست رفتم از جفای دشمنان، یا رب
چه او را بگذرد در دل نبیند چون در آن کویم
حجابش تا نگردد مانع دشنام، هر ساعت
به بزم او حکایتهای گستاخانه میگویم
اگر بختم کند یاری که تنها بینمت جایی
حجاب حسن نگذارد ترا تا بنگری سویم
همین بس حاصل دیوانگی میلی که هر ساعت
به سویم سنگ در کف میدود طفل جفا جویم
به تقریبی کنم هر دم سخن، تا بنگرد سویم
ز کوی دوست رفتم از جفای دشمنان، یا رب
چه او را بگذرد در دل نبیند چون در آن کویم
حجابش تا نگردد مانع دشنام، هر ساعت
به بزم او حکایتهای گستاخانه میگویم
اگر بختم کند یاری که تنها بینمت جایی
حجاب حسن نگذارد ترا تا بنگری سویم
همین بس حاصل دیوانگی میلی که هر ساعت
به سویم سنگ در کف میدود طفل جفا جویم
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۴
امشب می وصال، پیاپی کشیدهام
از دست ساقی عجبی می کشیدهام
نی بیم شحنه بود و نه پروای محتسب
تا روز، می به بانگ دف و نی کشیدهام
چون کردهام خیال که با غیر همدمی
در گرمی طلب، قدم از پی کشیدهام
دایم کشیدهام ستم از دلبران، ولی
این کز تو میکشم، ز کسی کی کشیدهام
میلی شکایتی که مرا هست از دل است
اینها که میکشم، همه از وی کشیدهام
از دست ساقی عجبی می کشیدهام
نی بیم شحنه بود و نه پروای محتسب
تا روز، می به بانگ دف و نی کشیدهام
چون کردهام خیال که با غیر همدمی
در گرمی طلب، قدم از پی کشیدهام
دایم کشیدهام ستم از دلبران، ولی
این کز تو میکشم، ز کسی کی کشیدهام
میلی شکایتی که مرا هست از دل است
اینها که میکشم، همه از وی کشیدهام
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۷
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۳
از خون، پس از هلاک رقم کن به سنگ من
کاین خون گرفته است شهید خدنگ من
هر چند وقت کشته شدن دست و پا زدم
یک بار دامن تو نیامد به چنگ من
در آتشم ز شوق و به سویش نمیروم
تا یار شرمسار نگردد ز ننگ من
صد بار رنجه گشتهام و صلح کردهام
کان مه خبر نداشته از صلح و جنگ من
نام تو برد میلی و دریافت حالتم
از آه بیخودانه و تغییر رنگ من
کاین خون گرفته است شهید خدنگ من
هر چند وقت کشته شدن دست و پا زدم
یک بار دامن تو نیامد به چنگ من
در آتشم ز شوق و به سویش نمیروم
تا یار شرمسار نگردد ز ننگ من
صد بار رنجه گشتهام و صلح کردهام
کان مه خبر نداشته از صلح و جنگ من
نام تو برد میلی و دریافت حالتم
از آه بیخودانه و تغییر رنگ من
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۶
امروز بس که خواریم، در چشم گلعذاران
خواهیم بود فردا، ننگ گناهکاران
چون آفتاب هرگز یک جا نگیرد آرام
از بس که جای دارد، در جان بیقراران
زین سان که از خیالت، دلها در اضطرابند
مشکل که رو بر آرد، داغ امیدواران
دیدی گناه ما را، وز جرم ما گذشتی
داغی دگر نهادی، بر جان شرمساران
میلی نهاد خاطر، بر محنت غریبی
با صد هزار حسرت، رفت از میان یاران
خواهیم بود فردا، ننگ گناهکاران
چون آفتاب هرگز یک جا نگیرد آرام
از بس که جای دارد، در جان بیقراران
زین سان که از خیالت، دلها در اضطرابند
مشکل که رو بر آرد، داغ امیدواران
دیدی گناه ما را، وز جرم ما گذشتی
داغی دگر نهادی، بر جان شرمساران
