عبارات مورد جستجو در ۶۷۰۷ گوهر پیدا شد:
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۹۴
ساقس بقدح چه میکنی راح
لعل تو بس است راح اقداح
این راح که از لب تو نوشیم
گنجینه روح راست مفتاح
مائیم که بهر گوهر وصل
گردیده ببحر عشق سیاح
برخاستم از بساط اجسام
بنشسته ببارگاه ارواح
ز اقلیم صور شده مسافر
در کلک معانی ایم سیاح
بردیم برون ز بحر کشتی
بی منت ناخدا و ملاح
ما را بزجاجه دل و جان
خود نور علی بس است مصباح
لعل تو بس است راح اقداح
این راح که از لب تو نوشیم
گنجینه روح راست مفتاح
مائیم که بهر گوهر وصل
گردیده ببحر عشق سیاح
برخاستم از بساط اجسام
بنشسته ببارگاه ارواح
ز اقلیم صور شده مسافر
در کلک معانی ایم سیاح
بردیم برون ز بحر کشتی
بی منت ناخدا و ملاح
ما را بزجاجه دل و جان
خود نور علی بس است مصباح
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۹۸
دوش در مصطب جان باده ذاتم دادند
باده ذات ز معنای صفاتم دادند
شادی مرحله عشق بره روی نهاد
از غم بادیه عقل نجاتم دادند
روش خواجگی از برهمنان پرسیدم
خبر از بندگی لات و مناتم دادند
مرکز دایره عشق دراین دور منم
زان به پیکار بلا صبر و ثباتم دادند
تا که شد نور علی خضر رهم در ظلمات
جرعه زندگی از آب حیاتم دادند
باده ذات ز معنای صفاتم دادند
شادی مرحله عشق بره روی نهاد
از غم بادیه عقل نجاتم دادند
روش خواجگی از برهمنان پرسیدم
خبر از بندگی لات و مناتم دادند
مرکز دایره عشق دراین دور منم
زان به پیکار بلا صبر و ثباتم دادند
تا که شد نور علی خضر رهم در ظلمات
جرعه زندگی از آب حیاتم دادند
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۱۸
دوشم بخواب ساغر دولت بدست بود
بر صدر بارگاه جلالت نشست بود
زنجیر عدل و حلقه حبل المتین داد
بر در ز روی رفعتشان چفت و بست بود
بالا گرفت کرسی جا هم چنانکه عرش
در زیر پایه اش بمحل فرش پست بود
پس طبل شادیانه ببام دلم زدند
خیز و گریز لشگر غم رو بجست بود
سلطان عقل آنکه شدش هوش متکا
از جام عشق بیخود و مدهوش و مست بود
گر شیشه اش بسنگ ملامت شکست می
بالله درستیش همه درآن شکست بود
در دیر عشق با رخ لعل و بت دلم
گاهی صنم پرست و گهی بت پرست بود
بیدار چون شدم من از آن خواب صبحدم
همچون گدا بدرگه شامم نشست بود
نور علی ز بسکه ربودم بخویشتن
مهرم به پیش ذره بی نور پست بود
بر صدر بارگاه جلالت نشست بود
زنجیر عدل و حلقه حبل المتین داد
بر در ز روی رفعتشان چفت و بست بود
بالا گرفت کرسی جا هم چنانکه عرش
در زیر پایه اش بمحل فرش پست بود
پس طبل شادیانه ببام دلم زدند
خیز و گریز لشگر غم رو بجست بود
سلطان عقل آنکه شدش هوش متکا
از جام عشق بیخود و مدهوش و مست بود
گر شیشه اش بسنگ ملامت شکست می
بالله درستیش همه درآن شکست بود
در دیر عشق با رخ لعل و بت دلم
گاهی صنم پرست و گهی بت پرست بود
بیدار چون شدم من از آن خواب صبحدم
همچون گدا بدرگه شامم نشست بود
نور علی ز بسکه ربودم بخویشتن
مهرم به پیش ذره بی نور پست بود
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۲۶
کنونکه لاله بگلشن پیاله نوش آمد
چو غنچه خون بدن می کشان بجوش آمد
نخفت دیده نرگس چو چشم بیماران
ز بسکه مرغ سحر دوش در خروش آمد
چمن بساط و سمن جرعه نوش و گل ساقی
