عبارات مورد جستجو در ۱۰۱۸۱ گوهر پیدا شد:
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۷۶
چشمه حیوان و کوثر جرعه از جام ماست
مستی کون مکان از باده گلفام ماست
زهر قهر ار میکنی در جام ما بر جای شهد
خوشتر از شهد و شکر زهر توان در کام ماست
جمله ذرات جهان آئینه حسن تواند
تا طلوع آفتاب طلعتت از بام ماست
ازمکان ما اگر پرسی درآدر لامکان
ورنشان میجوئی از ما بی نشانی نام ماست
تا نگردد رام مرغ دل بدام دیگران
خال مطرب دانه است و زلف ساقی دام ماست
نخل طوبی در بهشت و سرو رعنا در ارم
منفعل از قامت آنسرو سیم اندام ماست
هر سحر پیک خیال ما رسد تا سوی عرش
دردرون پرده با نور علی پیغام ماست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۷۸
یارب این ساغر پرجوش ز خمخانه کیست
هوش ما برد ندانیم که پیمانه کیست
کس درآن باده مرد افکن گلرنگ نیافت
کاین همه کیفیت از نرگس مستانه کیست
بسکه دلها شده ویران ز پی گنج غمش
کس ندانسته که آن گنج بویرانه کیست
دل ما را که بود زلف تو زنجیر جنون
جز برخسار پری وضع تو دیوانه کیست
سوزدش بهر چه شب تا بسحر شعله شوق
یارب این شمع بپرسید که پروانه کیست
غیر کاشانه اغیار که ظلمتکده است
روشن از نور علی ناشده کاشانه کیست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۸۲
ای صفاتت سربسر روپوش ذات
ذات پاکت گشته مخفی در صفات
حسن تو چون کرد آهنگ ظهور
گشت مرآت جمالت کاینات
ذره تابید از مهر رخت
کرد روشن جان جمله کاینات
قطره بارید ز ابر رحمتت
شدبظلمات عدم آب حیات
برهمن گر هست از ایمان بری
حسن تو میبیند از لات و منات
هر زمان جویم ترا در گوشه
گه بسوی کعبه گاهی سومنات
جلوه بنمودی از نور علی
عالمیرا ساختی بر خویش مات
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۸۴
ای صفاتت شده آئینه ذات
کرده ذات تو تجلی بصفات
نوح را لطف تو شد لنگر فلک
تا ز طوفان بلا یافت نجات
خواستم نقش جمالت بکشم
مژه ام شد قلم و دیده دوات
منم آن طوطی شکر شکنی
که خورم از لب قند تو نبات
دل که لب تشنه جام خضر است
کشد از لعل لبت آب حیات
بی گل روی توام بلبل جان
نبود یک نفسش صبر و ثبات
شد عیان چون بجهان نور علی
جلوه ذات بر آمد بصفات
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۹۰
بسته باشد تا بکی میخانه را در الغیاث
چند ماند خالی از می جام و ساغر الغیاث
طبل شادی تا بکی در سینه ام سلطان غم
کوبد و آراید از هر سوی لشگر الغیاث
تا بکی از منجنیق چرخ ناهموار دون
سنگ فتنه باردم بر کاسه سر الغیاث
گرچه یارانم ز یاری یاوریها میکنند
نیست ما را جز تو یارا یار و یاور الغیاث
حیدرا از آستین دست یداللهی برآر
نفس بگشاده دهن مانند اژدر الغیاث
زآیه نصر من الله رایتم افراشتی
تا شوم بر دشمنان دین مظفر الغیاث
تیره شد آئینه گردون ز روی عاصیان
تا کند نور علی بازش منور الغیاث
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۹۲
زهی گرفته جمالت ز ماه تابان باج
نهاده بر سر خورشید خاکپایت تاج
جهان چو روز منور شود ز رخسارت
گشائی از رخ خود گر نقاب در شب داج
شهان ملک جهان بر درت چو مسکینان
زخوان بذل عطایت بلقمه ئی محتاج
غرض رسیدن نعلینت بود بر سر عرش
وگرنه لایق شأنت نبود آن معراج
حمید و حامد و محمود و احمد مرسل
توئی توئی که رسولان همه دهندت باج
ولی والی والا علی عالیقدر
بداده آنکه بامر تو امر شرع رواج
از آنزمان که رخش تافته بدل نورم
شده است روشنم از وی حدیث نور و زجاج
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۹۷
دوش از غمکده هجر نجاتم دادند
مرده بودم بوصال تو حیاتم دادند
از خطت بر ورق او رقم حسن زدند
بر در میکده عشق براتم دادند
می توحید بجام از خم عدلم کردند
نشأه ذات ز صهبای صفاتم دادند
حاجت خویش بر برهمنان کرم عرض
منصب سلطنت لات و مناتم دادند
رفتم از نشأه زهاد بخوردم قدحی
شربت مرگ ز جام سکراتم دادند
خانه نیستی آباد که از دولت آن