میلی نهاد خاطر، بر محنت غریبی
با صد هزار حسرت، رفت از میان یاران
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۷
درآید هر کجا در جلوه ناز آفتاب من
مرا رسوا کند تغییر حال و اضطراب من
من رسوا ازان در خون فتادم بر سر راهش
که برگردد، چو بیند بوالهوس حال خراب من
نبینم پیش کس با این هجوم شوق، سوی او
که میترسم خجل گرداند او را اضطراب من
ز بس در عشق خوارم، آشنایی را که میبینم
اگر صد حرف میپرسم، نمیگوید جواب من
هوای خواب کردم تا ز هجران وارهم میلی
نرفته چشم من در خواب، هجر آمد به خواب من
مرا رسوا کند تغییر حال و اضطراب من
من رسوا ازان در خون فتادم بر سر راهش
که برگردد، چو بیند بوالهوس حال خراب من
نبینم پیش کس با این هجوم شوق، سوی او
که میترسم خجل گرداند او را اضطراب من
ز بس در عشق خوارم، آشنایی را که میبینم
اگر صد حرف میپرسم، نمیگوید جواب من
هوای خواب کردم تا ز هجران وارهم میلی
نرفته چشم من در خواب، هجر آمد به خواب من
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۳
از آه سردم آخر، رنجید یار از من
آیینه دل او، شد در غبار از من
غافل ز من رقیبی، گستاخ سویش آمد
دل ناامید ازو شد، او شرمسار از من
گویا که شب به مستی، گفتم به او غم دل
کامروز شرمسار است، آن گلعذار از من
از آه من خجل شد، آن گل به پیش مردم
آه این گناه سرزد، بیاختیار از من
ناصح مراچو میلی، تکلیف زهد کم کن
من عاشقم، نیاید این کار و بار از من
آیینه دل او، شد در غبار از من
غافل ز من رقیبی، گستاخ سویش آمد
دل ناامید ازو شد، او شرمسار از من
گویا که شب به مستی، گفتم به او غم دل
کامروز شرمسار است، آن گلعذار از من
از آه من خجل شد، آن گل به پیش مردم
آه این گناه سرزد، بیاختیار از من
ناصح مراچو میلی، تکلیف زهد کم کن
من عاشقم، نیاید این کار و بار از من
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۲
از بس که کردهام گله هر جا ز خوی او
شرم آیدم دگر که ببینم به سوی او
شرمندهوار میگذرد چون به من رسد
تا آنچه کرده است نیارم به روی او
قاصد به من مگو خبر التفات یار
رو با کسی بگو که ندانسته خوی او
هر دم رقیب از پی تحقیق حال من
سازد بهانهایّ و کند گفتوگوی او
مردم ز بهر یک نگه آشنای یار
تا صید کیست آهوی بیگانه خوی او
میلی چنین که برده ز راهش فریب غیر
بودن نمیتوان به ره آرزوی او
شرم آیدم دگر که ببینم به سوی او
شرمندهوار میگذرد چون به من رسد
تا آنچه کرده است نیارم به روی او
قاصد به من مگو خبر التفات یار
رو با کسی بگو که ندانسته خوی او
هر دم رقیب از پی تحقیق حال من
سازد بهانهایّ و کند گفتوگوی او
مردم ز بهر یک نگه آشنای یار
تا صید کیست آهوی بیگانه خوی او
میلی چنین که برده ز راهش فریب غیر
بودن نمیتوان به ره آرزوی او
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵۵
با آنکه آزموده ترا دردمند تو
هر دم فریب میخورد از زهرخند تو
باشد هم از فریب محبت که افکند
خود را به دست و پای اسیران، کمند تو
از بس که میکشند ز هر سو کمند شوق
در هیچجا قرار ندارد سمند تو
از شرم، سر به پیش فکندیّ و بیخبر
نتوان گرفت دامن سرو بلند تو