نهال غنچه چه مستان سبو بدوش آمد
ز جوش باده صبوحی کشان گلشن را
زجاجه عنبی خم میفروش آمد
زهر کنار خرامان شده سهی سروی
میان بخدمت گل بسته سبز پوش آمد
ز صورت بلبل خوش لهجه بینوایان را
نوای بربط و نی در چمن بگوش آمد
ز دست نور علی هرکه ساغری نوشید
ز سکر باده دنیای دون بهوش آمد
چو غنچه خون بدن می کشان بجوش آمد
نخفت دیده نرگس چو چشم بیماران
ز بسکه مرغ سحر دوش در خروش آمد
چمن بساط و سمن جرعه نوش و گل ساقی
نهال غنچه چه مستان سبو بدوش آمد
ز جوش باده صبوحی کشان گلشن را
زجاجه عنبی خم میفروش آمد
زهر کنار خرامان شده سهی سروی
میان بخدمت گل بسته سبز پوش آمد
ز صورت بلبل خوش لهجه بینوایان را
نوای بربط و نی در چمن بگوش آمد
ز دست نور علی هرکه ساغری نوشید
ز سکر باده دنیای دون بهوش آمد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۲۷
مطلقی باز در قیود آمد
بی نمودی بصد نمود آمد
جلوه کرد حسنش اندر غیب
شاهد و مشهد و شهود آمد
خواست آئینه برخسارش
عدم صرف در وجود آمد
کاروان نفخت من روحی
از سماوات جان فرود آمد
خیمه درآب و خاک آدم زد
ساجد و مسجد و سجود آمد
در معارف زهر لب و گوشی
نکته ها گفت در شنود آمد
ساقی حسن باده پیما شد
مطرب عشق در سرود آمد
جز یکی نیست مطرب و ساقی
جلوه گر گر بدو نمود آمد
دل و جان و جوارح و احشأ
جام مینا و چنگ و عود آمد
هرکه زان می پیاله ئی نوشید
بیخود از بود و از نبود آمد
تافت نور علی بغیب و شهود
فاش پنهان هرآنچه بود آمد
بی نمودی بصد نمود آمد
جلوه کرد حسنش اندر غیب
شاهد و مشهد و شهود آمد
خواست آئینه برخسارش
عدم صرف در وجود آمد
کاروان نفخت من روحی
از سماوات جان فرود آمد
خیمه درآب و خاک آدم زد
ساجد و مسجد و سجود آمد
در معارف زهر لب و گوشی
نکته ها گفت در شنود آمد
ساقی حسن باده پیما شد
مطرب عشق در سرود آمد
جز یکی نیست مطرب و ساقی
جلوه گر گر بدو نمود آمد
دل و جان و جوارح و احشأ
جام مینا و چنگ و عود آمد
هرکه زان می پیاله ئی نوشید
بیخود از بود و از نبود آمد
تافت نور علی بغیب و شهود
فاش پنهان هرآنچه بود آمد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۳۱
دل که از لعل لبش جام شرابی دارد
زآتش عشق رخش جان کبابی دارد
بس بخون دلم آغشته سرانگشت جفا
خوش نگارین بکف دست خضابی دارد
زیر تیغش ز چه رو رقص کنان سرننهم
آنکه در کشتن من وجد و شتابی دارد
عاشقانه چه کنم گر نکشم بار عتاب
زانجفا پیشه که هر لحظه عتابی دارد
آنچه در چاه زنخدان تو پابست بود
هر دم از زلف تو در دست طنابی دارد
جز بمعموره عشق تو ندارد وطنی
دل که از گنج غمت کنج خرابی دارد
همچو نور علیش مسند جم جای بود
هرکه امروز بکف جام شرابی دارد
زآتش عشق رخش جان کبابی دارد
بس بخون دلم آغشته سرانگشت جفا
خوش نگارین بکف دست خضابی دارد
زیر تیغش ز چه رو رقص کنان سرننهم
آنکه در کشتن من وجد و شتابی دارد
عاشقانه چه کنم گر نکشم بار عتاب
زانجفا پیشه که هر لحظه عتابی دارد
آنچه در چاه زنخدان تو پابست بود
هر دم از زلف تو در دست طنابی دارد
جز بمعموره عشق تو ندارد وطنی
دل که از گنج غمت کنج خرابی دارد
همچو نور علیش مسند جم جای بود
هرکه امروز بکف جام شرابی دارد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۴۷