نقد گنجینه هستی بزکواتم دادند
شکر لله که چون نور علی در ره عشق
ببلایا و محن صبر و ثباتم دادند
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۹۹
بدل این نکته از جان می تراود
که جان از لعل جانان می تراود
گرم هندوی خالش راه دین زد
ز کفر زلفش ایمان می تراود
بود بحر معانی هر بیانی
کز آن لعل درافشان می تراود
بدل صد ساله تیری کز تو دارم
هنوزش خون ز پیکان می تراود
نیفشانید دامان سرشکم
کز آن صد بحر عمان می تراود
بجز نور علی آن کیست کامروز
ز کلکش آب حیوان می تراود
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۰۰
روی تو چو ماه انور آمد
موی تو چون سنبل تر آمد
یک بوسه ز لعل شکرینت
بهتر ز هزار شکر آمد
هر نفحه ز زلف عنبرینت
چون نافه چین معنبر آمد
هر نکته ز لعل نوشخندت
سنجیده چو درج گوهر آمد
هر خال بروی تابناکت
عودی بمیان مجمر آمد
بگذشت رهی بخال کویت
زان باد صبا معطر آمد
هر ذره که نوری از علی یافت
رخشنده چو مهر خاور آمد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۱۰
افسر سلطان گل جانب بستان رسید
لشگر دیماه را عمر بپایان رسید
چند فلک در چمن باز و بساط نشاط
بس ز دل بلبلان بر فلک افغان رسید
تا زندم همچو گل چاک بدامان جان
سرو قبا پوش من برزده دامان رسید
از می وصلش مرا کرد عطا ساغری
تشنه لبی را بکام چشمه حیوان رسید
تا که ز پا افکند نخله فرعونیان
باید بیضا نگر موسی عمران رسید
عیسی گردون نشین گردن دجال زد
مهدی کشور گشا صاحب دوران رسید
گشت ز بام جهان نور علی جلوه گر
تیرگی شب گذشت مهر درخشان رسید
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۲۰
مژده ای دل پیک جانان میرسد
کشتگان عشق را جان میرسد
غم مخور کان یوسف گمگشته باز
اینک اینک سوی کنعان میرسد
صبح وصل آمد شب هجران گذشت
درد بیدرمان بدرمان میرسد
جوی اشگ از دیده هر سو کن روان
کانسهی سرو خرامان میرسد
کسب جمعیت چه جوئی از صبا
یار با زلف پریشان میرسد
سربنه اندر کف وزن بر کمر
دامن خدمت که سلطان میرسد
جلوه گر شد در جهان نور علی
آصف ملک سلیمان میرسد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۲۴
هرکرا دیدن روی تو تمنا باشد
جز بروی تو نظر وانکند تا باشد
دیدن روت درآئینه چه حاجت که مرا
سینه از صیقل مهر تو مصفا باشد
بی تو بس جوش زند سیل سرشکم چو گهر
مسکن مردم دیده ته دریا باشد
گرهمه مستحق جام شهادت شده ایم
قتل ما کی بکف زاهد رسوا باشد
ریش فرعون چه کند باید بیضای کلیم
گرهمه غرق دراو لؤلؤلالا باشد
لعل و یاقوت درو لؤلؤ مرجان همه را
پرورش در کنف پرتو بیضا باشد
هرکرا نور علی در دل و جان منزل کرد
لاجرم منزل او عرش معلا باشد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۳۲
ابرویش از بام دل سرمیزند
یا هلالی حلقه بر در میزند
هر شبم دل در خم گیسوی او
تا سحر پهلو بعنبر میزند
تشنه کامان زلال خویش را
آستین بر دیده تر میزند
جان من طوطی شکر خای اوست
در لبش قند مکرر میزند
کینه را در سینه کی ره میدهد
هرکه دم از مهر حیدر میزند
کشتی ما را بغرقاب گناه
غیر عفو او که لنگر میزند
آستین افشان گدای در گهش
پشت پا بر قصر قیصر میزند
پای بست شهد دنیا چون مگس
از تاسف دست بر سر میزند
هرکرا نور علی شد متکاء
تکیه بر خورشید انور میزند
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۳۷
مرا وقتی بکویش منزلی بود
که نه منزل عیان نه منزلی بود
دمی شد عقده های مشکلم حل
که نه حلال و نه مشکلی بود
همه دریا و ساحلها بدیدم
نه دریائی عیان نه ساحلی بود
بهر محفل شدم چون ماه تابان
نه تابان شمعی و نه محلفی بود
عمارتها همه تعمیر کردم
نه معماری نه خشتی نه گلی بود
ز اسفل تا با علی قطع کردم
نه اعلی دیدم و نه سافلی بود
شدم قائل بهر قولی و عهدی
نه عهدی و نه قول قائلی بود
شدم فاعل بهر اسمی و فعلی
نه اسمی و نه فعل فاعلی بود
شدم اندر عوامل جمله عامل
عوامل در کجا کی عاملی بود
