عبارات مورد جستجو در ۸۴۲ گوهر پیدا شد:
عبید زاکانی : مقطعات
شمارهٔ ۲۱ - در حقیقت احوال خود گوید
بیش از این از ملک هر سالی مرا
خرده‌ای از هر کناری آمدی
در وثاقم نان خشک و تره‌ای
در میان بودی چو یاری آمدی
گه گهی هم باده حاضر میشدی
گر ندیمی یا نگاری آمدی
نیست در دستم کنون از خشک و تر
زآنچه وقتی در کناری آمدی
غیر من در خانه‌ام چیزی نماند
هم نماندی گر به کاری آمدی
عبید زاکانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸
دل در پی عشق دلبرانست هنوز
وز عمر گذشته در گمانست هنوز
گفتیم که ما و او بهم پیر شویم
ما پیر شدیم و او جوانست هنوز
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۵۳
بسی شب با مهی بودم کجا شد آن همه شبها
کنون هم هست شب لیکن سیاه از دود یاربها
خوش آن شبها که پیشش بودمی که مست و گه سرخوش
جهانم میشود تاریک چون یاد آرم آن شبها
همی کردم حدیث ابرو و مژگان او هردم
چو طفلان سورهٔ نون والقلم خوانان به مکتبها
چه باشد گر شبی پرسد که در شبهای تنهایی
غریبی زیر دیوارش چگونه می‌کند تنها
بیا ای جان هر قالب که تا زنده شوند از سر
بکویت عاشقان کز جان تهی کردند قالبها
مرنج از بهر جان خسرو اگر چه می‌کشد یارت
که باشد خوب‌رویان را بسی زین گونه مذهبها
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۷۹
بیا کز رفتنت جانم خراب است
دل از شور نمکدانت کبابست
درنگ آمدن ای عمر کم کن
که عمر از بهر رفتن در شتاب است
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۸۶
ای که بر کندی دل از پیمان یاران قدیم
گاه‌گاهت یاد باید کرد از عهد و داد
محنت هجران ورنج راه و تشویق سفر
این‌همه گویی نصیب جان مهجورم فتاد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۲۳۱
باد بازآمد و بوی گل وریحان آورد
خندهٔ باغ مرا گریهٔ هجران آورد
باز گلهای نو از درد کهن یادم داد
غنچه‌ها بر جگرم زخم چو پیکان آورد
بوی آن گمشده خویش نمی‌یابم هیچ
زان چه سودم که صبا بوی گلستان آورد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۴۲
عمری در آرزوی تو رفتست و می‌رود
صبرم به جستجوی تو رفته است و می‌رود
رفتی و بوی زلف تو ماند و هزار دل
دنبال تو به بوی تو رفتست و می‌رود
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۴۲۸
با رقیبت نیست کار و خوانیش می‌دانم انی
تا مرا سوزی زحسرت بی سبب می‌خوانیش
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۸ - در راه زندگانی
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم
به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را
به یاد یار دیرین، کاروان گم کرده را مانم
که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را
بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی
چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را
چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی
که در کامم به زهر آلود، شهد شادمانی را
سخن با من نمی گویی الا ای همزبان دل
خدایا با که گویم شکوه ی بی همزبانی را
نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده
به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را
به چشم آسمانی گردشی داری بلای جان
خدا را بر مگردان این بلای آسمانی را
نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتن
که از آب بقا جویند عمر جاودانی را
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۹ - حالا چرا
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۱ - وداع جوانی
جوانی حسرتا با من وداع جاودانی کرد
وداع جاودانی حسرتا با من جوانی کرد
بهار زندگانی طی شد و کرد آفت ایام
به من کاری که با سرو و سمن باد خزانی کرد
قضای آسمانی بود مشتاقی و مهجوری