کسی جز چشم بینای قلندر
ندیده روی زیبای قلندر
خم گردون که در جوش است دایم
بود در وی ز مینای قلندر
فروزان شمع ماه و مشعل مهر
شده از پرتو رای قلندر
نباشد خالی از وی گرچه جائی
ندیده هیچکس جای قلندر
دو عالم را بیکدم در رباید
بجوش آید چو دریای قلندر
شهان ملک را بر سر در تاج
بود خاک کف پای قلندر
نگشته چون الف فرد و جریده
کجا بینی تو بالای قلندر
دلم کآئینه گیتی نما شد
زده جامی ز صهبای قلندر
بجز نور علی آن رند قلاش
کرا دل گشته مأوای قلندر
ندیده روی زیبای قلندر
خم گردون که در جوش است دایم
بود در وی ز مینای قلندر
فروزان شمع ماه و مشعل مهر
شده از پرتو رای قلندر
نباشد خالی از وی گرچه جائی
ندیده هیچکس جای قلندر
دو عالم را بیکدم در رباید
بجوش آید چو دریای قلندر
شهان ملک را بر سر در تاج
بود خاک کف پای قلندر
نگشته چون الف فرد و جریده
کجا بینی تو بالای قلندر
دلم کآئینه گیتی نما شد
زده جامی ز صهبای قلندر
بجز نور علی آن رند قلاش
کرا دل گشته مأوای قلندر
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۵۵
ساقیا ساغر شراب آور
ساغری زان شراب ناب آور
اینهمه سستی و تأمل چیست
خیز و جامی خوش از شتاب آور
چندگیری حساب از مستان
ساغر باده بی حساب آور
بهر ضعف دلم ز لعل لبش
شربت قند یا گلاب آور
جز لب او که بخشد آب حیات
آتشی کس ندیده آب آور
گنج وصلش بکنج جان خواهی
گذری در دل خراب آور
جلوه بایدت زنور علی
خیز و آئینه ز آفتاب آور
ساغری زان شراب ناب آور
اینهمه سستی و تأمل چیست
خیز و جامی خوش از شتاب آور
چندگیری حساب از مستان
ساغر باده بی حساب آور
بهر ضعف دلم ز لعل لبش
شربت قند یا گلاب آور
جز لب او که بخشد آب حیات
آتشی کس ندیده آب آور
گنج وصلش بکنج جان خواهی
گذری در دل خراب آور
جلوه بایدت زنور علی
خیز و آئینه ز آفتاب آور
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۶۰
ساقیا زان شراب شورانگیز
شوری اندر دل کباب انگیز
مژده یاران که زاهدی افکند
در خم باده خرقه پرهیز
دل که خالیست از محبت غیر
باشد از مهر مهوشان لبریز
رام شد خاک سرکش گردون
بسکه خورشید من زدش مهمیز
جز ولایش ببارگاه قبول
خستگان را کجاست دستآویز
هر زمان نشأه ئی دگر بخشد
ناب عشقش که هست دردآمیز
تا نشیمن کنی برجانان
همچو نور علی ز جان برخیز
شوری اندر دل کباب انگیز
مژده یاران که زاهدی افکند
در خم باده خرقه پرهیز
دل که خالیست از محبت غیر
باشد از مهر مهوشان لبریز
رام شد خاک سرکش گردون
بسکه خورشید من زدش مهمیز
جز ولایش ببارگاه قبول
خستگان را کجاست دستآویز
هر زمان نشأه ئی دگر بخشد
ناب عشقش که هست دردآمیز
تا نشیمن کنی برجانان
همچو نور علی ز جان برخیز
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۹۷
ما ابر گهر باریم هی هی جبلی قم قم
ما قلزم ز خاریم هی هی جبلی قم قم
گر نور خداجوئی بیهوده چه میپوئی
ما مشرق انواریم هی هی جبلی قم قم
اسرار نهانی را گر فاش و عیان خواهی
ما مخزن اسراریم هی هی جبلی قم قم
این روز تو همچون شب گر تیره و تاریکست
ما شمع شب تاریم هی هی جبلی قم قم
با قافله وحدت گر زانکه سری داریم
ما قافله سالاریم هی هی جبلی قم قم
ما رند قدح نوشیم از نام و نشان رسته
در میکده خماریم هی هی جبلی قم قم
در روز ازل با حق چون قول بلی گفتیم