مشکل شود به اینهمه خواریّ و ناکسی
میلی پسند خاطر مشکلپسند تو
هر دم فریب میخورد از زهرخند تو
باشد هم از فریب محبت که افکند
خود را به دست و پای اسیران، کمند تو
از بس که میکشند ز هر سو کمند شوق
در هیچجا قرار ندارد سمند تو
از شرم، سر به پیش فکندیّ و بیخبر
نتوان گرفت دامن سرو بلند تو
مشکل شود به اینهمه خواریّ و ناکسی
میلی پسند خاطر مشکلپسند تو
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶۰
خوش آنکه رنجه گر شده باشم ز خوی تو
غافل کنم ترا و ببینم به سوی تو
با آنکه همچو گنج به ویرانه منی
بهر فریب غیر کنم جستوجوی تو
از بس که هر زمان شود افزون تغافلت
هر روز ناامیدتر آیم ز کوی تو
دارم گمان عشق تو بر همدمان خویش
از بس که میکنند به من گفتوگوی تو
رشک رقیب از دل میلی نمیرود
ترسم برون رود ز دلش آرزوی تو
غافل کنم ترا و ببینم به سوی تو
با آنکه همچو گنج به ویرانه منی
بهر فریب غیر کنم جستوجوی تو
از بس که هر زمان شود افزون تغافلت
هر روز ناامیدتر آیم ز کوی تو
دارم گمان عشق تو بر همدمان خویش
از بس که میکنند به من گفتوگوی تو
رشک رقیب از دل میلی نمیرود
ترسم برون رود ز دلش آرزوی تو
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۱
به من که مست خرابم شراب ناب مده
ببین خرابی حال من و شراب مده
تمام عمر، دلم رخت زیرکی اندوخت
ز سیل باده تو این خانه را به آب مده
به بزم، خون دل از دیده صراحی می
مریز و گریه به یاد من خراب مده
به می مبر ز دلم اعتدال و تا عمری
مرا ز کلفت شرمندگی عذاب مده
به مستی ار سخن بیخودانهای گویم
مرنج از من و جرم مرا جواب مده
دلم که چون جگر میلی از تو میسوزد
حلال توست، کسی را ازین کباب مده
ببین خرابی حال من و شراب مده
تمام عمر، دلم رخت زیرکی اندوخت
ز سیل باده تو این خانه را به آب مده
به بزم، خون دل از دیده صراحی می
مریز و گریه به یاد من خراب مده
به می مبر ز دلم اعتدال و تا عمری
مرا ز کلفت شرمندگی عذاب مده
به مستی ار سخن بیخودانهای گویم
مرنج از من و جرم مرا جواب مده
دلم که چون جگر میلی از تو میسوزد
حلال توست، کسی را ازین کباب مده
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۵
خوش آنکه بیخودم از نشاهٔ نیاز کنی
گهی کرشمه، گهی عشوه، گاه ناز کنی
بسی ز خواری خویش اعتبارم برگیرم
که پیش من چو رسی، از من احتراز کنی
عتاب او ز پیامم ازان بود قاصد
کز اشتیاق وصالش سخن دراز کنی
برون میا دو سه روزی ز خانه، گر خواهی
میان بوالهوس و عاشق امتیاز کنی
چنان ستم شده کارت، که رحم بر سر مهر
گر آردت، نتوانی که خوی باز کنی
گذشت میلی ازان کاعتماد مهر و وفا
بر آن ستیزهگر بوالهوسنواز کنی
گهی کرشمه، گهی عشوه، گاه ناز کنی
بسی ز خواری خویش اعتبارم برگیرم
که پیش من چو رسی، از من احتراز کنی
عتاب او ز پیامم ازان بود قاصد
کز اشتیاق وصالش سخن دراز کنی
برون میا دو سه روزی ز خانه، گر خواهی
میان بوالهوس و عاشق امتیاز کنی
چنان ستم شده کارت، که رحم بر سر مهر
گر آردت، نتوانی که خوی باز کنی
گذشت میلی ازان کاعتماد مهر و وفا
بر آن ستیزهگر بوالهوسنواز کنی
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۹