چه تدبیری توانم با قضای آسمانی کرد
شراب ارغوانی چاره رخسار زردم نیست
بنازم سیلی گردون که چهرم ارغوانی کرد
هنوز از آبشار دیده دامان رشک دریا بود
که ما را سینه ی آتشفشان آتشفشانی کرد
چه بود ار باز می گشتی به روز من توانائی
که خود دیدی چها با روزگارم ناتوانی کرد
جوانی کردن ای دل شیوه ی جانانه بود اما
جوانی هم پی جانان شد و با ما جوانی کرد
جوانی خود مرا تنها امید زندگانی بود
دگر من با چه امیدی توانم زندگانی کرد
جوانان در بهار عمر یاد از شهریار آرید
که عمری در گلستان جوانی نغمه خوانی کرد
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۸ - یادی از ایرج
خوابم آشفت و سرخفته به دامان آمد
خواب دیدم که خیال تو به مهمان آمد
گوئی از نقد شبابم به شب قدر و برات
گنجی از نو به سراغ دل ویران آمد
ماه درویش نواز از پس قرنی بازم
مردمی کرد و بر این روزن زندان آمد
دل همه کوکبه سازی و شب افروزی شد
تا به چشمم همه آفاق چراغان آمد
وعده وصل ابد دادی و دندان به جگر
پا فشردم همه تا عمر به پایان آمد
ایرجا یاد تو شادان که از این بیت تو هم
چه بسا درد که نزدیک به درمان آمد
یاد ایام جوانی جگرم خون میکرد
خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد
شهریارا دل عشاق به یک سلسله اند
عشق از این سلسله خود سلسله جنبان آمد
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۰ - خوابی و خماریی
دوش در خواب من آن لاله عذار آمده بود
شاهد عشق و شبابم به کنار آمده بود
در کهن گلشن طوفان زده ی خاطر من
چمن پرسمن تازه بهار آمده بود
سوسنستان که هم آهنگ صبا می رقصید
غرق بوی گل و غوغای هزار آمده بود
آسمان همره سنتور سکوت ابدی
با منش خنده خورشید نثار آمده بود
تیشه ی کوهکن افسانه ی شیرین می خواند
هم در آن دامنه خسرو به شکار آمده بود
عشق در آینه چشم و دلم چون خورشید
می درخشید بدان مژده که یار آمده بود
سروناز من شیدا که نیامد در بر
دیدمش خرم و سرسبز به بار آمده بود
خواستم چنگ به دامان زنمش بار دگر
نا گه آن گنج روان راهگذار آمده بود
لابه ها کردمش از دور و ثمر هیچ نداشت
آهوی وحشی من پا به فرار آمده بود
چشم بگشودم و دیدم ز پس صبح شباب
روز پیری به لباس شب تار آمده بود
مرده بودم من و این خاطره ی عشق و شباب
روح من بود و پریشان به مزار آمده بود
آوخ این عمر فسونکار به جز حسرت نیست
کس ندانست در اینجا به چه کار آمده بود
شهریار این ورق از عمر چو درمی پیچید
چون شکج خم زلفت به فشار آمده بود
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۶ - بیاد استاد فرخ
فرخا از تو دلم ساخته با یاد هنوز
خبر از کوی تو می آوردم باد هنوز
در جوانی همه با یاد تو دلخوش بودم
پیرم و از تو همان ساخته با یاد هنوز
دارم آن حجب جوانی که زبانبند منست
لب همه خامشیم دل همه فریاد هنوز
فرخ خاطر من خاطره شهر شماست
خود غم آبادم و خاطر فرح آباد هنوز
دوری از بزم تو عمریست که حرمان منست
زدم و میزنم از دست غمت داد هنوز
با منت سایه کم از گلشن آزادی چیست
می برم شکوه ات ای سرو به شمشاد هنوز
یاد گلچین معانی و نوید و گلشن
نوشخواری بود و نعشه معتاد هنوز
بیست سال است بهار از سرما رفته ولی
من همان ماتمیم در غم استاد هنوز
صید خونین خزیده به شکاف سنگم
که نفس در نفسم با سگ صیاد هنوز
شهریار از تو و هفتاد تو دلشاد ولی
خود به شصت است و ندیده است دل شاد هنوز
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۰ - بخفت خفته و دولت بیدار
ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم
خانه گوئی به سرم ریخت چو این قصه شنودم
آن که می خواست به رویم در دولت بگشاید
با که گویم که در خانه به رویش نگشودم
آمد آن دولت بیدار و مرا بخت فروخفت
من که یک عمر شب از دست خیالش نغنودم