ما بر سر اقراریم هی هی جبلی قم قم
با جنت و با دوزخ ما را نبود کاری
ما طالب دیداریم هی هی جبلی قم قم
ما باقی باللهیم فانی ز خودی خود
منصور سر داریم هی هی جبلی قم قم
در اول و در آخر در ظاهر و در باطن
ماپرتو دلداریم هی هی جبلی قم قم
در طور لوای حق رب ارنی گویان
مستغرق دیداریم هی هی جبلی قم قم
ای زاهد افسرده رو طعنه مزن مار ا
ما آه شررباریم هی هی جبلی قم قم
در میکده وحدت چون نور علی دایم
مست می جباریم هی هی جبلی قم قم
ما قلزم ز خاریم هی هی جبلی قم قم
گر نور خداجوئی بیهوده چه میپوئی
ما مشرق انواریم هی هی جبلی قم قم
اسرار نهانی را گر فاش و عیان خواهی
ما مخزن اسراریم هی هی جبلی قم قم
این روز تو همچون شب گر تیره و تاریکست
ما شمع شب تاریم هی هی جبلی قم قم
با قافله وحدت گر زانکه سری داریم
ما قافله سالاریم هی هی جبلی قم قم
ما رند قدح نوشیم از نام و نشان رسته
در میکده خماریم هی هی جبلی قم قم
در روز ازل با حق چون قول بلی گفتیم
ما بر سر اقراریم هی هی جبلی قم قم
با جنت و با دوزخ ما را نبود کاری
ما طالب دیداریم هی هی جبلی قم قم
ما باقی باللهیم فانی ز خودی خود
منصور سر داریم هی هی جبلی قم قم
در اول و در آخر در ظاهر و در باطن
ماپرتو دلداریم هی هی جبلی قم قم
در طور لوای حق رب ارنی گویان
مستغرق دیداریم هی هی جبلی قم قم
ای زاهد افسرده رو طعنه مزن مار ا
ما آه شررباریم هی هی جبلی قم قم
در میکده وحدت چون نور علی دایم
مست می جباریم هی هی جبلی قم قم
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۰۳
گاه ذاکر گاه مذکورم نمیدانم کیم
گاه ناظر گاه منظورم نمیدانم کیم
گاه ناعم و گاه منعم گاه نعمت گاه شکر
گاه شاکر گاه مشکورم نمیدانم کیم
گاه باغ گاه راغ و گاه سرو گاه گل
گاه تاک و گاه انگورم نمیدانم کیم
گاه ساقی گاه ساغر گه صراحی گاه می
گاه مست و گاه مخمورم نمیدانم کیم
گاه چنگم گاه چنگی گاه صوت و گه صدا
گه رباب و گاه سنتورم نمیدانم کیم
گاه کوس و گه نقاره گاه سنج و گه دهل
گاه سرنا، گاه ناقوسم نمیدانم کیم
گاه کنزم گه طلسم و گه مسما گاه اسم
گاه مخفی گاه مشهورم نمیدانم کیم
گاه عرش و گاه کرسی گاه لوح و گه قلم
گه مقدر گاه مقدورم نمیدانم کیم
گه قمر گه تیر و زهره گاه شمس و گه زحل
گاه مریخ سلحشورم نمیدانم کیم
گاه کبک و گاه صعوه گاه شاهین گه عقاب
گاه باز و گاه عصفورم نمیدانم کیم
گاه طوطی گاه قمری گاه بلبل گاه جغد
گه حصار و گاه محصورم نمیدانم کیم
گاه مرکب گه بسیط و گه محاط و گه محیط
گه حصار و گاه محصورم نمیدانم کیم
آدم و ادریس و شیث و نوح و ایوبم گهی
گه سلیمان و گهی مورم نمیدانم کیم
گاه خضر و گاه الیا گاه یوشع گاه نون
گاه موسی و گهی طورم نمیدانم کیم
گاه یوسف گاه یعقوبم گهی پیراهنم
گاه غمگین گاه مسرورم نمیدانم کیم
گه مسیحای زمانم روح بخش انس و جان
گه طبیب و گاه رنجورم نمیدانم کیم
گاه مست مصطفایم گاه مست مرتضی
گاه محو چارده نورم نمیدانم کیم
گاه سلمان گاه بوذر گه اویس و گه قرن
گاه شبلی گاه منصورم نمیدانم کیم
نعمت الله ولیم گاه محمودم گهی
گاه شمس الدین بانورم نمیدانم کیم
گه رضا و گاه معصومم گهی فیاض فیض
گاه گنج و گاه گنجورم نمیدانم کیم
گه مرید و گه ارادت گاه مرشد گاه رشد
