امام خمینی : غزلیات
صاحب درد
ما زاده عشقیم و فزاینده دردیم ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۸۱ - امیران پارسی بصره
و در آن وقت امیر بصره پسر اباکالنجار دیلمی بود که ملک پارس بود. وزیرش مردی پارسی بود و او را ابومنصور شهمردان میگفتند، و هر روز در بصره به سه جای بازار بودی اول روز در یک جا داد و ستد کردندی که آن را سوق الخراعه گفتندی و میانه روز به جایی که آن را سوق عثمان گفتندی و آخر روز جایی که آن را سوق القداحین گفتندی، و حال بازار آن جا چنان بود که آن کس را چیزی بودی به صراف دادی و از صراف خط بستدی و هرچه بایستی بخریدی وبهای آن برصراف حواله کردی و چندان که در آن شهر بودی بیرون از خط صراف چیزی ندادی. رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ گرفت خداى تو مِنْ بَنِی آدَمَ از فرزندان آدم مِنْ ظُهُورِهِمْ از پشتهاى ایشان ذُرِّیَّتَهُمْ فرزندان ایشان وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ و ایشان را گواه گرفت بر ایشان أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ نهام من خداوند شما؟ قالُوا بَلى ایشان پاسخ دادند آرى تویى خداوند ما شَهِدْنا گواه بودیم بر ایشان أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ تا نگویند روز رستاخیز إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ (۱۷۲) که ما ازین اقرار و گواهى ناآگاه بودیم. عطار نیشابوری : مظهرالعجایب
قصۀ جنگ خندق و کشته شدن عمرو بدست امیر کل امیر و شادمان شدن حضرت رسول(ص) و اصحاب از آن فتح کبیر
شد یقین کانرد زمان مصطفی امام خمینی : غزلیات
همّت پیر
رازی است مرا، رازگشایی خواهم فردوسی : پادشاهی یزدگرد
بخش ۸
یکی نامه بنوشت دیگر بطوس جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۱۲
نگارا از تو دور آخر چراییم شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۱ - غزل یا لغز
بلبل عشقم و از آن گل خندان گویم سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷
بالای قضای رفته فرمانی نیست امام خمینی : غزلیات
شمع وجود
آید آن روز که من، هجرت از این خانه کنم؟ انوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۴۸
ز من برگشتی ای دلبر دریغا روزگار من جامی : یوسف و زلیخا
بخش ۵۹ - بی طاقت شدن زلیخا در مفارقت یوسف علیه السلام و در شب همراه دایه به زندان رفتن و مشاهده جمال وی کردن
چو در زندان مغرب یوسف مهر امام خمینی : غزلیات
شبِ وصل
یک امشبی که در آغوش ماه تابانم عطار نیشابوری : باب شانزدهم: در عزلت و اندوه و درد وصبر گزیدن
شمارهٔ ۵
بد چند کنی کار نکو کن، بنشین سعدی : باب ششم در ضعف و پیری
حکایت شمارهٔ ۸
پیر مردی را گفتند چرا زن نکنی گفت با پیر زنانم عیشی نباشد. گفتند جوانی بخواه چو مکنت داری. گفت مرا که پیرم با پیر زنان الفت نیست پس او را که جوان باشد با من که پیرم چه دوستی صورت بندد؟ سعدی : مفردات
بیت ۲۶
در گرگ نگه مکن که بزغاله برد امام خمینی : غزلیات
بهار جان
بهار آمد، جوانی را پس از پیری ز سر گیرم سهراب سپهری : زندگی خوابها
مرغ افسانه
پنجره ای در مرز شب و روز باز شد فردوسی : پادشاهی بهرام گور
بخش ۷
چو بنشست می خواست از بامداد حافظ : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۳
صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است
صاحب درد
ما زاده عشقیم و فزاینده دردیم ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۸۱ - امیران پارسی بصره
و در آن وقت امیر بصره پسر اباکالنجار دیلمی بود که ملک پارس بود. وزیرش مردی پارسی بود و او را ابومنصور شهمردان میگفتند، و هر روز در بصره به سه جای بازار بودی اول روز در یک جا داد و ستد کردندی که آن را سوق الخراعه گفتندی و میانه روز به جایی که آن را سوق عثمان گفتندی و آخر روز جایی که آن را سوق القداحین گفتندی، و حال بازار آن جا چنان بود که آن کس را چیزی بودی به صراف دادی و از صراف خط بستدی و هرچه بایستی بخریدی وبهای آن برصراف حواله کردی و چندان که در آن شهر بودی بیرون از خط صراف چیزی ندادی. رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ گرفت خداى تو مِنْ بَنِی آدَمَ از فرزندان آدم مِنْ ظُهُورِهِمْ از پشتهاى ایشان ذُرِّیَّتَهُمْ فرزندان ایشان وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ و ایشان را گواه گرفت بر ایشان أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ نهام من خداوند شما؟ قالُوا بَلى ایشان پاسخ دادند آرى تویى خداوند ما شَهِدْنا گواه بودیم بر ایشان أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ تا نگویند روز رستاخیز إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ (۱۷۲) که ما ازین اقرار و گواهى ناآگاه بودیم. عطار نیشابوری : مظهرالعجایب
قصۀ جنگ خندق و کشته شدن عمرو بدست امیر کل امیر و شادمان شدن حضرت رسول(ص) و اصحاب از آن فتح کبیر
شد یقین کانرد زمان مصطفی امام خمینی : غزلیات
همّت پیر
رازی است مرا، رازگشایی خواهم فردوسی : پادشاهی یزدگرد
بخش ۸
یکی نامه بنوشت دیگر بطوس جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۱۲
نگارا از تو دور آخر چراییم شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۱ - غزل یا لغز
بلبل عشقم و از آن گل خندان گویم سعدی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷
بالای قضای رفته فرمانی نیست امام خمینی : غزلیات
شمع وجود
آید آن روز که من، هجرت از این خانه کنم؟ انوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۴۸
ز من برگشتی ای دلبر دریغا روزگار من جامی : یوسف و زلیخا
بخش ۵۹ - بی طاقت شدن زلیخا در مفارقت یوسف علیه السلام و در شب همراه دایه به زندان رفتن و مشاهده جمال وی کردن
چو در زندان مغرب یوسف مهر امام خمینی : غزلیات
شبِ وصل
یک امشبی که در آغوش ماه تابانم عطار نیشابوری : باب شانزدهم: در عزلت و اندوه و درد وصبر گزیدن
شمارهٔ ۵
بد چند کنی کار نکو کن، بنشین سعدی : باب ششم در ضعف و پیری
حکایت شمارهٔ ۸
پیر مردی را گفتند چرا زن نکنی گفت با پیر زنانم عیشی نباشد. گفتند جوانی بخواه چو مکنت داری. گفت مرا که پیرم با پیر زنان الفت نیست پس او را که جوان باشد با من که پیرم چه دوستی صورت بندد؟ سعدی : مفردات
بیت ۲۶
در گرگ نگه مکن که بزغاله برد امام خمینی : غزلیات
بهار جان
بهار آمد، جوانی را پس از پیری ز سر گیرم سهراب سپهری : زندگی خوابها
مرغ افسانه
پنجره ای در مرز شب و روز باز شد فردوسی : پادشاهی بهرام گور
بخش ۷
چو بنشست می خواست از بامداد حافظ : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۳
صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است