شدم اندر مسائل جمله سائل
نه مسئول و سؤال سائلی بود
شدم حامل بهر موضوع و محمول
نه وضعی و نه حمل حاملی بود
مشکل آمدم در جمله اشکال
نه شکلی دیدم و نه شاکلی بود
مکمل آمدم در هر کمالی
نه اکمل نه کمال کاملی بود
قبول و قابل و مقبول گشتم
نه مقبول و قبول قابلی بود
حضور و حاضر دل جمله دیدم
نه حاضر نه حضور و نه دلی بود
بجز نور علی پنهان و پیدا
نه حولی در میان نه حایلی بود
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۳۸
بی نشان در نشان نمی گنجد
در نشان بی نشان نمی گنجد
یک بیان از معانی عشقش
در معانی بیان نمی گنجد
در میانست و در کنار ولی
در کنار و میان نمی گنجد
درمکانست ولا مکان هر چند
لامکان در مکان نمی گنجد
جان حرمگاه خاص جانانست
غیر جانان بجان نمی گنجد
بزبان کی توان کنم وصفش
وصف او در زبان نمی گنجد
ذره ز آفتاب نور علی
در زمین و زمان نمی گنجد
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۴۱
کرده شهنشاه عشق درحرم دل ظهور
قد ز میان برفراشت رایت الله نور
موسی جان میشتافت در طلب جذوه
کرد تجلی ز غیب بارقه نخل طور
شرح بیان قاصر است در صفت اشتیاق
انک انت الخبیر تعلیم ما فی الصدور
ای ز تو مشتاق را وی ز تو عشاق را
دیده بساط نشاط سینه سرای سرور
ای بشؤن صفات وی ز تقاضای ذات
با همه نزدیک تو در همه پیوسته دور
حسن تو در هر زمان جلوه دیگر کند
افکند اندر جهان فتنه و غوغا و شور
هرکه درآنراه شد با قدم نیستی
هستی جاوید یافت از تو ببزم حضور
وآنکه جمال تو دید جام وصالت کشید
باده جنت نخواست از کف غلمان حور
نور علی راهبر تا نشود در نظر
زین ره خوف و خطر کس ننماید عبور
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۴۴
تا دلم گشته مخزن اسرار
پرزیار است خالی از اغیار
دائم اندر دوائر ملکوت
جان بود مرکز و دلم پرگار
خوردم آبی ز چشمه عشقش
گشتم از نخل عمر برخوردار
نور رویش بدیده می بینم
دمبدم در تجلی انوار
صبحدم این ندا بگوش دلم
آمد از نزد ایزد غفار
که خودم ناصر و خودم منصور
خود اناالحق همیزنم بردار
همچو نور علی درآدر دیر
تا شوی واقف از بت و زنار
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۴۷
کسی جز چشم بینای قلندر
ندیده روی زیبای قلندر
خم گردون که در جوش است دایم
بود در وی ز مینای قلندر
فروزان شمع ماه و مشعل مهر
شده از پرتو رای قلندر
نباشد خالی از وی گرچه جائی
ندیده هیچکس جای قلندر
دو عالم را بیکدم در رباید
بجوش آید چو دریای قلندر
شهان ملک را بر سر در تاج
بود خاک کف پای قلندر
نگشته چون الف فرد و جریده
کجا بینی تو بالای قلندر
دلم کآئینه گیتی نما شد
زده جامی ز صهبای قلندر
بجز نور علی آن رند قلاش
کرا دل گشته مأوای قلندر
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۵۳
در قدم اولین تا نشود ترک سر
در ره عشق بتان کس ننماید گذر
بسکه ز خوناب دل دیده شده سیل خیز
میرسدم هر نفس موجه خون تا کمر
موسی جان را که دل وادی ایمن بود
بر شجر هستیش عشق تو آمد شرر
تا زقماش غمت بافته دل فوطه ای
همچو شناور خورد غوطه بخون جگر
مردمک دیده ام آنکه بود غرق نور
خوش ز غبار رهت یافته کحل البصر
طبع روانم بدل بحر معانی گشود
بسکه ز کلک بیان ریخت گهر بر گهر
نور علی آنکه هست مطلع الله نور
باز بمشکوة دل گشت مرا جلوه گر
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۵۷
دوش رفتم بسوی میکده با عجز و نیاز
ساقیم داد بکف ساغری از عشوه و ناز
وه چه ساغر که چو نوشیدمش آئینه دل
آمد ز ظلمت زنگار برون مهر طراز
جلوه گر گشت در آئینه ناگاه عیان
وه چه جلوه که ربودم بحقیقت ز مجاز
یافتیم چون بسراپرده تحقیق رهی
شاهدی راشدم از جان بحرم محرم راز
وه چه شاهد که ربوده مهش از شعبده
حقه مهر ز دست فلک شعبده باز
پای تا سرزر خالص شدم از هر غل و غش
بسکه دادم بجسد صیرفی عشق گداز
ریخت تا نور علی آن غزل از کلک و بیان
زهره گشتش ببساط و مه و خور زمزمه ساز