گاه امر و گاه مأمورم نمیدانم کیم
گاه کافر گاه مؤمن گاه ایمان گاه کفر
گاه واصل گاه مهجورم نمیدانم کیم
عاشق و معشوق و عشق و وصل و هجرم گاهگاه
گاه ساتر گاه مستورم نمیدانم کیم
گاه عزرائیل و میکائیل وگاهی جبرئیل
گاه اسرافیل و گه صورم نمیدانم کیم
گاه حیم گاه میت گاه تابوت و کفن
گاه سدر و گاه کافورم نمیدانم کیم
گه نکیر و گاه منکر گه عقاب و گه ثواب
گاه مدفون در ته گورم نمیدانم کیم
گه صراط و خلد و میزان گاه کوثر گه جحیم
گاه محشر گاه محشورم نمیدانم کیم
گاه مجرم گاه جرم و گاه محرم گه حرم
گاه غافر گاه مغفورم نمیدانم کیم
گاه چون نور علی اندر زمین و آسمان
با همه نزدیکم و دورم نمیدانم کیم
گاه ناظر گاه منظورم نمیدانم کیم
گاه ناعم و گاه منعم گاه نعمت گاه شکر
گاه شاکر گاه مشکورم نمیدانم کیم
گاه باغ گاه راغ و گاه سرو گاه گل
گاه تاک و گاه انگورم نمیدانم کیم
گاه ساقی گاه ساغر گه صراحی گاه می
گاه مست و گاه مخمورم نمیدانم کیم
گاه چنگم گاه چنگی گاه صوت و گه صدا
گه رباب و گاه سنتورم نمیدانم کیم
گاه کوس و گه نقاره گاه سنج و گه دهل
گاه سرنا، گاه ناقوسم نمیدانم کیم
گاه کنزم گه طلسم و گه مسما گاه اسم
گاه مخفی گاه مشهورم نمیدانم کیم
گاه عرش و گاه کرسی گاه لوح و گه قلم
گه مقدر گاه مقدورم نمیدانم کیم
گه قمر گه تیر و زهره گاه شمس و گه زحل
گاه مریخ سلحشورم نمیدانم کیم
گاه کبک و گاه صعوه گاه شاهین گه عقاب
گاه باز و گاه عصفورم نمیدانم کیم
گاه طوطی گاه قمری گاه بلبل گاه جغد
گه حصار و گاه محصورم نمیدانم کیم
گاه مرکب گه بسیط و گه محاط و گه محیط
گه حصار و گاه محصورم نمیدانم کیم
آدم و ادریس و شیث و نوح و ایوبم گهی
گه سلیمان و گهی مورم نمیدانم کیم
گاه خضر و گاه الیا گاه یوشع گاه نون
گاه موسی و گهی طورم نمیدانم کیم
گاه یوسف گاه یعقوبم گهی پیراهنم
گاه غمگین گاه مسرورم نمیدانم کیم
گه مسیحای زمانم روح بخش انس و جان
گه طبیب و گاه رنجورم نمیدانم کیم
گاه مست مصطفایم گاه مست مرتضی
گاه محو چارده نورم نمیدانم کیم
گاه سلمان گاه بوذر گه اویس و گه قرن
گاه شبلی گاه منصورم نمیدانم کیم
نعمت الله ولیم گاه محمودم گهی
گاه شمس الدین بانورم نمیدانم کیم
گه رضا و گاه معصومم گهی فیاض فیض
گاه گنج و گاه گنجورم نمیدانم کیم
گه مرید و گه ارادت گاه مرشد گاه رشد
گاه امر و گاه مأمورم نمیدانم کیم
گاه کافر گاه مؤمن گاه ایمان گاه کفر
گاه واصل گاه مهجورم نمیدانم کیم
عاشق و معشوق و عشق و وصل و هجرم گاهگاه
گاه ساتر گاه مستورم نمیدانم کیم
گاه عزرائیل و میکائیل وگاهی جبرئیل
گاه اسرافیل و گه صورم نمیدانم کیم
گاه حیم گاه میت گاه تابوت و کفن
گاه سدر و گاه کافورم نمیدانم کیم
گه نکیر و گاه منکر گه عقاب و گه ثواب
گاه مدفون در ته گورم نمیدانم کیم
گه صراط و خلد و میزان گاه کوثر گه جحیم
گاه محشر گاه محشورم نمیدانم کیم
گاه مجرم گاه جرم و گاه محرم گه حرم
گاه غافر گاه مغفورم نمیدانم کیم
گاه چون نور علی اندر زمین و آسمان
با همه نزدیکم و دورم نمیدانم کیم
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۰۴
ما محو تجلی الهیم
آسوده ز حب مال و جاهیم
محرم بطواف کعبه دل
محرم بحریم لا الهیم
عریان بلباس خود پرستی
وارسته ز جبه و کلاهیم
