عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۳
در کوی خرابات کسی را که مقام است
در دنیی و در آخرتش جاه تمام است
ما توبه شکستیم در این قول درستیم
با ساغر می عهد که بستیم مدام است
زان مجلس ما بزم ملوکانهٔ عشق است
ساقی قدیم است و شرابی به قوام است
می نوش که در مذهب ما پاک و حلال است
کاین می نه شرابست که گویند حرامست
گنجینهٔ ما مخزن اسرار الهی است
هر گنج درین کنج که یابی به نظام است
در دور بگردید و نمائید به یاران
رندی که بود چون من سرمست کدامست
بشنو سخن سید رندان خرابات
کامروز درین دور خداوند کلام است
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۴
در گوشهٔ میخانه کسی را که مقام است
ناقص نتوان گفت که او رند تمام است
از روز ازل تا به ابد عاشق و مستیم
خود خوشتر از این دولت جاوید کدامست
با ساقی رندان خرابات حریفیم
دائم بود آن ساقی و آن عشق مدام است
بی نام و نشان شو که درین کوی خرابات
بی نام و نشان هر که شود نیک به نام است
می نوش می عشق که پاکست و حلالست
این می نه شرابیست که در شرع حرام است
خوش جام حبابی که پر از آب حیاتست
مائیم چنین همدم و پیوسته به کام است
سلطان جهان بندهٔ سید شده از جان
این بندهٔ آن خواجه که در عشق غلامست
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۵
شرابخانهٔ عشاق جای سید ماست
بهشت گوشه نشینان سرای سید ماست
بیا که ساقی وحدت حریف مجلس اوست
مرو که شاه جهانی گدای سید ماست
بیا که مطرب عشاق می نوازد ساز
به نغمه ای که مگر از نوای سید ماست
جهانیان همه از جام عشق او مستند
چنین حضور خوشی از صفای سید ماست
صبا که غالیه سائی همی کند هر سو
چو باد گشته روان در هوای سید ماست
شمیم روضهٔ رضوان که روح می بخشد
نسیمی از نفس جانفزای سید ماست
به عشق بنده جامی ز نعمت اللیهم
چو نعمت الله ما از برای سید ماست
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۶
روح اعظم روان سید ماست
لوح محفوظ آن سید ماست
هر معانی که عارفان دانند
دو سه حرف از بیان سید ماست
بی مثال و مثال هر فردی
یرلغی از نشان سید ماست
جان جزوی فنا شود اما
جان جاوید جان سید ماست
عقل اول به نزد اهل دلان
عاشق عاشقان سید ماست
هر یکی را از او بود اسمی
اسم اعظم از آن سید ماست
نعمت الله که میر مستانست
بندهٔ بندگان سید ماست
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۷
عشق جانان در میان جان ماست
گنج معنی در دل ویران ماست
ما به درد دل گرفتار آمدیم
وین عجب کاین درد دل درمان ماست
هر کسی را کفر و ایمانی بود
زلف رویش کفر و هم ایمان ماست
زاهدی باری به شأن عقل تو است
عشق بازی آیتی در شأن ماست
ما به عشق او به میدان آمدیم
گوی عالم در خم چوگان ماست
از شراب ناب بی غش سرخوشیم
مستی ما از می جانان ماست
در سماع عارفان در کنج دل
زهره قوال و قمر رقصان ماست
سید خلوت سرای وحدتیم
نعمت الله از دل و جان آن ماست
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۸
حالیا دور قمر دوران ماست
جام می در دور و این دور آن ماست
رونقش میخانه ها خواهد فزود
زآنکه وقت ذوق سر مستان ماست
دست ما چون آستین دست اوست
هر کجا دستیست آن دستان ماست
می کشد ما را و می گوئیم شکر
می برد دل منتش بر جان ماست
هر کجا سیبی است بی آسیب نیست
سیب بی آسیب از بستان ماست
اینکه می پرسی تو از برهان ما
مستی رندان ما برهان ماست
مجلس عشقست و ما سرمست وی
نعمت الله از دل و جان آن ماست
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۹
قابل نور الهی جان ماست
این چنین جان خوشی جانان ماست
جام آبی از حباب ما بنوش
زآنکه او سرچشمهٔ حیوان ماست
قرص ماه و کاسهٔ زرین مهر
روز و شب آرایشی بر خوان ماست
عقل مخمور است و ما مست و خراب
عشقبازی آیتی در شأن ماست