آن که می خواست غبار غمم از دل بزداید
آوخ آوخ که غبار رهش از پا نزدودم
یار سود از شرفم سر به ثریا و دریغا
که به پایش سر تعظیم به شکرانه نسودم
ای نسیم سحر آن شمع شبستان طرب را
گو به سر می رود از آتش هجران تو دودم
جان فروشی مرا بین که به هیچش نخرد کس
این شد ای مایه ی امید ز سودای تو سودم
به غزل رام توان کرد غزالان رمیده
شهریارا غزلی هم به سزایش نسرودم
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۱۳ - اقبال من
تیره گون شد کوکب بخت همایون فال من
واژگون گشت از سپهر واژگون اقبال من
خنده بیگانگان دیدم نگفتم درد دل
آشنایا با تو گویم گریه دارد حال من
با تو بودم ای پری روزی که عقل از من گریخت
گر تو هم از من گریزی وای بر احوال من
روزگار اینسان که خواهد بی کس و تنها مرا
سایه هم ترسم نیاید دیگر از دنبال من
قمری بی آشیانم بر لب بام وفا
دانه و آبم ندادی مشکن آخر بال من
بازگرداندم عنان عمر با خیل خیال
خاطرات کودکی آمد به استقبال من
خرد و زیبا بودی و زلف پریشان تو بود
از کتاب عشق اوراق سیاه فال من
ای صبا گر دیدی آن مجموعه گل را بگو
خوش پراکندی ز هم شیرازه آمال من
کار و کوشش را حوالت گر بود با کارساز
شهریارا حل مشکلها کند حلال من
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۵ - دیوانه و پری
آن کبوتر ز لب بام وفا شد سفری
ما هم از کارگه دیده نهان شد چو پری
باز در خواب سر زلف پری خواهم دید
بعد از این دست من و دامن دیوانه سری
منم آن مرغ گرفتار که در کنج قفس
سوخت در فصل گلم حسرت بی بال و پری
خبر از حاصل عمرم نشد آوخ که گذشت
اینهمه عمر به بی حاصلی و بی خبری
دوش غوغای دل سوخته مدهوشم داشت
تا به هوش آمدم از ناله مرغ سحری
باش تا هاله صفت دور تو گردم ای ماه
که من ایمن نیم از فتنه دور قمری
منش آموختم آئین محبت لیکن
او شد استاد دل آزاری و بیدادگری
سرو آزادم و سر بر فلک افراشته ام
بی ثمر بین که ثمردارد از این بی ثمری
شهریارا به جز آن مه که بری گشته ز من
پری اینگونه ندیدیم ز دیوانه بری
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۷ - مزد شبانی
خوشست پیری اگر مانده بود جان جوانی
ولی ز بخت بد از من نه جسم ماند و نه جانی
چو من به کنج ریاضت خزیده را چه تفاوت
کزان کرانه بهاری گذشت یا که خزانی
وداع یار به یادآر و اشک حسرت عاشق
چو می‌رسی به لب چشمه ای و آب روانی
دهان غنچه مگر بازگو کند به اشارت
حکایت دل تنگی به چون تو تنگ دهانی
به صحت و به امان زنده اند مردم دنیا
منم که زنده ام اما نه صحتی نه امانی
شعیب، جلوه‌ی سینا جهیز دختر خود کرد
خدا چه اجرت و مزدی که می دهد به شبانی
چه دلبخواه به غیر از تو باشد از تو ندانم
که آنچه فوق دل و دلبخواه ماست تو آنی
تو شهریار نبودی حریف عهد امانت
ولی به مغز سبک می کشی چه بار گرانی!
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۳
چون ز یاران رفته یاد آرم
آه و واحسرتا علی من مات
چون ز عمر گذشته یاد آرم
آه و واغصتا علی مافات
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۳۱۷
گر به دل آزاد بودمی چه غمستی
عقدهٔ سودا گشودمی چه غمستی
غم همه ز آن است کشنای نیازم
گر نه نیاز آزمودمی چه غمستی
گر به مشامی که بوی آز شنودم
بوی قناعت نودمی چه غمستی
تخم ادب کاشتم دریغ درودم
گر بر دولت درودمی چه غمستی
این که خرد را در ملوک نمودم
گر در عزلت نمودمی چه غمستی
بد گهران را ستودم از گهر طبع
گر گهری را ستودمی چه غمستی
سرمهٔ عیسی که خاک چشم حواری است
گر جهت خر نسودمی چه غمستی
گر ز پی ساز کار در الف آز
سین سلامت فزودمی چه غمستی
لاف پلنگی زنم و گرنه چو گربه
لقمهٔ دونان ربودمی چه غمستی
بخت غنود و به درد دل نغنودم
گر به فراقت غنودمی چه غمستی
گفتی خاقانیا به شاهد و می‌کوش
گر من ازین دست بودمی چه غمستی