نی در پی مال و ملک دنیا
نه در غم لشگر و سپاهیم
همواره بمسند قناعت
در کشور فقر پادشاهیم
صباح ببحر همچو ماهی
سیاح بر آسمان چو ماهیم
گریان بسحر چو شمع و خندان
چون گل زنسیم صبحگاهیم
داریم امید عفو هر چند
مستغرق لجه گناهیم
چون نور علی مسافران را
بردرگه دوست خضر راهیم
آسوده ز حب مال و جاهیم
محرم بطواف کعبه دل
محرم بحریم لا الهیم
عریان بلباس خود پرستی
وارسته ز جبه و کلاهیم
نی در پی مال و ملک دنیا
نه در غم لشگر و سپاهیم
همواره بمسند قناعت
در کشور فقر پادشاهیم
صباح ببحر همچو ماهی
سیاح بر آسمان چو ماهیم
گریان بسحر چو شمع و خندان
چون گل زنسیم صبحگاهیم
داریم امید عفو هر چند
مستغرق لجه گناهیم
چون نور علی مسافران را
بردرگه دوست خضر راهیم
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۰۶
وقت آن شد که دگر سر حق اظهار کنم
خرقه و سبحه بدل بابت وز نار کنم
راز عشقش که پس پرده دل هست نهان
با دف و چنگ عیان بر سربازار کنم
صوفیان را ز می صاف چشانم قدحی
بیخبرشان بدمی از سرو دستار کنم
چون صدف جای بدریای معانی سازم
دامن و جیب پر از گوهر شهوار کنم
تا کنم تازه دگر شیوه منصوری را
فاش اناالحق زنم و جابسردار کنم
جز بگلزار سر کوی تو ای حور سرشت
تو مپندار که زو جانب گلزار کنم
ای خوش آنروز که چون نور علی سرخوش و مست
خیزم و جان به نثار قدم یار کنم
خرقه و سبحه بدل بابت وز نار کنم
راز عشقش که پس پرده دل هست نهان
با دف و چنگ عیان بر سربازار کنم
صوفیان را ز می صاف چشانم قدحی
بیخبرشان بدمی از سرو دستار کنم
چون صدف جای بدریای معانی سازم
دامن و جیب پر از گوهر شهوار کنم
تا کنم تازه دگر شیوه منصوری را
فاش اناالحق زنم و جابسردار کنم
جز بگلزار سر کوی تو ای حور سرشت
تو مپندار که زو جانب گلزار کنم
ای خوش آنروز که چون نور علی سرخوش و مست
خیزم و جان به نثار قدم یار کنم
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۱۰
ما ساقی مصطب صفائیم
مست می وحدت خدائیم
از کبر و ریا شده مبرا
آئینه وجه کبریائیم
بگذشته از این سرای فانی
شاهنشه کشور بقائیم
از دام بلای عقل جسته
در وادی عشق مبتلائیم
دستار ریا فکنده از سر
وارسته ز جبه و ردائیم
هستیم ز لبس اگر چه عریان
هر لحظه بکسوتی برآئیم
چون نور علی بکشور فقر
گه پادشهیم و گه گدائیم
مست می وحدت خدائیم
از کبر و ریا شده مبرا
آئینه وجه کبریائیم
بگذشته از این سرای فانی
شاهنشه کشور بقائیم
از دام بلای عقل جسته
در وادی عشق مبتلائیم
دستار ریا فکنده از سر
وارسته ز جبه و ردائیم
هستیم ز لبس اگر چه عریان
هر لحظه بکسوتی برآئیم
چون نور علی بکشور فقر
گه پادشهیم و گه گدائیم
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۱۴
ما مریدان سید خویشیم
پادشاهیم اگر چه درویشیم
سالکان مسالک حق را
گه بدنبال و گاه در پیشیم
سینه ریشان درد هجران را
داروی وصل و مرهم ریشیم
رسته از ریش و سرقلندروار
نه چو تو در پی سر و ریشیم
زاهد از بیش و کم چه میجوئی
مطلق از قید هر کم و بیشیم
غیر اندیشه سراپایش
هرگز از پا و سر نیندیشیم
همچو نور علی بکرسی فقر
تاجداران معدلت کیشیم
پادشاهیم اگر چه درویشیم
سالکان مسالک حق را
گه بدنبال و گاه در پیشیم
سینه ریشان درد هجران را
داروی وصل و مرهم ریشیم