ما به او و او به ما پیدا شده
جمله عالم آن او ، او آن ماست
هفت دریا را چو موجی دیده ایم
غرقه در دریای بی پایان ماست
خوش خراباتی و بزمی چون بهشت
سید ما ساقی رندان ماست
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۰
هفت دریا قطره ای از بحر بی پایان ماست
این چنین بحری ز ما می جو که این بحر آن ماست
گنج او در کنج دل می جو که آنجا یافتیم
جای گنج عشق او کنج دل ویران ماست
دل به دلبر داده ایم و جان به جانان می دهیم
گر قبول اوفتد شکرانه ها بر جان ماست
ما درین دور قمر خوش مجلسی آراستیم
جام می در دور و ما سرمست این دوران ماست
جز خیال روی او نقشی نیاید در نظر
هرچه ما دیدیم و می بینیم آن جانان ما است
دل به دست زلف او دادیم و در پا می کشد
ما پریشانیم از او ، او نیز سرگردان ماست
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۱
عشق او آب حیات و آن حیات جان ماست
این چنین سرچشمه ای در جان جاویدان ماست
گنج عشق او که در عالم نمی گنجد همه
از دل ما جو که جایش در دل ویران ماست
جان ما با غیر اگر باری حکایت کرده است
تا قیامت نادم است انصاف او بر جان ماست
نزد ما موج و حباب و قطره و دریا یکیست
گر نظر بر آب داری این همه از کان ماست
هر که بینی دست او را بوسه ده از ما بپرس
زانکه او از روی معنی صورت جانان ماست
در سماع عاشقان آن ماه چرخی می زند
خوش بود دور قمر دریاب کاین دوران ماست
هر که هست از نعمةالله خوش نصیبی یافته
نعمت الله با همه نعمت که دارد آن ماست
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۲
عشق او سلطان ملک جان ماست
این چنین ملک و ملک جانان ماست
پادشاه هفت اقلیم جهان
بندهٔ درگاه این سلطان ماست
ما به عشق او ز خود بگذشته ایم
لاجرم ما آن او ، او آن ماست
رند سرمستیم در کوی مغان
شاهد میخانه در فرمان ماست
دُرد درد عشق می نوشیم ما
خوش بود دردی که او درمان ماست
جام می در دست و می گردد مدام
ساقی رندان سرمستان ماست
ذوق سرمستان ز مخموران مجوی
نعمت الله جو که از رندان ماست
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۳
دل ما گنج و گنجخانهٔ ماست
گوشهٔ جان ما خزانهٔ ماست
نغمهٔ بلبلان گلشن عشق
صفت صوت خوش ترانهٔ ماست
در خرابات عشق شب تا روز
نالهٔ زار عاشقانهٔ ماست
اندر این دامگاه عرصهٔ دل
مهر شهباز عشق دانهٔ ماست
بی نشان است راه جان لیکن
دل ما پیرو نشانهٔ ماست
هر زمان خود زمانه دگر است
این زمان بی گمان زمانهٔ ماست
دم به دم می رسد ندا کای یار
نعمت الله ما یگانهٔ ماست
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۴
منزل جان جهان بر در جانانهٔ ماست
مسکن اهل دلان گوشهٔ میخانهٔ ماست
خلوتی بر در میخانه گرفتیم ولی
حرم قدس یکی گوشهٔ میخانهٔ ماست
تا ز شمع رخ او مجلس جان روشن شد
نور شمع فلک از پرتو پروانهٔ ماست
دیده ای لؤلؤ لالا که ز دریا آرند
حاصل اشک جگر گوشهٔ دردانهٔ ماست
تا ابد گنج غمش در دل ما خواهد بود
زانکه گنجش ز ازل در دل ویرانهٔ ماست
ساقیا ساغر و پیمانه من سوی من آر
که مراد دو جهان یک لب پیمانهٔ ماست
آنچه سید به دل و دیدهٔ جان می طلبد
روز و شب همنفس و همدم میخانهٔ ماست
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۵
در سراپردهٔ دل خلوت جانانهٔ ماست
جنت ار می طلبی گوشهٔ میخانهٔ ماست
خواجهٔ عاقل ما گرچه کمالی دارد
بندهٔ بندگی عاشق دیوانهٔ ماست
گنج عشقی که همه کون و مکان می جویند
گو بیایید که آن در دل ویرانهٔ ماست
آتش عشق برافروخت چنین شمع خوشی
عقل بیچارهٔ پرسوخته پروانهٔ ماست
آب حیوان به مَثل از می ما یک جامی است
حوض کوثر چه بود جرعهٔ پیمانهٔ ماست
در خرابات مغان بر در میخانه مدام
مجلس اهل دلان مجلس شاهانهٔ ماست
سخن سید رندان چو بخوانند به ذوق
بشنو ای دوست که آن تحفهٔ مستانهٔ ماست