بس که از ما بهر غیر ای بیوفا رنجیدهای
پیش ما شرمندهای، از غیر تا رنجیدهای؟
مست من! امشب نداری گوش بر درد دلم
از شکایتهای دوشم ظاهرا رنجیدهای
بس که داری تلخکام از جام استغنا مرا
نیستم آگه که داری صلح یا رنجیدهای
غایت غیرآشناییها همین باشد که تو
بهر یک بیگانه از صد آشنا رنجیدهای
بیسبب رنجیدهای، ترسم که گردی شرمسار
گر کسی پرسد که از میلی چرا رنجیدهای
پیش ما شرمندهای، از غیر تا رنجیدهای؟
مست من! امشب نداری گوش بر درد دلم
از شکایتهای دوشم ظاهرا رنجیدهای
بس که داری تلخکام از جام استغنا مرا
نیستم آگه که داری صلح یا رنجیدهای
غایت غیرآشناییها همین باشد که تو
بهر یک بیگانه از صد آشنا رنجیدهای
بیسبب رنجیدهای، ترسم که گردی شرمسار
گر کسی پرسد که از میلی چرا رنجیدهای
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۰۲
از فریب وعدهای بازم شکیبا کردهای
باز افسون را زبان بند تمنا کردهای
گرچه ظاهر کردهای هر وعدهای را صد خلاف
هر خلاف وعده را صد عذر پیدا کردهای
بهر جان بردن اجل هم دست و پایی میزند
در میان فتنهای کر غمزه بر پا کردهای
میرم و بر زندگانم رحم میآید که تو
خو به آن بیدادها داری که با ما کردهای
ای که دی در عاشقی طعنم به رسوایی زدی
شرم بادا از منت کامروز حاشا کردهای
گشتهای از گریه میلی راز خود را پرده در
آنچه در دل بود پنهان، آشکارا کردهای
باز افسون را زبان بند تمنا کردهای
گرچه ظاهر کردهای هر وعدهای را صد خلاف
هر خلاف وعده را صد عذر پیدا کردهای
بهر جان بردن اجل هم دست و پایی میزند
در میان فتنهای کر غمزه بر پا کردهای
میرم و بر زندگانم رحم میآید که تو
خو به آن بیدادها داری که با ما کردهای
ای که دی در عاشقی طعنم به رسوایی زدی
شرم بادا از منت کامروز حاشا کردهای
گشتهای از گریه میلی راز خود را پرده در
آنچه در دل بود پنهان، آشکارا کردهای
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۰۳
دی شدی مست می ناب و خرابم کردی
داغ بر دست نهادیّ و کبابم کردی
ناصح از من بگذر دیگر و بگذار مرا
چه شدم، این همه کز پند عذابم کردی؟
چون در خانه غارتزده چشمم باز است
تا سپاه مژه را رهزن خوابم کردی
بود ایمن ز خلل، عافیتآباد دلم
تو به یک چشم زدن خانهخرابم کردی
من که میخواندم ازین پیش به طاعت همه را
ناطلب رفته هر بزم شرابم کردی
تا سوال تو کند حیرت میلی افزون
به فسون، بسته زبان وقت جوابم کردی
داغ بر دست نهادیّ و کبابم کردی
ناصح از من بگذر دیگر و بگذار مرا
چه شدم، این همه کز پند عذابم کردی؟
چون در خانه غارتزده چشمم باز است
تا سپاه مژه را رهزن خوابم کردی
بود ایمن ز خلل، عافیتآباد دلم
تو به یک چشم زدن خانهخرابم کردی
من که میخواندم ازین پیش به طاعت همه را
ناطلب رفته هر بزم شرابم کردی
تا سوال تو کند حیرت میلی افزون
به فسون، بسته زبان وقت جوابم کردی
میرزا قلی میلی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵
میرزا قلی میلی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸
میرزا قلی میلی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰
میرزا قلی میلی مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۱۳