رسته از ریش و سرقلندروار
نه چو تو در پی سر و ریشیم
زاهد از بیش و کم چه میجوئی
مطلق از قید هر کم و بیشیم
غیر اندیشه سراپایش
هرگز از پا و سر نیندیشیم
همچو نور علی بکرسی فقر
تاجداران معدلت کیشیم
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۱۶
جز جان و جنان که شد ز دستم
بنگر ز غمت چه طرف بستم
دی توبه نموده بودم از می
امروز بساغری شکستم
در راه طلب چو گرد عمری
گه خواستم و گهی نشستم
چون رشته عشق گشت محکم
سررشته عقل را گسستم
مرد ره عشقم و نباشد
اندیشه از بلند و پستم
از هستی و نیستی منزه
نی نیستم این زمان نه هستم
چون نور علی بمصطب عشق
مست می وحدت الستم
بنگر ز غمت چه طرف بستم
دی توبه نموده بودم از می
امروز بساغری شکستم
در راه طلب چو گرد عمری
گه خواستم و گهی نشستم
چون رشته عشق گشت محکم
سررشته عقل را گسستم
مرد ره عشقم و نباشد
اندیشه از بلند و پستم
از هستی و نیستی منزه
نی نیستم این زمان نه هستم
چون نور علی بمصطب عشق
مست می وحدت الستم
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۱۷
منکه هر جای روم در قفس صیادم
از قفس بهر چه صیاد کند آزادم
گرچه هر لحظه بخونم صنمی برخیزد
بر در دیر مغان مست و خراب افتادم
برده اند از قد و رخسار خود آن حوروشان
جلوه طوبی و گلگشت جنان از یادم
تا کشم دختر گلچهره رز را بنکاح
زیور خرقه تقوایش بکابین دادم
خسروا بی لب شیرین شکر بار تو چند
همچو فرهاد کشد سربفلک فریادم
جان خود بهر چه ایثار نسازم ز غمش
کز ازل بهر همین کرده خدا ایجادم
منکه چون نور علی ملک بقایم وطنست
از جهان سیل فناگو بکند بنیادم
از قفس بهر چه صیاد کند آزادم
گرچه هر لحظه بخونم صنمی برخیزد
بر در دیر مغان مست و خراب افتادم
برده اند از قد و رخسار خود آن حوروشان
جلوه طوبی و گلگشت جنان از یادم
تا کشم دختر گلچهره رز را بنکاح
زیور خرقه تقوایش بکابین دادم
خسروا بی لب شیرین شکر بار تو چند
همچو فرهاد کشد سربفلک فریادم
جان خود بهر چه ایثار نسازم ز غمش
کز ازل بهر همین کرده خدا ایجادم
منکه چون نور علی ملک بقایم وطنست
از جهان سیل فناگو بکند بنیادم
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۲۴
خلوتی در سرای درویشان
بطلب از خدای درویشان
محرمان حریم لاهوتند
ساکنان سرای درویشان
منزلی نیست در جهان حق را
جز دل با صفای درویشان
با رضای خدایکیست یکی
در دو عالم رضای درویشان
هر دم از خوان غیب مائده
میرسد از برای درویشان
نعمت لایزال و لم یزل است
خوان بذل و عطای درویشان
قطره بیش نیست دریاها
زابر جود و سخای درویشان
از خودی رست با خدا پیوست
هرکه شد مبتلای درویشان
هست پاک از غبار کبر و ریا
دامن کبریای درویشان
مدعای دو کون شاهان را
حاصلست از دعای درویشان
مهر و مه راست روز و شب در سر
سایه گستر لوای درویشان
در جهان بهر لقمه باشند
پادشاهان گدای درویشان
خوش نوا ساز عالمند و بود
بینوائی نوای درویشان
سر خوش آنکه نهاده بر گردن
طوق مهر و وفای درویشان
سرو جانم فدای آنکه بود
سرو جانش فدای درویشان
تا نهم پای بر سر افلاک
سرنهادم بپای درویشان
در دل و جان مراست نور علی
جلوه گر از لقای درویشان
بطلب از خدای درویشان
محرمان حریم لاهوتند
ساکنان سرای درویشان
منزلی نیست در جهان حق را
جز دل با صفای درویشان