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۶
عشق او همدم دیرینهٔ ماست
خلوتش در حرم سینهٔ ماست
جان ما گرچه که آئینهٔ اوست
روی او نیز هم آئینهٔ ماست
کُنج دل گوشهٔ ویرانهٔ اوست
گنج او حاصل گنجینهٔ ماست
عشق ورزیدن و میخواری هم
عادت کهنهٔ دیرینهٔ ماست
صوفی صافی معنی به صفا
طالب صورت پشمینهٔ ماست
آنچه امروز توئی طالب آن
حرفی از درس پریرینهٔ ماست
همچو سید بود ایمن ز خمار
هر که مست از می دوشینهٔ ماست
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۷
علم ام الکتاب حاصل ماست
لوح محفوظ حافظ دل ماست
اسم اعظم که صورتش ماییم
جمع معنی هفت هیکل ماست
آنچه بحر محیط خوانندش
نزد ما آن سراب ساحل ماست
منزلانی که دیده در ره اوست
منزلی چند از منازل ماست
آن حقیقت که اول همه اوست
مشکل حل و حل مشکل ماست
عشق او قاتل است و ما مقتول
جان عالم فدای قاتل ماست
نعمت الله به ما شده واصل
طلبش کن ز ما که واصل ماست
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۸
گنج عشقش دفینهٔ دل ماست
نقد او در خزینهٔ دل ماست
در محیطی که نیست پایانش
کشتی آن سفینهٔ دل ماست
جام گیتی نما که می گویند
ساغر آبگینهٔ دل ماست
مصر معنی دمشق صورت هم
گوشه ای از مدینهٔ دل ماست
شد معطر دماغ جان آری
بوئی از عنبرینهٔ دل ماست
نو عروس تجلی اول
زینتی از زرینهٔ دل ماست
نقد گنج خزانهٔ عالم
حاصلات دفینهٔ دل ماست
در دل ما چو دلبر است مقیم
آن سکونش سکینهٔ دل ماست
نعمت الله که میر مستان است
خواجه تاش کمینهٔ دل ماست
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۹
نور بسیط لَمعه ای از آفتاب ماست
بحر محیط جرعهٔ جام شراب ماست
قانون علم کلی و کشاف عقل کل
حرفی ز دفتر و ورقی از کتاب ماست
تا بوسه داده ایم رکاب جلال او
سرخیل عاشقان جهان در رکاب ماست
ما خواجه محاسب دیوان عالمیم
هرجا که عالمیست به جان در حساب ماست
روح القدس ببسته میان همچو خادمان
در روز و شب مجاور درگاه و باب ماست
ما را حجاب نیست و گر هست غیر نیست
خود عین ماست آنکه تو گوئی حجاب ماست
زلفی که رفت در سر سودای دو جهان
بر روی ماست واله و در پیچ و تاب ماست
هر قطره ای که غرقهٔ دریای ما بود
از ماش می شمار که موج و حباب ماست
داریم نعمت الله و از خلق بی نیاز
سلطان کاینات گدای جناب ماست
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۷۰
حق مطلق به حق حقیقت ماست
صفت و ذات عشق و زینت ماست
بر سر کوی دوست جانبازی
در ره اهل دل طریقت ماست
صورت ما مثال اوست از آن
حسن و معنی جمال سیرت ماست
عشق بحر است و ناخدا معشوق
کشتی عاشقان شریعت ماست
پادشاهان خلوت عشقیم
تخت خاک درش سریرت ماست
مستی و عاشقی و میخواری
عادت کهنهٔ طبیعت ماست
از حق آمد ندا که ای سید
نعمت الله به حق حقیقت ماست
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۷۱
چشم ما نور خدا بنمایدت
دیدهٔ ما بین که تا بنمایدت
در صفات جام می ما را نگر
تا به تو مستی ما بنمایدت
گر در این دریا درآئی همچو ما
عین ما روشن تو را بنمایدت
وا مکن از نور رویش دیده‌ام
تا جمال کبریا بنمایدت
گر تو در کنج فنا ساکن شوی
عاقبت گنج بقا بنمایدت
خودنمائی می کنی با عاشقان
در دوئی آن یک کجا بنمایدت
نعمت الله جو که نور روی او
آنچه خواهی حالیا بنمایدت
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۷۲
عاشقی و باده نوشی کار ماست
نقل بزم عاشقان گفتار ماست
همدم جامیم و با ساقی حریف
هر کجا رندی بیابی یار ماست
بلبل مستیم در گلزار عشق
جنت اهل دلان گلزار ماست
نسیه و نقد دکان کاینات
مایهٔ یک دکهٔ بازار ماست
چشمهٔ آب حیات جان فزا
تشنهٔ جام می خمّار ماست
شعر ما رمزی ز راز ما بود
محرم ما واقف اسرار ماست
نعمت الله مست و جام می به دست
ساقی خوش وقت برخوردار ماست