با رضای خدایکیست یکی
در دو عالم رضای درویشان
هر دم از خوان غیب مائده
میرسد از برای درویشان
نعمت لایزال و لم یزل است
خوان بذل و عطای درویشان
قطره بیش نیست دریاها
زابر جود و سخای درویشان
از خودی رست با خدا پیوست
هرکه شد مبتلای درویشان
هست پاک از غبار کبر و ریا
دامن کبریای درویشان
مدعای دو کون شاهان را
حاصلست از دعای درویشان
مهر و مه راست روز و شب در سر
سایه گستر لوای درویشان
در جهان بهر لقمه باشند
پادشاهان گدای درویشان
خوش نوا ساز عالمند و بود
بینوائی نوای درویشان
سر خوش آنکه نهاده بر گردن
طوق مهر و وفای درویشان
سرو جانم فدای آنکه بود
سرو جانش فدای درویشان
تا نهم پای بر سر افلاک
سرنهادم بپای درویشان
در دل و جان مراست نور علی
جلوه گر از لقای درویشان
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۲۷
دیوانه شو دیوانه شو از خویشتن بیگانه شو
از خویشتن بیگانه شو دیوانه شو دیوانه شو
مستانه شو مستانه شو بین چشم مست آن صنم
بین چشم مست آن صنم مستانه شو مستانه شو
پروانه شو پروانه شو شمع جمال او نگر
شمع جمال او نگر پروانه شو پروانه شو
ویرانه شو ویرانه شو گنج وصال او طلب
گنج وصال او طلب ویرانه شو ویرانه شو
دردانه شو دردانه شو در قعر بحر جان نشین
در قعر بحر جان نشین دردانه شو دردانه شو
بتخانه شو بتخانه شو در لامکان بگزین مکان
در لامکان بگزین مکان بتخانه شو بتخانه شو
افسانه شو افسانه شو در عشق چون نور علی
در عشق چون نور علی افسانه شو افسانه شو
آماده شو آماده شو هنگام کوچست از جهان
هنگام کوچست از جهان آماده شو آماده شو
از خویشتن بیگانه شو دیوانه شو دیوانه شو
مستانه شو مستانه شو بین چشم مست آن صنم
بین چشم مست آن صنم مستانه شو مستانه شو
پروانه شو پروانه شو شمع جمال او نگر
شمع جمال او نگر پروانه شو پروانه شو
ویرانه شو ویرانه شو گنج وصال او طلب
گنج وصال او طلب ویرانه شو ویرانه شو
دردانه شو دردانه شو در قعر بحر جان نشین
در قعر بحر جان نشین دردانه شو دردانه شو
بتخانه شو بتخانه شو در لامکان بگزین مکان
در لامکان بگزین مکان بتخانه شو بتخانه شو
افسانه شو افسانه شو در عشق چون نور علی
در عشق چون نور علی افسانه شو افسانه شو
آماده شو آماده شو هنگام کوچست از جهان
هنگام کوچست از جهان آماده شو آماده شو
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۳۲
سخنی از لب آن یار بگویم یا نه
رمزی از مخزن اسرار بگویم یا نه
تا نروید بچمن سرو نبالد بر خویش
حالتی زان قد و رفتار بگویم یا نه
تا زمهتاب و زخورشید رود نور و صفا
شمه زان گل رخسار بگویم یا نه
راز عشقت که پس پرده دل هست نهان
با دف و نی سر بازار بگویم یا نه
چندی از خرقه و تسبیح سخن میگفتم
بعد از آن از بت و زنار بگویم یا نه
تا دهد نور علی مژده بجان افشانی
خبری ز آمدن یار بگویم یا نه
رمزی از مخزن اسرار بگویم یا نه
تا نروید بچمن سرو نبالد بر خویش
حالتی زان قد و رفتار بگویم یا نه
تا زمهتاب و زخورشید رود نور و صفا
شمه زان گل رخسار بگویم یا نه
راز عشقت که پس پرده دل هست نهان
با دف و نی سر بازار بگویم یا نه
چندی از خرقه و تسبیح سخن میگفتم
بعد از آن از بت و زنار بگویم یا نه
تا دهد نور علی مژده بجان افشانی
خبری ز آمدن یار بگویم یا نه